داستانک ناب
دوشنبه 8 آذر 1389 4:26 AM
چهار سخنی که زاهد را تکان داد
زاهدی گوید: جواب چهار نفر مرا سخت تکان داد .
مرد فاسدی از کنار من گذشت و من گوشه لباسم را جمع کردم تا به او نخورد. او گفت ای شیخ خدا میداند که فردا حال ما چه خواهد بود!
دوم مستی دیدم که افتان و خیزان راه میرفت به او گفتم قدم ثابت بردار تا نیفتی . گفت تو با این همه ادعا قدم ثابت کرده ای؟
کودکی دیدم که چراغی در دست داشت گفتم این روشنایی را از کجا آورده ای ؟ کودک چراغ را فوت کرد و آن را خاموش ساخت و گفت: تو که شیخ شهری بگو که این روشنایی کجا رفت؟
زنی بسیار زیبا که درحال خشم از شوهرش شکایت میکرد . گفتم اول رویت را بپوشان بعد با من حرف بزن.
گفت من که غرق خواهش دنیا هستم چنان از خود بیخود شده ام که از خود خبرم نیست تو چگونه غرق محبت خالقی که از نگاهی بیم داری؟
صبح: تو رخت خواب…..
یکم وول میخوره یه لنگه از پاشو از زیر پتو میده بیرون کفش های مارک دارش هنوز پاشه از مهمونی دیشب اومده زحمت در آوردنشم نکشیده….
مامان در و باز میکنه میبینه پسرش خوابه (الهی مادر فدات شه بچه ام تا صبح خونه دوستش کارای پایان نامه اش رو میدیده گناه داره صداش نکنم یکم دیگه بخوابه!)
از جا میپره سمت دستشویی…………. (اگه نه که باز خوابه)
موبایلشو میبینه ! ان تا میس کال! ان تا اس ام اس سرش گیج میره سونیا - رزا- سارا- بهناز - نازی- ژیلا- الناز- بیتا و………اقدس و شوکت هم آخر یاشن اوه باز زنگ میخوره؟ سایلنت بهترین راه حله!
میشه یه ساعت دیگه هم خوابید!
مامان اومد دم در باز خوابه؟ پسر گلم بابک جان بیدار شو مادر لنگه ظهر پاشو ضعف می کنیا! خوشگلم مامانت قوربونه ابروهای شمشیریت بره …. بابک جاااااان عللللللللللللی (پتو رو میکشه)….ا…مامان!! بزار بخوابم پاشو دیگه پرتش میکنه
ماماااااااااااااان …..ناهار
مامااااان جورابام کو؟
مامااااااااااان ….سوییچ؟؟
اولین اتو… (مسافرکشی صلواتی پسرا بیشتر برا ثوابش این عمل انسان دوستانه رو انجام میدن)