...اما تو باور نکن
شنبه 9 شهریور 1392 9:51 AM
سلام. حال همه ی ما خوب است.
خلاصه ی هرچه حوالی اسفند! تا یادم نرفته است، بگویم:
خواب دیده ام خانه ای خریده ای، بی پرده، بی پنجره، بی در، بی دیوار!
می دانم همیشه حیاط آنجا پر از هوای تازه ی باز نیامدن است!
اما تو لااقل، گاهی ، هرزگاهی، ببین این طرف ها کسی بی قرارت هست یا نه؟؟!!!!
دیگر از این همه سلام زرد شده ی پر آداب رفت و آمد مردمان خسته ام!!!!پس کی می آیی؟ به رویای آمدنت در این خانه قناعت کنیم؟؟؟
همه می گویند:کی می آیی؟ فلانی و فلانی، اوف از این از روزهای کند طولانی!پس کاش کسی می آمد، لااقل خبری می آورد.
روز احتمالا اتفاقی تازه در ادامه ی شب است؛ اگر با تمام وجود بخواهی روز شود، روز می شود حتما.
اصلا...اصلا ولش کن! برویم سر مطلبی ساده!
می بینی چه بی قراریم به خدا!
تو بگو چه وقت خوشی؟!!!
من که درد می کشم از دست فراق و قلیلی کلمات همین طوری!
بی قرارم، بی قرارم، می خواهم بمانم، می خواهم بروم، رو به همین عصرهای عجیل،آدینه ی عدالت!
همه جا پرست! پرست از سوال و سکوت!!
سکوت و کپن، گلایه و گمان، نان، پچ پچ این و آن، کوچه ها، مغازه ها، مردمان، چادر نمازی نخ نما بر بند درخت، ایوانی آن بالا، برجی این سوتر!
راه بلد قصه ی ما می گفت: دقت کنید، صدای کندن گور می آید!!!!!!!
راستی این همه واژه های عجیب و قشنگ با ما چه نسبتی ؟ چه ربطی؟ چه حرفی دارند؟
نه! اصلا باشد برای بعد.......
تو که همه جا هستی! توی بازار، توی صف نانوایی، توی مزرعه ی گندم فلان روستا......
قبول نیست آقا! دیدی گمت کردم؟!!! دیدی آب آمد و از سر دریا گذشت و تو نیامدی!
میان ما مگر چند رود گل آلود پر گریه می گذرد که از این دامنه تا آن دامنه که تویی، هیچ پلی از اتصال دل نمی بینم؟!!
بعضی ها رشوه می خواهن! رفته گرها، عیدی! رهگذران، سکوت! دریغا عشق!!!!!!!
اتفاق خوب و قشنگی در راه هست؛ بگو بشود.
به گام های کسان می برم گمان که تویی دلم زسینه برون شد زبس تپید، بیا!
من، همین من ساده، تو که می دانی، باور کن برای یک بار برخواستن هزارهزاربار فرو می افتم! با این همه عمری اگر باقی بود؛
طوری از کنار زندگی می گذرم که نه دیگر تنی برایم سالم بماند و نه این دل ناماندگار و بی درمان!
برهنه به بستر بی کسی مرده ام؛ تو از یادم نمی روی!
خاموش به رسم رساترین شیون آدمی؛ تو از یادم نمی روی!
گریبانی برای دریدن این بغض بی قرار؛ تو از یادم نمی روی!
خوب کرده ای که از یادم نمی روی!!!!
گریه در گریه، خنده به شوق، گوش کن....گوش کن!!!!
ای تو همین حوالی! در جمع من و این بغض بی قرار، جای تو خالی!
حالا می دانم سلام مرا به اهل حوالی همیشه ی اسفند خواهی رساند، پس دیگر وقت تان را نمی گیرم.....
حال همه ی ما خوب است، اما تو باور نکن!
دیدار ما به همان ساعت نامعلوم دلنشین!
خداحافظ.....خداحافظ......خداحافظ