0

داستان های حکایتی

 
ganjineh
ganjineh
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : آذر 1387 
تعداد پست ها : 823
محل سکونت : تهران

پاسخ به:داستان های حکایتی
سه شنبه 2 آذر 1389  4:23 AM

داستان جالب

یک يهودى و فقير با شخصى آتش پرست كه مال زياد داشت ، به راهى مى رفتند، آتش پرستشترى داشت و اسباب سفر نيز همراه داشت ؛ از يهودى سؤ ال كرد: مذهب و مرام تو چيست؟
گفت : عقيده ام آن است كه جهان را آفريدگارى است و او را پرستش مى كنم و به اوپناه مى برم ، و هر كس موافق مذهب من مى باشد به او نيكى مى كنم و هر كس مخالف مذهبمن است خون او را بريزم .
يهودى از آتش پرست سؤ ال كرد: مرام تو چيست ؟ گفت : خود و همه موجودات را دوست مى دارم و به كسى بدى نمى كنم و به دوست و دشمن احسان ونيكى مى كنم . اگر كسى با من بدى كند به او جز با نيكى رفتار نكنم ، به سبب آنكه مىدانم كه جهان هستى را آفريدگارى است . يهودى گفت : اين قدر دروغ مگو كه من همنوع توهستم ، و تو روى شتر با وسايل مسافرت مى كنى و من با پاى پياده با تهى دستى ، نه ازخوراك خود مى دهى و نه سوار بر شترت مى نمايى .
آتش پرست از شتر پياده شد و سفرهغذا را در مقابل يهودى پهن كرد يهودى مقدارى نان خورد و با خواهش بر شتر او نشست تاخستگى بگيرد. مقدارى راه كه با يكديگر حركت كردند، يهودى ناگهان تازيانه بر شترنواخت و فرار نمود. آتش پرست هر چند فرياد كرد: كه اى مرد من به تو احسان نمودم آيااين جزاى احسان من است كه مرا در بيابان تنها بگذارى ، فايده اى نكرد. يهودى بافرياد مى گفت : قبلا مرام خود را به تو گفتم كه هر كس مخالف مرام من است او را هلاككنم .
آتش پرست رو به آسمان كرد و گفت : خدايا من به اين مرد نيكوئى كردم و اوبدى نمود، داد مرا از او بستان .
اين گفت و به راه خود ادامه داد. هنوز مقدارىراه را نپيموده بود كه ناگهان چشمش به شترش افتاد كه ايستاده و يهودى را بر زمينانداخته و تمام بدنش مجروح و ناله اش بلند است .
خوشحال شد و شتر خود را گرفت وبر آن نشست و مى خواست حركت كند كه ناله يهودى بلند شد: اى مرد نيكوكار تو ميوهاحسان را چشيدى و من پاداش بدى را ديدم ، اينك به عقيده خودت از راه احسان رومگردانو به من نيكى كن و مرا در اين بيابان رها مكن .
او بر يهودى رحم و شفقت نمود اورا بر شتر خويش سوار كرد و به شهر رساند

 

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها