شکایت دل را نگفته می خوانی
پنج شنبه 2 آبان 1392 11:32 PM
در آرزوی تو هستم همیشه نورانی
اسیر زلف تو هستم، نگفته می دانی
تو از قبیله فریادهای خاموشی
زبانه می کشی از سینه های طوفانی
شمیم عطر تو در باغ لاله می پیچد
عزیز گمشده در کوچه های ظلمانی
نشسته ام به در انتظار یکرنگی
بدان امید که روزی گلی برویانی
شکسته قامت هر لاله ای غریبانه
غروب خسته مرا می کشد به ویرانی
شبانه می شنوم از نگاه اشک آلود
که می رسد به دلم عطر یاس پنهانی
هزار پنجره آدینه باز و بسته شود
به گوش دل نرسد نغمه های عرفانی
ولی شنیده ام از قاصدی که می خواند
ز کوی کعبه برآید جمال نورانی
به عشق خال رخت حال ما پریشان است
فدا کنم دل و جان را بر این پریشانی
به کنج میکده هر شب ترا، ترا خوانم
که شاید از می نابت مرا بنوشانی
لبان تشنه ما را ز کوزه ات تر کن
به انتظار تو باشم اگر چه طولانی
من از زمان شکفتن خدا خدا کردم
هزار بوسه برویت زنم به آسانی
اگر چه لایق عشقت نگشته ام اما
شوم به صبحدمی در ره تو قربانی
در انتظار ظهورت چنان پریشانم
که لحظه لحظه عمرم رود به حیرانی
به جز تو ای گل نرگس مرا خیالی نیست
به خاک پای تو سایم همیشه پیشانی
ضریح چشم سیاهت طواف هر شب من
صفای سعی مرا چشم بسته می دانی
دعای عهد ترا هر سحر وفا کردم
مگر به گوش من آید صدای روحانی
به انتظار تو «نادم» ز کفر می نالد
یقین شکایت دل را نگفته می خوانی