اشعار انتظار
چهارشنبه 6 شهریور 1392 9:42 PM
طاووس كبريايى!اى هديه خدايى! تو ديدنىترينى، اى ديدنى، كجايى؟ هر ديده مست راهت، غمديده در پناهت خشكيده ياس عالم در حسرت جدايى اى آسمان اوّل!اى سايبان آخر! اى چشم چشمه عشق! رحمى به بينوايى آرامتر كه من هم با كودكان بيايم پايى نمانده ديگر، جز دست بر دعايى سخت است بىتو بودن، سخت است بىتو ماندن سخت است بىتو، بىتو، بىيار دلربايى هر درد را دوائى، هر سينه را صفايى دنياست غرق ظلمت، تو نور و روشنايى اى يادگار ديروز،اى ماندگار فردا اى بىقرار امروز، جانا چه آشنايى آسان نمىتوان رفت از خوان رحمت تو بگذار تا بمانم در زير گرد پايى اُمّيد نااُميدان، مهدى سرت سلامت سنگ است قلب بىتو، ننگ است بىوفايى سيد جعفر علوى هياهوى قيامت كيست اين توفان كه آسايش ندارد خنجرش جز هياهوى قيامت نيست نام ديگرش بال اگر بگشايد آنى آسمان گم مىشود جبرئيلى سر برون مىآورد از هر پرش آفرينش وامدار اوست عرش و فرش نيز واى اگر خورشيد را روزى براند از درش او مىآيد، آسمان از شوق، آتش مىشود دانههاى كهكشان اسپندهاى مجمرش عليرضا قزوه انتظار اى آنكه در نگاهت حجمى زنور دارى كى از مسير كوچه قصد عبور دارى؟ چشم انتظار ماندم، تا بر شبم بتابى اى آنكه در حجابت درياى نور دارى من غرق در گناهم، كى مىكنى نگاهم؟ برعكس چشمهايم چشمى صبور دارى از پردهها برون شد، سوز نهانى ما كوك است ساز دلها، كى ميل شور دارى؟ در خواب ديده بودم، يك شب فروغ رويت كى در سراى چشمم، قصد ظهور دارى؟ سيدعباس سجادى اى تو خورشيد پلك اين پنجره خسته اگر باز شود آسمان با دل بىحوصله دمساز شود كيست در كوچه دلواپسىام جز غم تو تا دمى با من غربتزده همراز شود؟ بىتو اى همدم آبىتر از آهنگ طلوع! بشكند بامم اگر تشنه پرواز شود داغ تلخىست به پيشانى خورشيد اگر آسمان با شب دلمرده همآواز شود اى تو خورشيد! به پا خيز كه با چشمانت قفل صد صبح دلانگيز خدا باز شود جليل آهنگرنژاد آخر يكى خواهد آمد چشمانتظاران خسته! آخر يكى خواهد آمد گرد و غبار نشسته! آخر يكى خواهد آمد تا دستهاى جدايى كوتاه گردد، سرانجام شمشيرهاى شكسته! آخر يكى خواهد آمد تا تيره شام بلند يلدا بسوزد سحر از ققنوسهاى خجسته، آخر يكى خواهد آمد آه اى زمين شقاوت، از ابرهاى شفاعت پيوسته پُر، يا گسسته، آخر يكى خواهد آمد زين پيش در چشمهايش دشتى غزل مىرميدند از آن غزالان رسته، آخر يكى خواهد آمد علىاصغر نيكو آغاز سبز زمين مىبارد از دستش اعجاز، مردى كه بالانشين است تا عاشقى را بفهميد، هان! فرصت آخرين است! سحرى بكن با عصايت، تا نيل چشمم بخشكد چشمان من رود رود است، دستان من گندمين است ماييم و گاهى تغزّل، در كوچه باغ مزامير شعرى بخوان از زبورت؛ تصنيفِ گل، دلنشين است! ارزانيت باد قلبم، ارزانيت باد شعرم؛ اين است دار و ندارم؛ دار و ندارم همين است! مىرويد امواج دريا در پهنه داغ و آتش آن روز آغاز عشق است، آغاز سبز زمين است. صالح محمدى امين |