قمقمهها را يكي يكي پر كرد و برگشت(خاطرات کوتاه شهید همت )
شنبه 26 مرداد 1392 5:41 PM
قمقمهها را يكي يكي پر كرد و برگشت | |
- آقا مرتضي! يه نفر رو بفرست خط، ببينيم چه خبره. هركس ميرفت، ديگه برنميگشت. همان سهراهي كه الآن ميگويند سهراهي همت. خيلي كم ميشد بچهها بروند و سالم برگردند. آقا مرتضي سرش را پايين انداخت و گفت «ديگه كسي رو ندارم بفرستم، شرمنده.» حاجي بلند شد و گفت «مثل اين كه خدا طلبيده.» و با ميرافضلي سوار موتور شدند كه بروند خط. عراق داشت جلو ميآمد. زجاجي شهيد شده بود و كريمي توي خط بود. بچهها از شدت عطش، قمقمهها را ميزدند لب هور، جايي كه جنازه افتاده بود، و از همان استفاده ميكردند. روي يك تكه از پلهايي كه آنجا افتاده بود سوار شد. هفت هشت تا از قمقمههاي بچهها دستش بود. با دست آب را كنار ميزد و ميرفت جلو؛ وسط آب، زير آتش. آنجا آب زلالتر بود. قمقمهها را يكي يكي پر كرد و برگشت. |