0

هفته چهارم:----o-( ذوالکفــــــل " احترام به پدر و مادر ")-o---

 
arseyfi
arseyfi
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : شهریور 1392 
تعداد پست ها : 6672
محل سکونت : مرکزی

پاسخ به:----o-( ذوالکفــــــل " احترام به پدر و مادر ")-o---
شنبه 6 مهر 1392  1:13 PM

سفارش حضرت ولى عصر (عج ) نسبت به اکرام پدر

آقا سيد محمد موسوى نجفى معروف به هندى كه از اتقياء علماء و ائمه جماعت حرم امير المؤ منين (عليه السلام ) است نقل كرد از جناب شيخ باقر فرزند شيخ هادى كاظمينى مجاور نجف اشرف و ايشان از شخص ‍ مورد اعتمادى كه به دلاكى اشتغال داشت آن شخص را پدر پيرى بود كه هيچگونه كوتاهى نسبت به خدمتگزارى او نمى كرد حتى خودش براى او آب در مستراح مى برد و منتظر مى شد تا خارج شود و به مكانش برساند. پيوسته ملازم خدمت او بود مگر در شب چهارشنبه كه به مسجد سهله مى رفت و در آن شب به واسطه اعمال مسجد سهله و شب زنده دارى در آنجا از خدمت معذور بود ولى پس از مدتى ترك كرد و ديگر به آنجا نرفت .
از او پرسيدم چرا رفتن به مسجد سهله را ترك كردى ؟ گفت چهل شب چهارشنبه به آنجا رفتم . شب چهارشنبه چهلم رفتنم به تاءخير افتاد تا نزديك غروب . در آن وقت تك و تنها بيرون رفتم و با همان وضع به سير خود ادامه دادم تا يك سوم راه باقى ماند كم كم ماهتاب مقدارى از تاريكى شب را به روشنائى تبديل كرد. در اين هنگام شخص عربى را ديدم بر اسبى سوار است به طرف من مى آيد. در دل خود گفتم الان اين مرد راهزن مرا برهنه مى كند.
همين كه به من رسيد با زبان عرب بدوى شروع به صحبت كرد. پرسيد كجا مى روى ؟ گفتم مسجد سهله . گفت با تو چيز خوردنى هست ؟ جواب دادم نه . فرمود دست خود را در جيب كن . گفتم در آن چيزى نيست . باز آن سخن را با تندى تكرار كرد. من دست در جيب كردم مقدارى كشمش ‍ يافتم كه براى كودك خود خريده بودم و از خاطرم رفته بود به او بدهم .
آنگاه به من فرمود ( اوصيك بالعود) سه مرتبه وعود به زبان عرب بدوى پدر پير را مى گويند، يعنى سفارش مى كنم تو را به پدر پيرت . بعد از اين سخن ناگهان از نظرم ناپديد شد. فهميدم كه او حضرت مهدى (عج ) بود و دانستم آنجناب راضى نيست ترك خدمت پدرم را، حتى در شب چهارشنبه . از اين رو ديگر به مسجد سهله نرفتم و اين كار را ترك نمودم .(1)

 

همه هست آرزويم كه ببينم از تو روئى

چه زيان ترا كه من هم برسم به آرزوئى

به كسى جمال خود را ننموده اى و ببينم

همه جا به هر زبانى ز تو هست گفتگوئى

همه موسم تفرج بچمن روند و صحرا

تو قدم بچشم من نه بنشين كنار جوئى

چه شود كه از ترحم دمى اى سحاب رحمت

من خشك لب هم آخر ز تو تر كنم گلوئى

بره تو بس كه نالم ز غم تو بس كه مويم

شده ام ز ناله نائى شده ام ز مويه موئى (2)



1- منتهى الامال ، ج 2، ص 324.
2- رضوانى .

 

دی شیخ با چراغ همی‌‌گشت گرد شهر

کز دیو و دَد ملولم و انسانم آرزوست

تشکرات از این پست
hoseinh1990 tahmores
دسترسی سریع به انجمن ها