0

می‌دانم که دیر کردیم!

 
lenditara1
lenditara1
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 9088
محل سکونت : همین دورو ورا

می‌دانم که دیر کردیم!
پنج شنبه 2 آبان 1392  11:32 PM

می‌دانم که دیر کردیم!

ظهور

 

آقاجان...!

می‌دانم که دیر کردیم...

می‌دانم که هنوزم که هنوز است،

در انتظار آمدن‌مان صبر می‌کنی...!

می‌دانم که با این همه انتظار و انتظار کردن‌مان،

هنوز هم الفبای انتظار را نیاموخته‌ایم...!

امّا شما...

امّا شما هنوز هم چشم امیدتان به ما مردم زمانه است...!

***

مولا جان،

بارها آمدی و نبودم

در تقلای این زندگی

نیازمند تو و بی تو بودم

بارها آمدی و نیامدم

بر دلم بارها نشستی و

بی تو بودن را گریستم

می دانم آمده ای .... بسیار نزدیک .... پشت پلک هایی که توان باز شدن به روی زیبایت را ندارد..... پشت درِ دلی که هنوز برای میزبای تو پاک نشده ... می دانم آمـده ای ... دعا کن من هم بیایم ... به پیــــشواز  تـــــو

 

مولایم !

دلم هر لحظه برای ورود تو لحظه شماری می کند و حنجره ام تو را فریاد می زند، تو که تجلی عشقی.

قنوتم را طولانی می کنم تا تو نیمه شبی برای آن دعا کنی. کوچه های غریب بی کسی را آب و جارو می کنم تا تو صبحی زود از آن کوچه عبور کنی.

هر روز چراغ دلم را با «جامعه الکبیره» روشن می کنم و سفره افطارم را با «آل یاسین»و «عهد» تزیین می کنم، برای ظهور تو هر روز پای درد «کمیل» می نشینم.

نمی دانم آخرین ایستگاه «توسل» چه هیجانی دارد که مرا با خود تا آن سوی فاصله ها می برد و صبح آدینه چه صفایی دارد، که صبح آسمانش پراز «ندبه» است.

مولایم …!

بی تو دفتر دلمان پر است از مشق های انتظار و من با دلم می خواهم آن روز که می آیی زیباترین مدال ایثار را تقدیم نگاه تو کنم.

«جمعه ها بی توفقط این دل من می گرید *** ازفراق توهمه کوی ومکان میگرید»

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها