شهيد ابوالقاسم تقديري
یک شنبه 14 مهر 1392 1:58 AM
خدايا! تو خود گفتي هر که عاشق من باشد عاشقش خواهم بود، وهر که را عاشق باشم شهيدش خواهم کرد وخون بهاي شهادتش را نيز خود خواهم پرداخت؛ خدايا من عاشق توام! شهيد ابوالقاسم تقديري |
|
رفتم بيرون،برگشتم. هنوز حرف مي زدند. پيرمرد مي گفت « جوون ! دستت چي شده ؟ تو جبهه اين طوري شدي يا مادر زاديه ؟» حاج حسين خنديد. آن يکي دستش را آورد بالا . گفت « اين جاي اون يکي رو هم پر مي کنه .يه بار تو اصفهان با همين يه دست ده دوازده کيلو ميوه خريدم براي مادرم.»پيرمرد ساکت بود. حوصله ام سر رفت. پرسيدم « پدر جان ! تازه اومده اي لشکر؟ » حواسش نبود. گفت « اين ، چه جوون بي تکبري بود. ازش خوشم اومد. ديدي چه طور حرفو عوض کرد ؟ اسمش چيه اين ؟» گفتم «حاج حسين خرازي» راست نشست . گفت « حسين خرازي ؟ فرمان ده لشکر؟» |