پاسخ به:داستان های حکایتی
سه شنبه 2 آذر 1389 3:47 AM
بخونيد جالبه...
شاید این داستان را شنیده اید ؛
در هند سقایی بود که دو کوزه بزرگ داشت که هر کدام از آنها را از يک سر ميله اي آويزان مي کرد و روي شانه هايش مي گذاشت . در يکي از کوزه ها شکافي وجود داشت . بنابراين در حالي که کوزه سالم ، هميشه حداکثر مقدار آب ممکن را از رودخانه به خانه ارباب مي رساند،کوزه شکسته تنها نصف اين مقدار را حمل مي کرد. براي مدت دو سال ، سقا فقط يک کوزه ونيم آب را به خانه مي رساند. کوزه سالم به موفقيت خودش افتخار مي کرد. اما کوزه شکسته بيچاره از نقص خود شرمنده بود و از اين که تنها مي توانست نيمي از کار خود راانجام دهد، ناراحت بود. بعد از دوسال روزي در کنار رودخانه ، کوزه شکسته به سقا گفت :
من از خودم شرمنده ام و از تو پوزش می خواهم چون در اين دو سال گذشته منتنها توانسته ام نيمي از کاري را که بايد ، انجام دهم . به خاطر شکاف های من ، تومجبور شدي اين همه تلاش کني ولي باز هم به نتيجه مطلوب نرسيدي. سقا لبخندی زد وگفت : کوزهء نازنینم!
از تو مي خواهم در مسير بازگشت به خانه، به گل هاي زيباي کنار راه توجه کني. در حين بالا رفتن از تپه ، کوزهء شکسته گل هاي باطراوت و زیبای کنار جاده را دید که با گرمای آفتاب مي درخشیدند وعطر شان همهء فضا را فراگرفته بود.
سقا گفت :
من از شکاف هاي تو خبر داشتم و ببین چگونه از آنها استفاده کردم؟! من در کناره راه ، گل هايي کاشتم که هر روز وقتي از رودخانه بر مي گشتيم ، تو به آنها آب داده اي . براي مدت دو سال ، من با اين گل ها ، خانه اربابم را تزیین وعطرآگین ساختم .
بي وجود تو ، خانه نمي توانست اين قدر زيباو مطبوع باشد.