پاسخ به:آیه نورانی شب نوزدهم ماه مبارک رمضان
دوشنبه 7 مرداد 1392 5:29 PM
ميدونم اين داستان زياد ربطي به بحث نداره اما دوست داشتم شما هم بخونيد:
مردی با خود زمزمه کرد: خدایا با من حرف بزن! یک سار شروع به خواندن کرد، اما مرد نشنید.
فریاد برآورد: خدایا با من حرف بزن! آذرخش در آسمان غرید، اما مرد گوش نکرد.
مرد به اطراف خود نگاه کرد و گفت: خدایا بگذار تو را ببینم. ستارهای درخشید، اما مرد ندید.
مرد فریاد کشید: یک معجزه به من نشان بده! نوزادی متولد شد، اما مرد توجهی نکرد.
پس مرد در نهایت یأس فریاد زد: خدایا بگذار بدانم که اینجا حضور داری! در همین زمان خداوند مرد را لمس کرد. اما مرد پروانه را با دستش پراند و به راهش ادامه داد.
بیدلی در همه احوال خدا با او بود او نمیدیدش و از دور خدایا میکرد