در قير شب - سهراب سپهری
پنج شنبه 11 مهر 1392 7:57 PM
ديرگاهی است كه در اين تنهايی
رنگ خاموشی در طرح لب است
بانگی از دور مرا میخواند
ليك پاهايم در قير شب است
رخنهای نيست در اين تاريكی
در و ديوار به هم پيوسته
سايهای لغزد اگر روی زمين
نقش وهمی است ز بندی رسته
نفس آدمها
سر بسر افسرده است
روزگاری است در اين گوشه پژمرده هوا
هر نشاطی مرده است
دست جادويی شب
در به روی من و غم میبندد
میكنم هر چه تلاش،
او به من می خندد .
نقشهايی كه كشيدم در روز،
شب ز راه آمد و با دود اندود .
طرحهايی كه فكندم در شب،
روز پيدا شد و با پنبه زدود .
ديرگاهی است كه چون من همه را
رنگ خاموشی در طرح لب است .
جنبشی نيست در اين خاموشی
دستها پاها در قير شب است .