محمد حكيمى
قرآن كريم در آياتى چند كه به چگونگىهاى انقلاب آخرالزمان پرداختهاست معيارها و محورهايى را تبيين كرده است كه بسيار با اهميت و درخور تامل است: يكى از اين محورها حاكميت طبقه فرودست و مستضعف است. در طول تاريخ انسان همواره و هميشه (بهجز دوران كوتاهى، آن هم در جوامعى خاص و نه فراگير و جهانى) مراكز قدرت مالى، سياسى و نظامى در دست طبقات مستكبر و برترىطلب و سلطهطلبان اجتماعى بوده است كه با دستيازى به منابع ثروت و كالاها و مواد، سلطه خود را بر خلق خدا استوار مىساختند و انسانها را به دلخواه خود به كار مىكشيدند و برده خويش مىساختند. طبق وعدههاى قرآنى اين جريان ناهنجار بهطور اصولى و واقعى و نه شعارى و ادعايى، در انقلاب نهايى تاريخ، ره نيستى مىپويد و طبقه قدرتمند از اريكه قدرت به زير افكنده مىشوند و فرودستان و ضعيف نگهداشتهشدگان مراكز قدرت را در دست مىگيرند و براستى محرومان حاكم مىگردند و آرزوى ديرينه همه مصلحان و انسان دوستان و پيامبران، تحققى راستين مىيابد. اين انقلاب كه به سود طبقه مستضعف صورت مىپذيرد، چون انقلاب و رستاخيز قيامت است. چنانكه در قيامتبراستى نيكان و انسانهاى انسان به منزلت و جايگاه شايسته خويش دست مىيابند و ناانسانهاى انساننما سقوط مىكنند و به كيفر مىرسند چنانكه قرآن اين ويژگى قيامت را نيك تبيين كرده است «خافضة رافعة» (1)
انقلاب قيامت، گروهى را بالا مىبرد و فراتر از گروهها و طبقات قرار مىدهد و گروهى را از اريكه قدرت به پايين مىكشد و زيردست مىسازد; انقلاب جهانى و نهايى موعود آخرالزمان نيز چنين است و بدون هيچ كمى و كاستى و يا سهلانگارى و چشمپوشى، سلطهطلبان قدرتمند را به زير مىافكند و فرودستان محروم را بر مراكز قدرت حاكم مىسازد.
در انقلاب، نهايى انقلابيون به خاطر معيارهاى دقيق الهى كه بر جان و روان آنها حاكم است و دينباورى راستينى كه در ژرفاى روحشان نفوذ كرده است، هيچگاه از راه اصلى و الهى خويش غافل نمىمانند و جهتحركتخود را عوض نمىكنند. بنابراين مشكل اصلى انقلابهاى تاريخ كه پس از رسيدن به قدرت، گذشته خويش را پس پشت مىافكنند و به همه معيارها و اصول انقلاب خود پشت مىكنند، پيش نمىآيد و طبقه فرودست انقلابى همواره انقلابى مىماند.
اين انقلاب كه در انتظار بشريت است و بشريت نيز در انتظار آن است در اين آيه از قرآن مطرح گرديده است:
«و نريد ان نمن علىالذين استضعفوا فى الارض و نجعلهم ائمة و نجعلهم الوارثين» (2)
ما مىخواهيم تا به مستضعفان زمين نيكى كنيم يعنى آنان را پيشوايان سازيم و وارث براى زمين.
در اين رخداد عظيم تاريخ انسان، حقيقتى كه همواره به آن وعده داده شد و هيچگاه لباس واقعيت نپوشيد و به عينيت نرسيد; آشكار مىگردد و عينيت مىيابد. در پرتو اين دگرگونى بنيادين كه جوهرى انقلابى دارد، ماهيت روابط اجتماعى دگرگون مىشود و تحولى اصولى مىيابد. يعنى روابط ناسالم انسان با انسانهاى ديگر و با طبيعت دگرگون مىشود حتى بسيار بالاتر و در گسترهاى عظيمتر. رابطه انسان با خدا و با خود نيز تحولى ژرف مىيابد. يعنى انسان براستى بنده خدا و فرمانبر او مىشود و در پرتو تعاليم خالص و ناب آن معلم و مربى الهى توحيد راستين آموزش داده مىشود و از توحيدهاى ناخالص فلسفهها و عرفانهاى بشرى جدا مىشود و راه مستقيم الهى روشن مىگردد و خداشناسى و خدايابى به اوج شكوفايى مىرسد و اين معناى انقلاب راستين در رابطه انسان با خداست.
نيز رابطه انسان با خود و چگونگى درك و دريافتخود و كيفيت احساس از خود و نيروها و استعدادهاى خود، تحولى بنيادين مىيابد و انسان به ارزش والاى خويش، به جايگاه و منزلت انسانى و به چكاد فرازمندى كه ممكن است دست مىيابد و به گستره نيروهاى نهفته در درونش، پىمىبرد و نقدينه استعدادها و روح و جسم خويش را در راه رشد اهداف پوچ و گذرا نمىنهد و به جستجوى حقايق ژرف و جاودانه وجود روى مىآورد و به جوهر هستى دست مىيابد و اين انقلاب در رابطه انسان با خود خويشتن است .
ما در انقلابهاى بشرى، چنين دگرگونيهايى در اين قلمروها نمىيابيم. همچنين در رابطه انسان با انسانهاى ديگر، كه از مشكلات اصلى زندگى اجتماعى است، انقلابى راستين رخ مىدهد و روابط سلطهطلبانه و استثمارى به روابط برادرانه و حقشناسانه تبديل مىشود. در آن دوران ديگر انسانى حق انسانى را پايمال نمىكند و كسى در قلمرو جامعه انسانى، مورد استثمار قرار نمىگيرد و هر انسانى هرچند ضعيف و ناتوان به حقوق خويش بدون هيچ مانعى دست مىيابد. لازمه تفكيكناپذير حاكميت مستضعفان همين است. گرچه انقلابهاى بشرى اين چگونگى را وعده دادهاند; اما در ظرف عينيت و عمل چندان تحقق نيافته است و يا تحققى فراگير و پايدار نداشته است. آن دورانى كه اين وعده انسانى، بىكم و كاست در متن زندگيها نمودى آشكار خواهد داشت و فراگير و همگانى خواهد شد; در دوران حاكميت مستضعفان است و معناى حاكميت مستضعفان كه وعده الهى در انقلاب آخرالزمان است همين است.
انسان در رابطه خود با طبيعت نيز همواره راه ناهنجارى را پيموده و به استفاده بىرويه و نابهينه دست زده است و ناهنجارى در رابطه با طبيعت از جهاتى رخ داده است.
نخست اينكه در گذشته و اكنون اجتماعات انسانى، طبقات با در دستداشتن امكانات و ابزارهاى مناسب، بيش از اندازه از منابع طبيعى بهرهبردارى كرده و به شادخوارى و اسراف رو مىآورند و به تعبير قرآن اهل اسراف و زيادهروى مىشوند و اين روش در زندگى بهطور طبيعى موجب محروميت گروههاى زيادى در جامعه مىگردد. زيرا كه منابع و كالاها محدود است و شادخواريها موجب كمبود مىگردد واين موجب محروميت افراد و طبقاتى است. مثلا آبهاى شيرين كاملا محدود است، مواد شايسته براى تغذيه انسان، محدود است و بدينسان. و هرگاه طبقات مرفه بر اساس رابطه ظالمانه با محيط و طبيعتبه بهرهبردارى بىرويه و لذتپرستانه، به مصرف زياد روى آورند ظلم و زيان جبرانناپذيرى به يستسالم ديگر انسانها وارد مىسازند و انقلابهاى فراگير و اصولى بايد در نوع اين رابطه دگرگونى پديد آورند و به تصحيح آن همت گمارند به طورى كه زيربناى بسيارى از روابط درست ديگر است و بدون تصحيح آن روابط ظالمانه ديگر تصحيح نمىشود.
ديگر اينكه انسانهاى متمكن كه به قدرت سرمايه و ابزار مجهزند به استفاده نابهينه و ويرانگر از منابع طبيعى دست مىزنند و اين استفاده نابهينه بر اساس محدوديت منابع، زمينهساز بيدادى خانمانسوز بر همه بشريت مىگردد. زيرا كه زمين مادر هستى و مهد و گهواره زيست مناسب همه افراد انسانى است و با بهرهبردارى بهينه و صرفهجويانه زيستبومى مناسببراىهمهانسانها خواهد بود و كالاها و مواد آن به همه انسانها مىرسد و نياز همگان را بر مىآورد; ليكن با استفاده نابهينه و تخريب طبيعت، محيط زيست ناسالم مىشود و كالاها و منابع آن نيز پاسخگوى نياز همگان نخواهدبود.از اين رو، ظلمىفراگير رخمىدهد كه موجب تباهى و نابسامانى در زيست اكثريت جامعه بشرى مىگردد آنچنان كه امروزه اين حقيقت تلخ، بروشنى مشهود است و به صورت فاجعه بشرى در سطح اجتماعات انسانى درآمده است.
در دوران حاكميت مستضعفان اين دو جريان انحرافى از ريشه مىخشكد، زيرا روحيه استضعاف و استضعافگرايى و حاكميت اين قشر، سدى آهنين بر سر راه هر ستم و ناروايى است و اين دو ناهنجارى و ناروايى كه يكى در مصرف افزون از حد و ديگرى استفاده نابهينه از منابع و در نتيجه ويرانى و تباهى محيط زيست انسانها است، با ماهيتحاكميت مستضعفان ناسازگار است و در آن دوران و با انقلاب راستينى كه در رابطه انسان با طبيعت و با نعمتهاى الهى رخ مىدهد، طبقه حاكم از هر گونه استفاده زياد و نابهينه دورى مىكند واين روحيه را در سراسر اجتماعات مىگستراند و انسانهارا از كمبودها و نابسامانيهاى زندگى رهايى مىبخشد و محيط و طبيعتخدادادى را چنانكه خدا آفريده ارزانى همگان مىكند.
آرى، حاكميت مستضعفان كه به معناى حاكميت معيارهاى درست انسانى است، تحولاتى ريشهاى در همه ابعاد زندگى پديد مىآورد و در نتيجه زندگى راه درستخويش را مىيابد و انسانها همه به زيستى شايسته دست مىيابند و محيط طبيعى و منابع آن از هرگونه تخريب و تباهى مصون مىماند و چنان دورانى پيشمىآيدكهانتظارهمهانسانهااست.
نيز مستضعفان طبق وعده الهى دين واحد الهى را بر اجتماعات حاكم مىسازند و با تئوريهاى دينى جامعه انسانى را دگرگون مىكنند و اين پندار واهى و پوچ را كه اديان الهى به دنيا كارى ندارند و تنها به مسائل آخرتى مىپردازند، كنار مىزنند و ثابت مىكنند كه دين خدا در همه ابعاد حيات انسانى نقش اصلى را بر عهده دارد و ماديت و معنويت و بعد اين دنيايى و آن جهانى زندگى انسان را سامان مىدهد و دين در متن زندگى است و نه جدا از آن و اين موضوع در اصل عقيده به موعود آخرالزمان كاملا نهفته است كه موعود آخرالزمان براى گسترش عدالت در جامعههاى انسانى قيام مىكند و اوضاع ستمبار و آشفته زندگى بشرى را از ميان مىبرد و دنياى مردم را به نظم مىآورد چنانكه آخرت ايشان را.
بنابراين انديشه حذف دين از زندگى دنيايى و تبعيد دين به حوزه مسائل آخرتى، با عقيده به موعود آخرالزمان بكلى ناسازگار است. چون بيشترين تاكيدى كه در تعاليم اسلامى موضوع آخرالزمان بر آن شده است عدالت اجتماعى است نه اصل خداباورى يا پرهيزپيشگى شخصى و درونى و روحى حتى مىتوان گفت كه صفتبارز و آشكار و عمومى كه در اكثريت قاطع تعاليم ما درباره موعود آخرالزمان بدان اشاره شده موضوع عدل و عدالت است (3) و دين يك حقيقت اين دنيايى
است و به زندگى مردم در متن جامعههاى انسانى نظر دارد و مشكلى است كه انسانها هنوز براى آن راه حلى عملى و عينى نيافتهاند. بنابرايندرپرتو حاكميت مستضعفان، دين نقش اصلى خويش را ايفا مىكند و به متن زندگيها و به ژرفاى آن گام مىگذارد و ريز و درشت مسائل فردى، خانوادگى و اجتماعى را در هر مقوله و زمينه، سامان مىبخشد و انديشههاى ضددينى را كه به تبعيد دين از متن زندگى پرداختهاند، رسوا مىكند.
