0

دیدار با امام زمان (عج) در عرفات

 
masoomi1371
masoomi1371
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : خرداد 1392 
تعداد پست ها : 724
محل سکونت : آذربایجان شرقی

دیدار با امام زمان (عج) در عرفات
پنج شنبه 7 شهریور 1392  9:53 AM



در سال 1372 هجری شمسی كه با عده‎ای از دوستان به حج تمتع مشرف شده بودیم، در روز یازدهم ذیحجه 1413 هجری قمری مطابق با 11/3/1372 هجری شمسی، مجلس روضه‎ای در چادر كاروان ما برگزار شد كه بسیار با معنویت بود. چند ماه پس از بازگشت از سفر حج یكی از دوستان كه راضی نیست نامش در كتاب آورده شود جریانی را كه در آن جلسه برایش اتفاق افتاده بود با مقدمه‎ای برایم چنین نقل نمود:


قبل از مسافرت به مكه در حرم مطهر آقا علی بن موسی الرضا علیه السلام از درگاه خداوند طلب نمودم كه در این سفر عنایت امام زمان (عج) شامل حالم گردد. شنیده بودم كه عده‎ای از عاشقان آن حضرت در جریان سفر به مكه خدمت آن بزرگوار رسیده‎اند، لذا از ابتدای سفر به یاد امام زمان (عج) بودم.


در مدینه منوره كه مدت یك هفته اقامت داشتیم، همواره دنبال حضرت می‎گشتم، در مسجدالنبی، در روضه منوره، كنار منبر، محراب، مأذنه، نزدیك ستون توبه، جایگاه اصحاب صفه، محراب تهجد پیامبر، كنار درب خانه حضرت زهرا علیهاالسلام و در بین سیل جمعیت، در قبرستان بقیع، كنار قبور خراب شده چهار امام مظلوم و غریب و در بین زائرین مدینه دنبال كسی می‎گشتم كه نشانی‎های او را داشته باشد.


ایام توقف ما در مدینه سپری گشت و ما با چشم گریان و قلب سوزان از پیامبر اكرم، دخت گرامیش و ائمه بقیع با كوله‎باری از خاطره جدا شده و خداحافظی نمودیم. در مكه نیز در حین انجام اعمال عمره تمتع، در مطاف، پشت مقام حضرت ابراهیم (ع)، در زمزم، در سعی صفا و مروه، به یاد حضرت بودم. چند روز بین اعمال عمره تمتع و حج تمتع نیز در جای جای مسجدالحرام خاطره حضرت در ذهنم بود، گاهی اوقات به عاشقان دلسوخته امام زمان (عج) برخورد می‎نمودم كه به او متوسل شده و در هجران او می‎سوزند، گاهی نیز با خود زمزمه می‎كردم:


از جهان دل به تو بستم به خدا مهدی جان طالب وصل تو هستم به خدا مهدی جان


هر كجا یاد تو و ذكر تو و نام تو بود بی‎تامل بنشستـم به خـدا مهدی جــان


اعمال حج تمتع شروع شد به صحرای عرفات رفتیم، شب عرفه گذشت، روز عرفه در جبل الرحمه، در بین چادرها و در بین دعای عرفه امام حسین علیه السلام به یاد آن یوسف گمگشته بودم، غروب روز عرفه پس از نماز مغرب و عشاء سرزمینی را كه مطمئن بودم حضرت در آنجا بین جمعیت بوده‎اند به طرف مشعرالحرام پشت سر نهادیم، روز دهم ذیحجه در منا اعمال روز عید قربان را انجام دادیم. هوا در سرزمین منا بسیار گرم و ما در زیر چادرها به سر می‎بردیم، عصرها به قدری هوا گرم بود كه امكان استراحت و خوابیدن نبود.


عصر روز یازدهم همانطور كه مردها چند نفر در چادر دور هم جمع شده بودیم و از هر دری سخن می‎گفتیم و عده‎ای نیز در حال بیداری دراز كشیده بودند بدون این كه از قبل برنامه‎ریزی خاصی شده باشد روحانی كاروان شروع كرد به زمزمه كردن اشعاری در مورد امام زمان (عج). در نتیجه همگی نشسته و شروع به گوش كردن كردیم ناخودآگاه مجلسی برقرار شد و بعد هم مداح كاروان توسلی به حضرت نمود، حال خوشی در مجلس پیدا شده بود، سپس یكی از برادران اشعاری را خطاب به آن حضرت در رابطه با سفر حج خواند كه دو بیت آن چنین بود:


