نیاز دارم،
می خواهم نیاز خود را به کسی بازگو کنم...
همه ی ذرات وجودم در آتش نیاز می سوزد،
می خواهم معشوقی بیابم که تجسد خدا باشد و نیاز مرا قبول کند و مرا در آغوش خود بسوزاند و در فنا شدنم و در فنا شدنم مرا کمک کند...
می خواهم معشوقی بیابم که گوش خدا باشد و هنگاهی که با او راز و نیاز می کنم، مثل این باشد که با خدا راز و نیاز کرده ام...
می خواهم بر دامنش اشک بریزم و این اشک تقدیم به خدا باشد و او اشک مرا بپذیرد و به خدا برساند...
می خواهم قلب سوزان خود را تقدیمش کنم و او با مهر و محبت آن را بپذیرد و مقدس بدارد و همچون تجلی خدا آن را بپرستد...
می خواهم وجود خود را در قدومس بیندازم و او وجود مرا در قلب خود بپذیرد و مرا از قید حیات آزاد کند...
نیاز دارم همچون نوزاد به پستان مادر و همچون مرغ به هوا و ماهی به آب...
عطش نیاز، همچون آتش از وجودم زبانه می کشد، همچنانکه خورشید سوزان عشق بر کویر می تابد و شعله های حرارت از سینه کویر به اسمان بلند می شود....
نیاز دارم که بسوزم و دود شوم و در آسمان لامتنهاهی خدا محو و ناپدید گردم...
مناجاتی از شهید دکتر چمران