0

داستان های حکایتی

 
ganjineh
ganjineh
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : آذر 1387 
تعداد پست ها : 823
محل سکونت : تهران

پاسخ به:داستان های حکایتی
سه شنبه 2 آذر 1389  4:48 AM

عقاب ها

جبران خليل جبران...



روزی،بر فراز چراگاهی بزرگ ، گوسفندی با بره اش در حال چرا كردن بودند. عقابی بالای سر این دو چرخ می زد و با چشمانی پر از گرسنگی گوسفند وبره اش را بر انداز می كرد ومیخواست به پایین بیاید و شكارش را بگیرد. اما در همین حین عقاب دیگری در آسمان پدیدار شد و بر بالای سر گوسفند و بره به پرواز در-
آمد .
هنگامی كه دو رقیب همدیگر را دیدند با فریاد های خشم آلود جنگی تمام عیار را آغاز كردند . گوسفندنگاهی به بالای سر خود انداخت و شگفت زده شد.
سپس به بره ی خود رو كرد و گفت :
" چه شگفت كودك من! این دو پرنده شكوهمند با هم نبرد می كنند تا از مقداربیشتری از آسمان بهره مند شوند ! آیا وسعت این فضای بیكرانه برای هر دوی این هاكافی نیست؟
بره ی كوچك من! ای كاش هر چه زود تر بین برادران بالدارت
صلح و دوستی بر قرار باشد!"
وبره در حالی كه معصومانه به آن دو عقاب می نگریست این آرزو رادر قلب كوچك خود تكرار كرد.

 

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها