0

معرفی کتاب جدال كلام ،عرفان و فلسفه در تمدن اسلامي

 
amir83610
amir83610
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : اردیبهشت 1390 
تعداد پست ها : 995
محل سکونت : تهران

معرفی کتاب جدال كلام ،عرفان و فلسفه در تمدن اسلامي
چهارشنبه 30 مرداد 1392  2:02 PM

 در اين‌ فصل‌ بيش‌ از آنكه‌ به‌ رابطه‌ متقابل‌ عقل‌ خلاق‌ و عقل‌ ساخته‌ شده‌ بپردازيم‌، به‌ عقل‌ ساخته‌ شده‌ عرب‌ خواهيم‌ پرداخت‌. اين‌ عقل‌ از نظام‌ معرفت‌شناسي‌ ناشي‌ شده‌ و طبيعي‌ است‌ كه‌ در فرهنگ‌ عرب‌ اشكال‌ آفرينش‌، معرفت‌ را به‌ دامنه‌ گسترده‌ و وسيعتري‌ تعميم‌ داده‌ است‌. اكنون‌ اين‌ پرسش‌ را مطرح‌ مي‌كنيم‌ كه‌ منظور و هدف‌ ما از "دستگاه‌ معرفت‌شناسي‌ چيست‌؟" كاركردش‌ در درون‌ فرهنگ‌ عرب‌ چگونه‌ است‌؟ عقل‌ تكوين‌ يافته‌ به‌ تعبير لالاند در هر برهه‌اي‌ از تاريخ‌ مجموعه‌اي‌ از قوانين‌ و قواعد مورد قبول‌ است‌. در فرهنگ‌ عرب‌ عقل‌ ساخته‌ شده‌ كدام‌ مراحل‌ و دوره‌ها را دربرمي‌گيرد؟ و نهايت‌ اينكه‌ پژوهش‌ نقادانه‌ ما به‌ كدام‌ راهبرد عام‌ تكيه‌ مي‌كند؟

           در اين‌ فصل‌ به‌ اين‌ پرسشها كه‌ با يكديگر پيوند دارند، پاسخ‌ خواهيم‌ داد. همچنين‌ بخشي‌ از موضوعات‌ را از نظر روش‌ و ديدگاه‌ مورد توجه‌ قرار مي‌دهيم‌ و مفاهيمي‌ را كه‌ به‌ اين‌ دو ـ روش‌ و ديدگاه‌ ـ مربوط‌ مي‌باشد، بيان‌ خواهيم‌ كرد.

           مفهوم‌ و مضمون‌ معرفت‌شناسي‌ در هر دوره‌ تاريخي‌ نوعي‌ آگاهي‌ است‌ كه‌ زيربناي‌ ضمير ناخودآگاه‌ را به‌وجود مي‌آورد. اين‌ تعريف‌ را به‌ صورت‌ خلاصه‌ چنين‌ مي‌توان‌ گفت‌: ساختار نظام‌ معرفت‌شناسي‌ در فرهنگ‌، ضمير ناخودآگاه‌ است‌.   در اصل‌ اين‌ سخن‌ به‌ چه‌ معناست‌؟ زماني‌ كه‌ از چنين‌ ساختاري‌ صحبت‌ به‌ ميان‌ مي‌آيد قبل‌ از هر چيز بايد يك‌ سلسله‌ از عوامل‌ ثابت‌ و متغير را مدنظر داشت‌ و به‌ اندازه‌ كافي‌ بدانها توجه‌ نمود. به‌ همين‌ دليل‌ موقعي‌ كه‌ زيربناي‌ "عقل‌ عرب‌" را مورد بحث‌ و بررسي‌ قرار مي‌دهيم‌ در اصل‌ عوامل‌ ثابت‌ و متغير فرهنگ‌ عرب‌ مدنظر قرار مي‌گيرد.

           پس‌ آيا اين‌ ساختاري‌ كه‌ داراي‌ دو بعد "عقل‌" و "فرهنگ‌" است‌ رابطه‌اي‌ با يكديگر دارند؟

           تنها به‌ يك‌ شرط‌ مي‌توان‌ گفت‌ كه‌، درك‌ ما از فرهنگ‌ بدين‌ معنا باشد: فرهنگ‌ چيزي‌ است‌ كه‌ بعد از فراموشي‌ همچنان‌ پابرجا باقي‌ بماند.   به‌ همين‌ دليل‌ است‌ كه‌ "عقل‌ عرب‌" بخشي‌ از آفرينش‌ فرهنگ‌ عرب‌ قلمداد مي‌گردد كه‌ در اذهان‌ اعراب‌ حضور داشته‌، اما بعداً به‌ فراموشي‌ سپرده‌ شده‌ است‌. برمبناي‌ گفتة‌ بالا آن‌ چيزي‌ كه‌ باقي‌ مي‌ماند متعلق‌ به‌ عنصر "غيرقابل‌ تغيير فرهنگ‌" است‌ و آن‌ چيزي‌ كه‌ به‌ فراموشي‌ سپرده‌ مي‌شود به‌ عنصر و عامل‌ "قابل‌ تغيير" مربوط‌ مي‌باشد. در همان‌ حال‌ عناصري‌ كه‌ همچنان‌ از پويايي‌ برخوردار هستند به‌ حيات‌ خود ادامه‌ مي‌دهند. همين‌ عناصر غيرقابل‌ تغيير، فرهنگ‌ عرب‌ ـ كه‌ "عقل‌ عرب‌" را به‌وجود آورده‌ است‌ ـ را شكل‌ مي‌دهند.

           بعد از ارائه‌ اين‌ تعريف‌ عام‌ از "عقل‌ عرب‌"، آن‌ را از داخل‌ گيومه‌ خارج‌ كرده‌ و موضوع‌ را به‌ لحاظ‌ مفهومي‌ مورد بررسي‌ قرار مي‌دهيم‌. در وهله‌ تا نخست‌ بايد اين‌ پرسش‌ را به‌ ميان‌ آورد كه‌ از "دوره‌ جاهليت‌" به‌ امروز عناصري‌ كه‌ در فرهنگ‌ عرب‌ تغيير نكرده‌اند، چه‌ هستند؟ قبل‌ از طرح‌ هر موضوعي‌ بايد اذعان‌ كرد كه‌ زايش‌ و آغاز فرهنگ‌ اسلامي‌ اين‌ دوره‌ را قطع‌ كرده‌ است‌. اين‌ موضوع‌ را در فصل‌ بعدي‌ به‌ طور مبسوط‌ مورد بررسي‌ قرار خواهيم‌ داد.

           از دوره‌ "جاهليت‌" تا به‌ امروز در فرهنگ‌ عرب‌ چه‌ چيزهايي‌ تغيير نكرده‌ است‌؟ در نگاه‌ نخست‌ به‌ نظر مي‌رسد اين‌ پرسش‌ از معنايي‌ عميق‌ برخوردار است‌ و از طرح‌ آن‌ انگيزه‌اي‌ درست‌ مدنظر مي‌باشد. در صورتي‌ كه‌ چنين‌ پرسشي‌ صورت‌ گمراه‌كننده‌اي‌ دارد و به‌ نوعي‌ مشكل‌ آفرين‌ است‌. از ديدگاه‌ ما، علت‌ اينكه‌ اين‌ پرسش‌ را به‌ صورت‌ يك‌ تله‌ درآورده‌اند، از آنجا ناشي‌ مي‌شود كه‌ به‌ سؤال‌، محتوايي‌ كهنه‌ و قديمي‌ تزريق‌ شده‌ است‌. با وجود اين‌ يك‌ پرسش‌ پنهاني‌ در خود نهفته‌ دارد كه‌ تا چنين‌ است‌: از "دوره‌ جاهليت‌" به‌ امروز در درون‌ فرهنگ‌ عرب‌ چه‌ چيزهايي‌ تغيير كرده‌ است‌؟ آيا هر خواننده‌اي‌ كه‌ عقل‌ يا خرد او در درون‌ فرهنگ‌ عرب‌ شكل‌ يافته‌ باشد با روبرو شدن‌ با اين‌ پرسش‌ احساس‌ سرخوردگي‌ و انفعال‌ نمي‌كند؟ هر قدر كه‌ پرسش‌ نخست‌ آرامش‌بخش‌ و تسكين‌ دهنده‌ است‌ طرح‌ پرسش‌ بعدي‌ تحريك‌آميز است‌ و ذهن‌ را مشوش‌ مي‌كند و پيام‌ آن‌ در عمق‌ انديشه‌ و فكرمان‌ نفوذ مي‌كند. به‌ همين‌ دليل‌ دومين‌ پرسش‌، با موضوع‌ مورد بررسي‌ ما، يعني‌ عدم‌ رشد فرهنگ‌ عرب‌ ارتباط‌ دارد.

           در فرهنگ‌ عرب‌ از دوره‌ "جاهليت‌" تا به‌ امروز چه‌ مسائلي‌ تغيير يافته‌ است‌؟ طرح‌ اين‌ پرسش‌ حتي‌ به‌ شكل‌ استفهام‌ انكاري‌ امري‌القيس‌ مشروعيت‌ بيشتري‌ نسبت‌ به‌ پرسش‌ آغازين‌ برخوردار است‌. ما به‌ اين‌ امر اشراف‌ داريم‌ كه‌ امري‌ القيس‌ و عمرو ابن‌ كلثوم‌ و زهير ابن‌ ابي‌ سلمي‌...، و ابن‌ عباس‌ و علي‌ ابن‌ ابي‌طالب‌ و مالك‌ و سيبويه‌ و شافعي‌ و ابن‌ حنبل‌...، و الجاحظ‌ المبرد والاصمعي‌ اشعري‌ و غزالي‌ و جنيد و ابن‌ تيميمه‌...، طبري‌ و مسعودي‌ و ابن‌ اثير...، فارابي‌ و ابن‌سينا و ابن‌ رشد و ابن‌ خلدون‌...، و سپس‌ جمال‌الدين‌ افغاني‌ و محمد عبده‌ و رشيد رضا والعقاد...، در زندگي‌ ما موثرند و حيات‌ ما متأثر از اين‌ شخصيتهاست‌.

           امكان‌ ندارد كه‌ ما بتوانيم‌ خود را از منطق‌ و ديدگاه‌ و نوع‌ نگاه‌ به‌ حيات‌ و هستي‌ شخصيتهايي‌ كه‌ نام‌ برديم‌، جدا كنيم‌. آيا كسي‌ هست‌ كه‌ بتواند اين‌ ادعا را صادقانه‌ انكار كند؟ در تمامي‌ عرصه‌ها تحت‌ تأثير اين‌ شخصيتها هستيم‌. ما به‌ فرهنگ‌ عرب‌ منتسب‌ مي‌باشيم‌ و از دوران‌ كودكي‌ با اسامي‌ بعضي‌ از اين‌ شخصيتها آشنا مي‌شويم‌ و سپس‌ از انديشه‌ و منطق‌ آنان‌ تغذيه‌ مي‌كنيم‌ و علم‌ و فرهنگ‌، را از آنان‌ مي‌آموزيم‌. حال‌ با در نظر گرفتن‌ اين‌ حقيقت‌ كدام‌ يك‌ از روشنفكران‌ عرب‌ مدعي‌ است‌ كه‌ در دنياي‌ متفاوتي‌ به‌ غير از اين‌ فضايي‌ كه‌ از آن‌ نام‌ برديم‌ نفس‌ مي‌كشد يا مي‌تواند ادعا نمايد كه‌ رابطه‌اش‌ را با بزرگان‌ فرهنگ‌ عرب‌ قطع‌ كرده‌ است‌؟

           در همين‌ حال‌ در فرهنگ‌ عرب‌ از دوره‌ "جاهليت‌" تا به‌ امروز مسائل‌ زيادي‌ وجود دارد كه‌ تغيير شكل‌ نداده‌ است‌. در اصل‌ عقل‌ عرب‌ به‌ مجموعة‌ اين‌ عدم‌ دگرگوني‌ها و عدم‌ تغييرات‌ شكل‌ داده‌ است‌.

           از آنجا كه‌ در فصل‌ بعدي‌ اين‌ موضوع‌ را مورد تحليل‌ قرار خواهيم‌ داد، لازم‌ نمي‌بينيم‌ كه‌ در اينجا به‌ طور مفصل‌ بدان‌ بپردازيم‌. به‌ اين‌ دليل‌ مسئله‌ را به‌ طور تحريك‌آميز براي‌ خواننده‌ مطرح‌ كرديم‌ كه‌، روند فرهنگي‌، نه‌ روند سياسي‌ و اجتماعي‌ است‌ و نه‌ ربطي‌ به‌ دولتها دارد. "روند فرهنگي‌" واقعه‌اي‌ نيست‌ كه‌ بتوان‌ با معيار و شاخص‌ روند سياسي‌ و اجتماعي‌ يا حتي‌ روند يك‌ جامعه‌ مرتبطش‌ كرد. روند فرهنگي‌ خود داراي‌ معيار و شاخص‌ خاص‌ خويش‌ است‌. اگر بتوان‌ فرهنگ‌ را از ارزشهايش‌ جدا كرد، مي‌توان‌ بر آن‌ روند فرهنگي‌ يا سير فرهنگي‌ نام‌ نهاد. همان‌ طور كه‌ در سطور بالا گفتيم‌ بين‌ بخش‌ غيرقابل‌ تغيير فرهنگ‌ و ساختار خرد يا عقلي‌ كه‌ از هر فرهنگي‌ ناشي‌ مي‌شود، رابطه‌ تنگاتنگي‌ وجود دارد. در عين‌ حال‌ ساختار خرد به‌ هر فرهنگي‌ كه‌ وابسته‌ باشد، جزء روند فرهنگي‌ به‌شمار مي‌آيد. در چنين‌ وضعيتي‌ روند عقل‌ عرب‌ همان‌ روند فرهنگ‌ عرب‌ مي‌باشد. لذا قهرمانان‌ تاريخي‌ اين‌ فرهنگ‌ همچنان‌ حضور جدي‌ در صحنه‌ دارند و ما را به‌ صورتي‌ نيرومند به‌ سوي‌ خود فرامي‌خوانند.

 ***

           ساختار عقلي‌ كه‌ از يك‌ فرهنگ‌ معين‌ ناشي‌ شده‌ باشد، با نگرشها و نظريه‌ها و مكاتبي‌ كه‌ در ذهن‌ افراد منتسب‌ به‌ آن‌ فرهنگ‌ به‌ فراموشي‌ سپرده‌ نشده‌ است‌، مربوط‌ مي‌باشد. به‌ چنين‌ رابطه‌اي‌، رابطه‌ ضمير ناخودآگاه‌ مي‌گوييم‌. زيرا چيزهايي‌ كه‌ به‌ فراموشي‌ سپرده‌ مي‌شود، از بين‌ نمي‌روند. به‌ خصوص‌ همان‌ طور كه‌ فرويد گفته‌ است‌ مسائلي‌ كه‌ در ضمير خودآگاه‌ به‌ فراموشي‌ سپرده‌ مي‌شوند به‌ حضور خود در ضمير ناخودآگاه‌ تداوم‌ مي‌دهند. گفتيم‌ كه‌ ساختار عقلي‌ كه‌ از هر فرهنگي‌ ناشي‌ مي‌شود، براي‌ آن‌ فرهنگ‌ جزئي‌ از ضمير ناخودآگاه‌ را تشكيل‌ مي‌دهد. سپس‌ خرد به‌ وسيله‌ آن‌ فرهنگ‌ و از راه‌ ضمير ناخودآگاه‌، فرهنگ‌ را تجديد بنا و از نو توليد مي‌كند. مي‌توان‌ چنين‌ گفت‌ كه‌ عقل‌ به‌ عنوان‌ ابزار شناخت‌ (به‌ شكل‌ عقل‌ خلاق‌ يا عقل‌ تكوين‌ يافته‌) در همان‌ حال‌ كه‌ شكل‌ مي‌گيرد، مي‌آفريند و توليد مي‌كند. اين‌ امر در ضمير ناخودآگاه‌ به‌ وقوع‌ مي‌پيوندد.

           روان‌شناس‌ معروف‌، ژان‌ پياژه‌، وقتي‌ ساختار عقل‌ فردي‌ را مورد مطالعه‌ قرار مي‌داد، مفهوم‌ "شناخت‌ ضمير ناخودآگاه‌" را به‌ كار برد. حال‌ اگر ما اين‌ اصطلاح‌ را از نظر فرهنگي‌ براي‌ گروههاي‌ انساني‌ به‌ كار بريم‌، تا چه‌ حد مفيد و قابل‌ استفاده‌ خواهد بود؟ اين‌ موضوع‌ در ارتباط‌ با بحث‌ مورد نظر ما، يعني‌ وقوف‌ به‌ ضميرناخودآگاه‌ در فرهنگ‌ عرب‌، ضروري‌ و لازم‌ به‌ نظر مي‌رسد. اما قبل‌ از هر چيز بايد منظور خود را از "وقوف‌ به‌ ضمير ناخودآگاه‌" به‌ وضوح‌ بيان‌ كنيم‌.