آنچه تا كنون گفته شد، تبيين برخى از ابعاد اين آيه كريمه است كه از دوران آخرالزمان و موعود آن سخن گفته است. روشنتر از اين آيه كه در زمينه حاكميت دين بر كل اجتماعات انسانى است و به انقلاب نهايى و جهانى موعود آخرالزمان اشاره دارد، آيه ديگرى است درباره همين موضوع يعنى حاكميت طبقه مستضعف در دوران موعود آخرالزمان:
«وعدالله الذين امنوا منكم و عملوالصالحات ليستخلفنهم فى الارض كما استخلف الذين من قبلهم و ليمكنن لهم دينهم الذى ارتضى لهم و ليبدلنهم من بعد خوفهم امنا...» (4)
خداوند آنان را كه ايمان آوردند از شما و نيكىها كردند، وعده داد كه بيقين ايشان را در زمين خليفه كند، چنانكه آنان را كه از پيش بودند خليفه ساخت و دينشان را باز بگستراند، آن دين كه بپسنديد براى آنان و هم آنان را از پس بيمى كه دارند، بىبيمى دهد و ايمنى...
در اين آيه كريمه از خلافتبر زمين در پرتو تمكن و قدرت دينى سخن رفته است كه مؤمنان صالح فرمانروايان زمين مىشوند و در پرتو ايمان و باور دينى و حاكميتبخشيدن به اصول و فروع دين، به ساختن جامعهاى انسانى مىپردازند و انجام تاريخ انسان پس از آنهمه نابسامانيها و ناهنجاريها به سامانى الهى و دينى مىرسد. پس در همين زيست فيزيكى و دنيايى، آنكه آخرين حرف را مىزند و پناه راستين بىپناهان تاريخ مىگردد و انسانهاى دربند و مظلوم را رهايى مىبخشد حاكميت دينى و تفكر الهى است و ميداندار اصلى و نقطه پايان تاريخ به دست دين و تفكر دينى است نه به دست تفكر ظالمانه سرمايهدارى غربى و نه اصول مادى كمونيستهاى شرقى. كه اين هر دو در تجربه و عمل از سامانبخشى به محدوده كوچكى از جامعههاى انسانى، درماندهاند و در بند كوچكترين و نازلترين تمايلات خودخواهى و خودپرستى گرفتارند.
محور ديگرى كه در حاكميت مستضعفان نهفته است مبارزه با سرمايهدارى است. زيرا طبقه حاكم كه در عينيت و عمل با تمام وجود خويش استضعاف و محروميت را لمس كردهاند و از مشكلات آن احساسى راستين دارند، هيچگاه با سرمايهدارى سازش نمىكنند و ميدان را براى يكهتازيهاى قشر مرفه و شادخوار باز نمىگذارند و همه راههاى نفوذ آنان را در بخشهاى حياتى جامعه سد مىكنند. اين ماهيت راه و كار مستضعفان است كه هيچگاه با عامل اصلى محروميت كنار نيايند و ريشه آن را در جامعه بشرى بخشكانند و اين راهى است كه از آغاز نهضتهاى انبيا مورد نظر بوده است. چنانكه قرآن كريم همواره اين بعد از قيام پيامبران را ترسيم كرده است كه با طاغوتان و سلطهطلبان مالى درگير شدند همان سان كه با سلطهطلبان سياسى و نظامى. در قرآن كريم مىخوانيم:
«و لقد ارسلنا موسى باياتنا و سلطان مبين الى فرعون و هامان و قارون فقالوا ساحر كذاب» (5)
ما موسى را با آيات خود و حجتى آشكار فرستاديم به سوى فرعون و هامان و قارون گفتند كه او جادوگرى دروغگو است.
روشن است كه از جمله اهداف اين پيامبر الهى چنانكه سرنگونى نظام سياسى فرعونىاست، سرنگونى نظام سرمايه و ثروتاندوزى نيز هست كه سمبل آن در آن روزگار قارون بوده است.
آرى در آن دوران سراسر عدل است كه سرمايهدارى و سلطه آن بر جامعههاى بشرى پايان مىيابد و تودههاى مظلوم بشرى از زير يوغ سلطه اين طبقه زالوصفت رهايى مىيابند و هرگونه بهرهكشى ظالمانه از ميان مىرود و استثمار، اين پديده شوم، ره نيستى و زوال مىپويد و اين لازمه طبيعى حاكميت طبقه پايين و مستضعف است كه به دوران سياه ظلم قشرى اندك بر تودههاى عظيم انسانى پايان دهد
پىنوشتها:
1.سوره واقعه (56)، آيه 3.
2. سوره قصص (28)، آيه 5.
3. به كتاب «عصر زندگى » فصل «عدالت اجتماعى » از نويسنده رجوع شود.
4. سوره نور (24)، آيه 56.
5. سوره غافر (40)، آيات 24-23.