ای حریم كعبه محرم بر طواف كوی تو من به گرد كعبه می‎گردم به یاد روی تو


گرچه بر مُحرم بود بوئیدن گلها حرام زنده‎ام من ای گل زهرا ز فیض بوی تو


و در ضمن خواندن اشعار خطاب به حضرت می‎گفت: آقا جان در این سرزمین خیمه‎ها و چادرها زیادند و ما نمی‎توانیم همه آنها را یك به یك بگردیم تا خیمه شما را پیدا نمائیم. اما شما می‎دانید خیمه و چادر كاروان ما كجاست، شما به ما عنایتی بفرمائید، شما به ما سر بزنید، همه افراد گریه می‎كردند و اشك می‎ریختند، بعد هم یكی از برادارن دیگر توسلی به حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام پیدا نمود و گفت: آقا شما به روضه عمویتان خیلی علاقه دارید و خودتان سفارش به خواندن این روضه كرده‎اید، همینطور كه ایشان روضه می‎خواند و همگی با حال منقلب اشك می‎ریختند و من هم گریه می‎كردم، سرم را بلند كردم دیدم آقایی با لباس سفید عربی و به هیئت عرب‎ها در داخل چادر جلو در روی دو زانو بطور سرپا نشسته‎اند، روی سر ایشان دستمالی بود كه آن هم سفید رنگ بود و طوری قرار گرفته بود كه قسمت زیادی از پیشانی ایشان را هم پوشانده بود. من در چادر، جایی نشسته بودم كه تنها سمت چپ صورت و محاسن ایشان را می‎دیدم كه حالت گندمگون داشت چند ثانیه‎ای ایشان را نگاه كردم، آقایی بودند تنومند و با وقار كه شاید حدود چهل و چند ساله به نظر می‎رسید. سپس جلو در چادر را نگاه كردم دیدم دو نفر جوان كه سن آنها تقریباً زیر بیست سال بود با لباس سفید بلند عربی درست جلو قسمت ورودی چادر ایستاده‎اند و حدود یكی دو متر پشت سر آقا بودند.


در آن لحظه چنین تصور نمودم كه اینها عرب‎هایی هستند كه از جلو چادر ما عبور می‎كرده‎اند صدای روضه را شنیده لذا داخل چادر آمده‎اند تا به روضه گوش دهند. مجدداً سرم را پائین انداخته و اشك می‎ریختم دقیقاً نمی‎دانم چقدر طول كشید ولی مطمئن هستم كه مدت زیادی نگذشت مجدداً سرم را بلند كردم دیدم از آقا و جوان‎ها خبری نیست ولی در آن زمان چنان تصرفی در ذهنم ایجاد شده بود كه تنها درباره آنها چنین فكر می‎كردم كه اینها عرب بوده و برای گوش كردن به روضه به مجلس آمده‎اند. حتی پس از پایان این مجلس بسیار با معنویت اصلاً در ذهنم خطور نكرد كه در این مورد با دیگر اعضا كاروان صحبتی نمایم، روز بعد شنیدم كه یكی دو نفر از افراد كاروان راجع به آقایی كه به مجلس آمده بودند صحبت می‎كردند، از آنها پرسیدم شما چگونگی آمدن و رفتن آن آقا را متوجه شدید، گفتند: نه ما فقط دیده‎ایم ایشان جلو در چادر نشسته‎اند.


آن وقت به خود آمدم و كمی در مورد جریانی كه اتفاق افتاده بود فكر كردم و به تصور خودم در مورد این واقعه تأمل نمودم. به خود گفتم اگر اینها عرب بودند چگونه به روضه‎ای كه به زبان فارسی خوانده می‎شد گوش می‎دادند؟! چرا در زمانی كه همگی در عزای حضرت ابوالفضل علیه السلام گریه می‎كردند ایشان تشریف‌ آورده بودند؟! صدای روضه آنقدر بلند نبود كه به بیرون چادر برود تا كسی با شنیدن صدای روضه داخل شود!! چطور كسی دقیقاً متوجه چگونگی آمدن و رفتن آنها نشده بود!! چطور در اثر تصرفی كه در ذهن من ایجاد شده بود به این تصورم كه اینها عرب هستند و به روضه فارسی گوش می‎دهند شك نكرده‎ام!!


همه این سئوالاتی كه اكنون در ذهنم ایجاد شده بود مرا امیدوار ساخت كه ایشان خود حضرت یعنی امام زمان (عج) بوده‎اند و تاسف خوردم كه چرا در همان لحظه حضرت را نشناختم.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها