مناجات شهید کاوه.....
پنج شنبه 11 مهر 1392 4:16 PM
آنچه میخوانید گوشههایی است از خاطرات اطرافیان شهید کاوه با او که میگویند:
محمود گفت: ولی من شیطون رو میبینم
سخنران از شیطان میگفت، و از وسوسههای بیشمارش، و از این که دیده نمیشود. محمود گفت: ولی من شیطون رو میبینم.
سخنران ناراحت شد که حرفش قطع شده. گفت: تو شیطون رو کجا میبینی پسر؟
محمود گفت: تو کاخهای تهران.
دختر یک آدم طاغوتی بود. یک روز آمد در مغازه. یادم نیست چی میخواست، ولی میدانم محمود چیزی نفروخت بهاش. عصبانی شد؛ تهدید هم کرد حتی.
شب با پدرش آمد دم خانهمان. نه برد و نه آورد؛ محکم زد توی گوش محمود. محمود خواست جوابش را بدهد، بابام نگذاشت. میدانست پدرش توی دم و دستگاه رژیم،برو بیایی دارد. هرجور بود، قضیه را فیصله داد.
دختره، دو، سه بار دیگر هم آمد در مغازه. محمود چیزی بهاش نفروخت که نفروخت. میگفت: ما به شما بیحجابها هیچی نمیفروشیم.
گروه ما، چهار ماه تمام توی سقز ماند. یک روز هم مرخصی نرفتیم. بعد از چهار ماه که خواستیم برویم مرخصی، محمود گیر داد بهمان. گفت: میخواین برین مشهد چیکار؟
گفتیم: بابا خانوادههامون کلی نگران شدن، میخوایم بریم یک سر به اونا بزنیم، خودمون میخوایم یک حال و هوایی عوض کنیم.
گفت:به یک شرط میگذارم برین.
گفتیم: چه شرطی؟
گفت: به شرط این که بعد از مرخصی همهتون برگردین همین جا.
خودش همان مرخصی با شرط را هم نیامد. گفتیم: به پدر و مادرت چی بگیم؟
گفت: سلام برسونین بهشون.
گفتیم: اگه پرسیدن برای چی نیومدی خونه، چی بگیم؟
گفت: بگین خونه من کردستانه.
وبسایت شهید گمنام
قوم من ترنج را با پوست می خورند
راستی! کسی زلیخا را ندیده است؟