شهید محمد وجدانی
چهارشنبه 17 مهر 1392 7:47 AM
کوله بار گناهم، سنگین است، کمرم طاقت کشیدنش را ندارد. خسته ام و تنها فقط یک پناهگاهی را می بینم، معبودم را می گویم، می خواهم به او پناه ببرم ولی شیطان، مانع راه من است. بارم را سنگین می کند، چه کنم؟ دعا می خوانم ولی اثری ندارد. چون قلبم صاف نیست، پاک نیستم، سیاهی گناه بر قلبم افتاده، گناهانم مرا کور کرده، نمی توانم صراط را از ضلال تشخیص دهم، می ترسم، نه از آخرت، نه از جهنم، من از حساب می ترسم، از شرمندگی در پیش ربم، آفریننده ام، پیش او چگونه قرار بگیرم و بگویم که معصیت کرده ام، از کسی که برمن منت نهاده و زندگی و حیات بخشیده، ولی من نمکدان را شکستم، حیات را بازیچه و لهو و لعب پنداشتم و نه من دنیا را، بلکه دنیا و شیطان مرا به بازی گرفته اند. هرکار می کنم نمی شود، ای خدا، عاجزانه و ملتمسانه می خواهم که اهدناالصراط المستقیم، من که "ایک نعبد" را سرلوحه و "ایک نستعین" را مرام و دعا را اسلحه خود قرار داده ام، یا الله، تو نیز "استجب لکم" را در مورد من اجرا کن، دعای من شهادت در راهت و قرب درگاهت است. چون فقط بوسیله شهادت است که تمام گناهان من بخشوده می شود.