پاسخ به:اشعار ملک الشعرای بهار
یک شنبه 21 مهر 1392 3:33 PM
ای خامه! دو تا شو و به خط مگذر
وی نامه! دژم شو و ز هم بردر
ای فکر! دگر به هیچ ره مگرای
وی وهم! دگر به هیچ سو مگذر
ای گوش! دگر حدیث کس مشنو
وی دیده! دگر به روی کس منگر
ای دست! عنان مکرمت درکش
وی پای ! طریق مردمی مسپر
ای توسن عاطفت! سبکتر چم
وی طایر آرزو! فروتر پر
ای روح غنی! بسوز و عاجز شو
وی طبع سخی! بکاه و زحمت بر
ای علم! از آنچه کاشتی بدرو
وی فضل! از آنچه ساختی برخور
ای حس فره! فسرده شو در پی
وی عقل قوی! خموده شو درسر
ای نفس بزرگ! خرد شو در تن
وی قلب فراخ! تنگ شو در بر
ای بخت بلند! پست شو ایدون
وی اختر سعد! نحس شو ایدر
ای نیروی مردمی! ببر خواری
وی قوت راستی! بکش کیفر
ای گرسنه! جان بده به پیش نان
وی تشنه! بمیر پیش آبشخور
ای آرزوی دراز بهروزی!
کوته گشتی، هنوز کوتهتر
ای غصهٔ زاد و بوم! بیرون شو
بیرون شو و روز خرمی مشمر
کاهندهٔ مردی! ای عجوز ری!
بفزای به رامش و به رامشگر
ای غازه کشیده سرخ بر گونه!
از خون دل هزار نامآور
ره ده به مخنثان بیمعنی
کینتوز به مردمان دانشور
هر شب به کنار ناکسی بغنو
هر روز به روز سفلهای بنگر
ای مرد! حدیث آتشین بس کن
پنهان کن آتشی به خاکستر
صد بار بگفمت کز این مردم
بگریز و فزون مخور غم کشور
زآن پیش که روزگار برگردد
برگرد ز روزگار دونپرور
نشنیدی و نوحه بر وطن کردی
با نثری آتشین و نظمی تر
تو خون خوردی و دیگران نعمت
تو غم بردی و دیگران گوهر
وامروز در این پلید بیغوله
پند دل خویشتن به یاد آور