پاسخ به:داستان های حکایتی
سه شنبه 2 آذر 1389 4:45 AM
شیطان
به شيطان گفتم: لعنت بر شيطان! لبخند زد. پرسيدم: چرا مي خندي؟ پاسخ داد:از حماقت تو خنده ام مي گيرد پرسيدم: مگر چه كرده ام؟ گفت: مرا لعنت مي كني در حالي كه هيچ بدي در حق تو نكرده ام با تعجب پرسيدم: پس چرا زمين مي خورم؟! جواب داد: نفس تو مانند اسبي است كه آن را رام نكرده اي. نفس تو هنوز وحشي است؛ تو را زمين مي زند. پرسيدم: پس تو چه كاره اي؟ پاسخ داد: هر وقت سواري آموختي، براي رم دادن اسب تو خواهم آمد؛ فعلاً برو سواري بياموز