           پياژه‌ در تحقيق‌ خود دربارة‌ عقل‌ فردي‌، مفهوم‌ وقوف‌ به‌ ضمير ناخودآگاه‌ را مطرح‌ كرد. او با طرح‌ اين‌ مفهوم‌ نشان‌ داد كه‌ از افكار فرويد در عرصه‌هاي‌ واكنش‌، رفتار و ضمير ناخودآگاه‌ الهام‌ گرفته‌ است‌. شايد بتوان‌ انديشه‌ فرويد را در اين‌ حوزه‌ها چنين‌ خلاصه‌ كرد: عقده‌هاي‌ سركوب‌ شده‌ كه‌ ردپاي‌ آنها را در هر موضوعي‌ به‌ خوبي‌ مي‌توان‌ ديد، قدرت‌ و نيروي‌ روحي‌ و رواني‌ فرد را به‌وجود مي‌آورد. به‌ طور نمونه‌ كسي‌ كه‌ به‌ يك‌ زن‌ عشق‌ مي‌ورزد و به‌ شدت‌ او را دوست‌ دارد بر مبناي‌ احساسات‌ و عشقي‌ كه‌ به‌ او احساس‌ مي‌كند مي‌داند كه‌ به‌ چه‌ نتيجه‌اي‌ مي‌انجامد و به‌ كجا ختم‌ خواهد شد. اما با وجود اين‌ نه‌ كسي‌ كه‌ عاشق‌ است‌ و نه‌ فردي‌ كه‌ نسبت‌ به‌ عشق‌ آگاهي‌ دارد، به‌ پويشي‌ كه‌ اين‌ رفتارها را كنترل‌ مي‌كند، آگاهي‌ ندارند. علت‌ به‌وجود آمدن‌ و چرايي‌ شدت‌ يا رقت‌ عشق‌ به‌ طور آگاهانه‌ قابل‌ درك‌ و فهم‌ نيست‌ و مورد شناسايي‌ قرار نمي‌گيرند. كسي‌ كه‌ داراي‌ آگاهي‌ است‌ از كيفيت‌ آگاهي‌ يا پويشي‌ كه‌ آگاهي‌ از آن‌ ناشي‌ مي‌شود، باخبر نيست‌. پياژه‌ درواقع‌ مسئلة‌ "وقوف‌ به‌ ضمير ناخودآگاه‌" را در ربط‌ با يادگيري‌ فرد و كاركرد آن‌ در انسان‌ يعني‌ در فعاليت‌ پنهان‌ ذهن‌ كه‌ به‌ شدت‌ آن‌ را متأثر مي‌كند، مطرح‌ نمود. به‌ همين‌ خاطر است‌ كه‌ مي‌توانيم‌ از مفهوم‌ ضمير ناخودآگاه‌ در عرصه‌ فعاليت‌ ذهني‌ به‌ عنوان‌ يك‌ مبنا و اساس‌ استفاده‌ نماييم‌ و اين‌ امر به‌ غايت‌ مشروع‌ است‌. به‌ همين‌ دليل‌ ما فعاليت‌ ذهن‌ و كلاً انديشيدن‌ را به‌ صورت‌ يك‌ مبنا قبول‌ كرده‌ و مفهوم‌ ضمير ناخودآگاه‌ را در اين‌ زمينه‌ به‌ كار مي‌بريم‌. به‌ طور نمونه‌ وقتي‌ كه‌ ما بي‌اختيار از واژه‌ هايي‌ همچون‌ "قبل‌"، "بعد"، "پايين‌"، "بالا"، "چرا" و... استفاده‌ مي‌كنيم‌ و هنگامي‌ كه‌ نسبت‌ به‌ چيزي‌ حكم‌ مي‌دهيم‌ كه‌ بزرگتر از ديگري‌ است‌، واژه‌ "بزرگتر" را پيش‌ از اينكه‌ فكر كنيم‌، به‌ كار مي‌بريم‌. از نظر پياژه‌، كلماتي‌ نظير اين‌، براي‌ انسان‌ وقوف‌ به‌ ضمير ناخودآگاه‌ را نشان‌ مي‌دهد. از نظر او اين‌ واژه‌ها و مفاهيم‌ مباني‌ و پايه‌هاي‌ اساسي‌ وقوف‌ به‌ ضمير ناخودآگاه‌ است‌ و ماهيت‌ آن‌ را شكل‌ مي‌دهد.

           مفهومي‌ را كه‌ پياژه‌ در حوزه‌ روان‌شناسي‌ به‌ كار برده‌ است‌ ما در عرصه‌ معرفت‌شناسي‌ در فرهنگ‌ به‌ كار خواهيم‌ برد. افرادي‌ كه‌ به‌ فرهنگ‌ عرب‌ منتسب‌اند ديدگاهشان‌ در موضوعات‌ با اهميتي‌ از قبيل‌ هستي‌، انسان‌، جامعه‌ و تاريخ‌، متأثر از فرهنگ‌ مي‌باشد و ضمير ناخودآگاه‌ آنها از نظر فكري‌ و اخلاقي‌ به‌ آنها جهت‌ داده‌ و با تكيه‌ بر آن‌ به‌ خويش‌ و ديگران‌ مي‌نگرند.

           چرا در بحث‌ روند فرهنگي‌ از مفهوم‌ "ضمير ناخودآگاه‌" استفاده‌ كرديم‌؟

           بي‌شك‌ استفاده‌ از مفهوم‌ ضمير ناخودآگاه‌ در اين‌ بحث‌، از اينكه‌ از برداشت‌ علمي‌ فاصله‌ بگيريم‌، جلوگيري‌ خواهد كرد. جهت‌ روشن‌ شدن‌ موضوع‌ لازم‌ است‌ كه‌ بدين‌ امر اشاره‌ كنيم‌ كه‌ از نظر عقل‌گرايان‌ هر گروه‌ يا قومي‌ داراي‌ ذهنيت‌ كاريزماتيك‌ است‌.   در حالي‌ كه‌ مفهوم‌ ضمير ناخودآگاه‌ چنان‌ پربار و پوياست‌ كه‌ موضوع‌ مورد نظر ما را قابل‌ درك‌ مي‌سازد و با تكيه‌ بدان‌ تحليل‌ آن‌ ممكن‌ مي‌شود. در صورتي‌ كه‌ كاركرد آگاهي‌ و پويايي‌ آن‌ بخش‌ غيرقابل‌ تبيين‌ است‌، زيرا آن‌ در مفاهيمي‌ همچون‌ "عقلانيت‌" و "ذهنيت‌" محصور مي‌ماند.

           در حوزه‌ موضوعات‌ مورد نظر ما، اين‌ مفهوم‌ مي‌تواند نتايج‌ زيادي‌ به‌ بار بياورد و امكان‌ مقايسه‌اي‌ پويا را براي‌ ما فراهم‌ كند. روند فرهنگ‌ با ضمير ناخودآگاه‌ رابطه‌ دارند. همان‌ طور كه‌ روشن‌ است‌ ضمير ناخودآگاه‌ فاقد تاريخ‌ است‌، زيرا براساس‌ ضرورت‌ طبيعي‌ و خصائل‌ خاص‌ خود مفهوم‌ زمان‌ را برنمي‌تابد و از مفهوم‌ زمان‌ مصطلح‌ كه‌ ما براي‌ هر چيزي‌ به‌ كار مي‌بريم‌، مبراست‌ و داراي‌ بعد زماني‌ ديگري‌ است‌. بنياد زمان‌ طبيعي‌ و معمولي‌، بر آگاهي‌ و بيداري‌ است‌، اما زمان‌ در ضمير ناخودآگاه‌ شبيه‌ زمان‌ در خواب‌ به‌ نظر مي‌رسد. از آنجا كه‌ زمان‌ و مكان‌ براي‌ آن‌ مطرح‌ نيست‌ قواعد و مسائلي‌ همچون‌ گذشته‌ و آينده‌ را هم‌ برنمي‌تابد. حتي‌ قانون‌ علت‌ و معلول‌ هم‌ براي‌ او چيزي‌ افاده‌ نمي‌كند. پس‌، از اين‌ برش‌، موضوع‌ روند و زمان‌ در فرهنگ‌ همانند روند ضمير ناخودآگاه‌ مي‌باشد. به‌ همين‌ دليل‌ تغييراتي‌ كه‌ در عرصه‌هاي‌ اجتماعي‌ و سياسي‌ به‌ وقوع‌ مي‌پيوندد، در روند فرهنگي‌ ديده‌ نمي‌شود.

           پس‌ در اين‌ حال‌ روند فرهنگي‌ با روند ضمير ناخودآگاه‌، كه‌ در هم‌ ادغام‌ شده‌، به‌ صورت‌ زيگزاگ‌ عمل‌ مي‌كند و اين‌ موضوع‌ در جوهر انديشه‌ قابل‌ درك‌ است‌. همان‌طور كه‌ فرويد توضيح‌ داده‌ است‌ فعاليت‌ ضمير ناخودآگاه‌ و تكوين‌ آن‌ به‌ پتانسيل‌ انگيزه‌هاي‌ جنسي‌ (دوره‌هاي‌ كودكي‌، تجرد، جواني‌، پيري‌ و آرزوها، اميال‌، وضعيت‌ روحي‌، رواني‌، عقلي‌ و بيولوژيك‌) در صورتهاي‌ گوناگون‌ آن‌ بستگي‌ دارد. لذا آرزوهاي‌ سركوب‌ شده‌ در ضمير ناخودآگاه‌ در يكجا گرد آمده‌، انباشته‌ مي‌شوند و به‌ حيات‌ خود ادامه‌ مي‌دهند. به‌ همين‌ دليل‌ ما باور داريم‌ كه‌ برداشتها و نگرشهايي‌ كه‌ در يك‌ دوره‌ فرهنگي‌ و فكري‌ به‌وجود مي‌آيند تنها به‌ آن‌ دوره‌ محدود نمي‌شوند و در دوره‌ بعدي‌ به‌ صورتي‌ ايستا عمل‌ نمي‌كنند، بلكه‌ پويايي‌ آن‌ از اين‌ قرار است‌ كه‌ همان‌ نگرشها و برداشتهاي‌ عام‌ در يك‌ دوره‌ ديگر تعميق‌ يافته‌ و در باورهاي‌ جديد و برداشتهاي‌ نو به‌ حيات‌شان‌ ادامه‌ مي‌دهند و حتي‌ به‌ همراه‌ آنها در دوره‌ جديد "هويت‌" فرهنگي‌، علمي‌ يا فلسفي‌ را ايجاد مي‌كنند. در چنين‌ حالتي‌ ممكن‌ است‌ برداشتها و نگرشهاي‌ سابق‌ با برداشتهاي‌ جديد و انديشه‌هاي‌ نو در تقابل‌ و حتي‌ در تضاد قرار گيرند. اما با وجود اين‌ عموماً هر دو در واقعيت‌ حضور دارند و نه‌ تنها در فرهنگ‌ و پشتوانه‌هاي‌ فكري‌ و انديشه‌، بلكه‌ در همان‌ حال‌، در انديشه‌ و خرد افرادي‌ كه‌ بدان‌ فرهنگ‌ منسوب‌ هستند، تداوم‌ مي‌يابند. با وجود اين‌ در آگاهي‌ فرد (انسان‌) كهنه‌ و نو در آن‌ واحد حيات‌ دارند. اين‌ يا به‌ صورت‌ يك‌ درگيري‌ و تناقض‌ و بي‌نظمي‌ يا به‌ طور هماهنگ‌ و يكپارچه‌ خود را آشكار مي‌كند. طبيعي‌ است‌ كه‌ اين‌ تأثيراتي‌ در شكل‌ رفتار و ذهن‌ و آگاهي‌ انسان‌ بر جاي‌ مي‌گذارد و مي‌تواند به‌ صورت‌ متعادل‌ و آرام‌ يا بحراني‌ و گسسته‌ انسانيت‌ انسان‌ را مورد هدف‌ قرار دهد. اما در هر حال‌ تنها در يك‌ زمان‌ فرهنگي‌ در حيات‌ متبلور مي‌شود، زيرا نو، كهنه‌ را تماماً نفي‌ و انكار نمي‌كند. به‌ همين‌ دليل‌ همانند يك‌ نظام‌ معرفت‌شناسي‌ ماندگار خواهد شد و تا زماني‌ كه‌ امكان‌ برقراري‌ گفتگو بين‌ نو با كهنه‌ وجود دارد، اين‌ واقعيت‌ را پيش‌ روي‌ ما خواهد گذاشت‌ كه‌ رشد فرهنگ‌ به‌ مرحله‌اي‌ نرسيده‌ است‌ كه‌ به‌ گذشته‌ بازنگردد و اگر به‌ مرحله‌ بازگشت‌ناپذير برسد ديگر انتقال‌ به‌ گذشته‌ و كهنه‌ امكان‌پذير نخواهد بود.

           در همان‌ حال‌ وقتي‌ كه‌ از فرهنگ‌ و روند آن‌ صحبت‌ مي‌كنيم‌، بدين‌ معنا نيست‌ كه‌ هر فرهنگي‌ از حركت‌ و پويايي‌ برخوردار است‌. فرهنگ‌ گاه‌ مي‌تواند ايستا هم‌ باشد. در همين‌ زمينه‌ مي‌خواهيم‌ از اصطلاح‌ يكي‌ از متكلمان‌ معتزله‌ به‌ نام‌ ابراهيم‌ ابن‌ سيار النظام‌ استفاده‌ كنيم‌. در روند فرهنگ‌ از دو نوع‌ حركت‌ مي‌توان‌ بحث‌ كرد:

 1 ـ "حركت‌ اعتمادي‌"، يعني‌ حركت‌ يك‌ شي‌ء در ذات‌ خود

 2 ـ "حركت‌ نقلي‌"، يعني‌ حركتي‌ كه‌ ارزشهايش‌ را از يك‌ مرحله‌ به‌ مرحله‌ ديگر انتقال‌ مي‌دهد

           اين‌ متفكر معتزله‌ از آن‌ با عنوان‌ حركت‌ انتقالي‌ نام‌ مي‌برد. همان‌ طور كه‌ قابل‌ فهم‌ است‌ مراحل‌ يك‌ فرهنگ‌ را زماني‌ مي‌توان‌ از يكديگر تفكيك‌ كرد كه‌، شكل‌ حركت‌ نقلي‌ آن‌ فرهنگ‌ به‌ منصه‌ ظهور رسيده‌ باشد. اما اگر حركت‌ در آن‌ فرهنگ‌ به‌ صورت‌ عام‌، ويژگي‌ "حركت‌ اعتمادي‌" ايستا ـ را در خود داشته‌ باشد، وضعيت‌ تفكيك‌ مراحل‌ آن‌ از يكديگر به‌ غايت‌ مشكل‌ خواهد بود. به‌ اين‌ دليل‌ است‌ كه‌ فرهنگها نه‌ كاملاً يكدست‌ و بدون‌ مرحله‌اند و نه‌ مراحل‌ هر فرهنگي‌ كاملاً از يكديگر منفصل‌ هستند. اين‌ وضعيت‌ فرهنگ‌ شبيه‌ ضمير ناخودآگاه‌ مي‌باشد كه‌ فرويد آن‌ را تبيين‌ كرده‌ است‌.

           به‌ اين‌ واقعيت‌ تلخ‌ بايد اذعان‌ كنيم‌ كه‌ حركت‌ فرهنگ‌ عرب‌ حركتي‌ "اعتمادي‌" است‌ و در ماهيت‌ و محتوايش‌ سكون‌ نهفته‌ است‌. درواقع‌ مشخصه‌ روند سير فرهنگي‌ عرب‌ نه‌ از "حركت‌" بلكه‌ از "سكون‌" تشكيل‌ يافته‌ است‌. اين‌ فرهنگ‌ به‌ رغم‌ تمامي‌ زايش‌ و توانمندي‌ و تحولات‌ فرهنگي‌ درونش‌ از حركت‌ "اعتمادي‌" تبعيت‌ كرده‌ است‌.

           اگر خواننده‌ تا آخرين‌ فصل‌ اين‌ كتاب‌ همراهيمان‌ كند، ما اين‌ ادعايي‌ را كه‌ در بالا بدان‌ اشاره‌ كرديم‌ اثبات‌ خواهيم‌ كرد. شايد او هم‌ نگرش‌ ما را در عرصه‌ فرهنگ‌ عرب‌ تأييد كند. اما با وجود اين‌ بهتر است‌ كه‌ به‌ صورت‌ كلي‌ و عام‌ در اين‌ عرصه‌ ديدگاه‌مان‌ را مطرح‌ كنيم‌. كه‌ طرح‌ فشرده‌ نظر ما در عين‌ حال‌ به‌ موضوع‌ مورد تحقيق‌ و پژوهش‌ ما كمك‌ خواهد كرد.

ناشر: شرکت نشر یادآوران    66439656   -   88847044
تاريخ چاپ: 1381
نوبت چاپ: اول
تيراژ: 2200
قيمت: 2000 تومان
شابک: 1 -  28 - 5824 - 964
تعداد صفحه :   280 ص
قطع: رقعی

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها