0

رانندگی در مسیر زندگی

 
asheq1hazrat
asheq1hazrat
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : اردیبهشت 1392 
تعداد پست ها : 136
محل سکونت : بوشهر

رانندگی در مسیر زندگی
دوشنبه 11 شهریور 1392  4:25 PM

 

رانندگي در مسير زندگي

وقتي جمعه گذشته از پارك بر مي‌گشتيم، دخترم اصرار كرد كه كمي بيرون شهر رانندگي كنه. تازه گواهینامه‌اش رو گرفته بود و من خیلی به رانندگیش اعتماد نداشتم. با اشاره همسرم قبول كردم و اون پشت فرمان نشست. همه چيز تو مسير به خوبي مي‌گذشت تا اينكه متوجه شدم ماشين به سمت شانه خاكي جاده مي‌ره. به دخترم نگاه كردم، با اينكه خواب نبود ولی فرمان را نمي‌چرخوند. ناخودآگاه، داد زدم: آهاي! چه كار مي‌‌كني؟ با خنده و خونسردي گفت: هيچي! مي‌بينين كه دارم رانندگي مي‌كنم. با گرهی که به ابروهام انداختم، فرمان را به سمت مسير اصلي برگرداند و به راهش ادامه داد. چيزي نگذشت كه دوباره ديدم ماشين داره به سمت شانه خاكي سمت چپ مي‌ره. داد زدم و گفتم: ببينم خوابت مي‌آد؟ معلومه داري چه كار مي‌كني، نكنه مي‌خواي ما رو به كشتن بدي؟! دوباره خنديد و گفت: نه سرحال سرحالم. بابا مي‌شه برگردين و مسير پشت سرتون رو ببينين. با اصرار او برگشتم و نگاهي به پشت سرمون كردم و با تعجب گفتم: كه چي؟ گفت: جاده خلوت خلوته. نه؟ جلوي ما هم ماشيني تو خيابون نيست. درسته؟ حواسم هم خيلي جَمعه و با احتياط چند تا مانور اومدم! هنوز حرفش تموم نشده بود كه با تعجب گفتم: عمداً اين طوري رانندگي كردي؟ مگه...

با احترام گفت: باباجونم! اگه به يه سؤال من پاسخ بدين، همه چيز روشن مي‌شه. با خواهش همسرم قبول كردم كه به سؤالش جواب بدم. زير زيركي چشمكي به مامانش زد و با احساس گفت: باباي گلم! اگه من فرمان ماشين رو در كل مسير ثابت نگه دارم و اصلاً به سمت راست يا چپ حركت ندم، چي مي‌شه؟
از سؤالش تعجب كردم. نگاهي به او و همسرم كردم و سرم رو تكان دادم. همسرم كه گفتگوي من و دخترم را دنبال مي‌كرد، گفت: خب جوابش رو بده ببينيم چي مي‌خواد بگه!
گفتم: خُب. معلومه ديگه، آخه اين سؤال پرسيدن داره؟ حتماً يه نقشه‌اي تو سرتون دارين!با هم زدن زير خنده. دخترم گفتم: جوون من بگو كار دارم.نفس عميقي كشيدم و با سردي گفتم: خب تصادف مي‌كنيم و احتمالاً آسيب ببينيم. نمي‌دونم شايد هم پليس جريمه‌مون كنه.با تبسم گفت: آفرين بابا! درست گفتين. بعد به مامانش گفت: فعلاً دستم به فرمان بنده، شما بابايي رو تشويق كنين. يه جايزه هم پيش من دارن!نتونستم جلوي خنده خودم رو از كارهاي بامزه دخترم بگيرم. بي‌صبرانه منتظر پاسخ بودم. نخواست زياد منتظرم بذاره. سري تكان داد و گفت: سرعتم در كل مسير زياد كه نبود، بود؟ جاده هم كه خلوت بود، مگه نه؟ ولي... ولي ما ديديم كه شما چقدر ترسيدين. البته حق هم دارين؛ چون احساس مسئوليت مي‌كنين.گفتم: ترسيدم؟! دیگه چکار باید می‌کردم؟گفت: قبول دارم كارم درست نبوده اما...اما، باباجون! از خودتون ياد گرفتم كه به بزرگ‌ترم احترام بذارم و با احترام نظرم را بگم. خب من نظرم را مي‌گم، اگه اشتباه مي‌كنم شما راهنمايي‌ام كنين. شما راننده اين ماشين هستين و از اون مهم‌تر، راننده و مسئول ماشين خانواده و يا بهتر بگم مدير زندگي هستين. چرا؟ چرا شما مانند بسياري از مردان فاميل، هميشه فرمان مديريت‌تون به يك سمت ثابته ؟ اگه فرمان زندگي فقط روي سياست يا فوتبال يا كار يا.... ثابت نگه داشته بشه، خطرناك نيست؟ راننده خانواده هر طور برونه، از دوربين مخفي خدا، در امان مي‌مونه و جريمه نمي‌شه؟ ماشين خانواده با خواب بودن راننده‌اش، تصادف نمي‌كنه؟ زندگي منشوريه كه هزار بعد و پيچ و خم داره. شما هم بايد متناسب با مسير زندگي، ماشين خانواده را برونين. چند دقیقه پیش، توی پارك اصلا متوجه نشدين موقع چايي درست كردن، دست مامان چسبيد به كتري و تاول زد! نه، براي اينکه اونجا هم با فاميل و دوستان بحث سياسي مي‌كنين. فقط گاهي به من گفتين چرا مثل قبل مطالعه نمي‌كنم، اما شده بيايين تو اتاقم كمي بنشينين پاي درد و دلم. بابا! من سياسي نيستم، اما شنيدم توی پارك از كار يه مسئولی ناراحتين كه چرا به نظر دیگران احترام نمي‌ذاره!
بعد خنديد و گفت: بابا از حرفام ناراحت نشين‌ها، شما اگه مسئول هم بشين، مثل همون مسئولی می‌شین كه الان در بحث سياسي بهش گير مي‌دين و مي‌گين: فقط كار خودش رو مي‌كنه و بقیه رو به حساب نمی‌آره! بعد با چشماني نمناك به من نگاه كرد و گفت: بابا جون! به خدا دوستت داريم، اما حال و روز ما بيشتر براتون مهم باشه!!!فقط فهمیدم زندگي كلاسی است كه درس‌ها و عبرت‌هاش، رايگان به ما مهارت‌ها رو می‌آموزند. فقط كافي است «توجه كنيم»، «بخواهيم»، «ببينيم»، «بشنويم» و «بكار ببريم».
برداشت‌ها: *ما ابعاد مختلف معنوی، اجتماعی، زیستی، عاطفی، اقتصادی و... داریم. نباید در یکی رشد کاریکاتوری کنیم و گرنه تعادل شخصیت‌مان به هم می‌خورد.
*ما به عنوان انسان احتمال خطا در تفکر و رفتارمان داریم. برای دفع ضرر خود را در آینه نظر، تجارب، پیشنهاد و انتقاد خیرخواهان خود ببینیم.
*بزرگ‌ترین عیب ما، غفلت از عیوب خودمان است و زیر ذره‌بین قرار دادن عیوب دیگران است.
*گفتگو و مذاکره در خانواده سلامت روان خانواده را افزایش می‌دهد.
*مدیر و سرپرست متعادل، نقش کلیدی در ایجاد خانواده متعادل دارد

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها