0

داستان های حکایتی

 
ganjineh
ganjineh
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : آذر 1387 
تعداد پست ها : 823
محل سکونت : تهران

پاسخ به:داستان های حکایتی
سه شنبه 2 آذر 1389  5:04 AM

لعنت بر شیطان
در کتاب قصه های خوب برای بچه های خوب نگارش مهدی آذر یزدی مذکور است.
روزی بود روزگاری بود در زمان دانیال نبی یک روز مردی آمد پیش او و گفت ای دانیال امان از دست شیطان ، دانیال پرسید : مگر شیطان چه کرده مرد گفت: هیچی از یک طرف شما انبیا و اولیا به ما درس دین و اخلاق می دهید و از طرف دیگر شیطان نمی گذارد رفتار ما درست باشد نمی گذارد کار خوب بکنیم از بدی ها دوری کنیم . دانیال پرسید چطور نمی گذارد آیا لشکر می کشد و با شما جنگ می کند و شما را مجبور می کند که کار بد کنید. مرد گفت: نه اینطور که نه ولی دائم ما را وسوسه می کند کار های بد را در نظر ما جلوه می دهد و شب و روز ما را فریب می دهد و نمی گذارد دیندار و درست کردار باشیم، دانیال گفت: باید توضیح بدهی که شیطان چه می کند ببینم آیا مثلا وقتی داری نماز می خوانی شیطان می آید تو را قلقلک می دهد و نمی گذارد نمازت را بخوانی آیا وقتی می خواهی پولی در راه خدا بدهی شیطان می آید مچ دستت را می گیرد و نمی گذارد . آیا وقتی می خواهی به مسجد بروی شیطان طناب به گردنت می اندازد و به قملرخانه می برد آیا وقتی می خواهی با مردم حرف خوب بزنی شیطان توی دهانت می رود و از زبان تو با مردم حرف بد می زند آیا وقتی می خواهی با مردم معامله بکنی شیطان می آید و زورکی از مردم پول زیاد می گیرد و در جیب تو می ریزد آیا این کار ها را می کند؟
مرد گفت: نه این کار ها را که نمی تواند بکند ولی خدایا نمی دانم چطور بگویم که شیطان در همه کاری دخالت می کند یک جور دخالت می کند که تا می آییم سرمان را بچرخانیم ما را گول می زند من از دست شیطان عاجز شدم همه ی گناه های من بگردن شیطان هست.
دانیال گفت: تعجب می کنم که تو این قدر از دست شیطان شکایت داری! پس چرا شیطان هیچوقت نمی تواند مرا گول بزند چرا هیچوقت نمی تواند مرا فریب بدهد من هم مثل توام تو بی انصافی می کنی که گناه خودت را بگردن شیطان می گذاری. مرد گفت: نه من خیلی دلم می خواهد خوب باشم ولی شیطان با من دشمنی دارد و نمی گذارد خوب باشم.
دانیال گفت: خیلی عجیب است کجا زندگی می کنی مرد گفت: همین نزدیکی توی آن محله و از دست شیطان مردم هم خیال می کنند که من آدم بدی هستم نمی دانم چکار کنم.
دانیال پرسید اسم شما چیست؟ مرد گفت: حسنعلی جعفر است دانیال گفت: عجب!
پس این حسنعلی جعفر تویی؟ مرد گفت: چطور مگر شما درباره ی من چیزی می دانید .
دانیال گفت: من تا امروز خبری از تو نداشتم ولی اتفاقا دیروز شیطان آمد اینجا پیش من و از تو شکایت داشت و می گفت: امان از دست این حسنعلی جعفر مرد گفت: شیطان از من چه شکایتی داشت؟!
دانیال گفت: شیطان می کفت : من از دست این حسنعلی جعفر عاجز شدم. حسنعلی جعفر خیلی مرا اذیت می کند حسن در حق من خیلی ظلم می کند آن وقت از من خواهش کرد که تو را پیدا کنم و قدری نصیحت کنم که دست از سر شیطان برداری . مردگفت: خوب شما نپرسیدید که این حسن چکار کرده؟ دانیال گفت: همین را پرسیدم که حسنعلی جعفر چکار کرده و شیطان جواب داد که هیچی آخر من شیطانم و لعنت شده خدا هستم
روز اول هم که از خدا مهلت گرفتم در این دنیا بمانم برای کارهایم قرار و مداری گذاشته ام قرار شده است که تمام بدی ها در اختیار من باشد و تمام خوبی ها در اختیار دینداران ولی این حسنعلی جعفر مرتب در کار های من دخالت می کند پایش را توی کفش من می کند و بعد دشنام و ناسزایش را به من می دهد. مثلا می تواند نماز بخواند ولی نمیخواند می تواند روزه بگیرد ولی نمی گیرد پولش را می تواند در کار خیر خرج کند ولی نمی کند چند تا کار بد ، هم هست که می تواند از آن پرهیز کند ولی پرهیز نمی کند و آن وقت گناه همه این ها را هم به گردن من می اندازد . شراب مال من است حسنعلی جعفر می رود می خورد و دو رنگی و حیله بازی از هنر های مخصوص من است ولی حسنعلی جعفر هم در کارهایش حقه بازی می کند مسجد خانه ی خداست و میخانه و قمار خانه مال من است ولی او عوض اینکه به مسجد برود دایم جایش در خانه ی من است بدزبانی و بداخلاقی مال من است ولی حسن به این ها هم ناخنک می زند چه بگویم.
ای دانیال این حسنعلی جعفر مرتب بر سر من کلاه می گذارد و آن وقت تا کار به جای باریک می کشد می گوید: بر شیطان لعنت . وقتی معامله می کند و مردم را مغبون می کند و پولش را به جیب خودش می ریزد ولی تهمتش را به من می زند آخر کی دست او را گرفتم و به زور به جاهای بد برده ام من کی به زور غذا در حلقش ریخته ام و روزه اش را باطل کرده ام آخر ای دانیال من چه هیزم تری به این حسنعلی جعفر فروخته ام من چه ظلمی به این مرد کرده ام که دست از سر من بر نمیدارد خواهش می کنم شما که همیشه مردم را نصیحت می کنید این حسنعلی جعفررا احضار کنید و بگویید دست از سر من بردارد .
شیطان این چیز ها را گفت و خیلی شکایت داشت من هم درصدد بودم که تو را پیدا کنم و بگویم پایت را از کفش شیطان در بیاوری خوب وقتی تو در کار های شیطان دخالت می کنی او هم حق دارد اگر در کار های تو دخالت کند و روزگارت را سیاه کند.
اما تو می گویی که شیطان هرگز به زور و جبر تو را از راه در نبرده است و فقط وسوسه کرده در این صورت تو باید به وسوسه ی او گوش ندهی و سعی کنی به گفتار و رفتار پایبند باشی.
آنوقت تو هم می شوی مثل دانیال و نه تو از شیطان گله داری و نه او از تو شکایت دارد وقتی تو خودت بد می کنی و بعد بر شیطان لعنت می کنی شیطان هم حق دارد که از تو شکایت کند . تو باید آن قدر خوب باشی که شیطان نتواند تو را لعنت کند . حسنعلی جعفر با شنیدن این حرفها خیلی شرمنده شد و جواب داد حق با شماست تقصیر از خودم بوده که دست به کار های شیطانی می زدم باید خودم خوب باشم و گرنه شیطان گناه مرا به گردن نمی گیرد ای لعنت بر شیطان!

 

 

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها