پاسخ به:اهل بيت ( عليهم السلام ) از دين دفاع مىكنند :حبيب اللّه يوسفى - على اكبر صاحبى ( كاشانى )
دوشنبه 10 تیر 1392 9:06 AM
نقش بيگانگان در انحراف تشيع؟ يا تسنن؟
فصل هفتم را نويسنده به تخريب چهرههاى سرشناس شيعى و بعضى از كتب معتبر شيعه ، نظير كافى و انكار حضرت ولى عصر - ارواحنالهالفداء - و تحريف آثار پربركت ظهور آن حضرت اختصاص داده است.
او معتقد است كه بعد از مطالعاتش با چهرههاى مشكوك زيادى كه در داخل كردن عقايد باطل و افكار انحرافى به مكتب تشيع نقش كليدى داشتهاند آشنا شده است وجود خود را در حوزه علميه نجف اشرف و دسترسى به مصادر و مراجع علمى شيعه را براى كشف اين واقعيت لطف خداوند مىداند.
لكن روشن است كه دسترسى به مصادر شيعه براى هر كسى ممكن است به خصوص اگر پشتوانه دلارهاى آمريكايى در كار باشد و به فرض حضور نامبرده در حوزه علميه نجف اشرف ،او با دسترسى به منابع شيعه مىتوانسته است حقايق را كشف كند ، آيا نمىشود گفت: درستترين سخن اين باشد كه نامبرده خود بيگانهاى است كه جهت انحراف تشيع با تمام امكانات همفكران و دشمنان حضرت صاحبالزمان « ع » دست به كار شده است؟ غافل از اينكه درخت تنومند تشيع آن قدر ريشهدار است كه همچون كوه در برابر همه طوفانها ايستاده است و در برابر سخنان باطل ، تنها با حركتِ چند برگش آن طوفان را پس مىزند و به تعبير قرآن «كلمةً طيبةً كشجرة طيبه اصلها ثابت و فرعها فى السماء تؤتى اكلها كل حين بادن ربها...» ، «و اين درخت بنىاميه و پيروان آنان است كه بىريشه - سوره ابراهيم ، آيه 24 و 25. هستند و در برابر هيچ نسيمى تاب مقاومت ندارند.» و آنان همان شجره ملعونه و خبيثه در قرآن هستند كه خداوند مىفرمايد: «و مثل كلمة خبيثة كشجرة خبيثة الجتثت من فوق الارض مالها من قرار» - سوره ابراهيم ، آيه 26.
در اول فصل ، نويسنده مجدداً به نقش عبداللهبنسبا اشارهاى دارد ولى چون در فصل اول درباره اين چهره مشكوك يا مطرود نزد شيعه سخن گفتيم لذا به آن اكتفا مىكنيم و به نقد بخشهاى ديگر مىپردازيم:
هشامبنحكم اولين چهرهاى كه مورد حمله نويسنده قرار گرفته است هشامبنحكم است او مىنويسد: احاديث هشام در كتب صحاح هشت گانه ما بسيار به چشم مىخورد... سؤال ما اين است كه صحاح هشتگانه در شيعه كدام است؟! حتّى يك فرد مطلع از منابع شيعى يافت نمىشود كه از كتابى تحت عنوان صحاح خبرى داشته باشد چه رسد به هشتگانه بودن آن ، آيا خود همين سخن دليل بر آن نيست كه نويسنده از منابع شيعى اطلاعى نداشته است و به دروغ خود را عالم شيعى قلمداد مىكند؟
او 5 حديث در مورد هشامبنحكم نقل مىكند در سه حديث او متهم به زمينهسازى در قتل امام هفتم « ع » است و در دو روايت متهم به انحراف فكرى در باب توحيد است.
ولى اشكال اولى كه هست اين كه تمام 5 روايت ضعيف است زيرا يا مرسل است يا در سند آن كسانى هستند كه مورد اعتماد نيستند يا ناشناخته هستند نظير جعفربنمعروف و اسماعيلبنزياد واسطى و علىبنمحمد و محمدبنموسى الهمدانى و علىبنابىحمزه البطائى. بنابراين هيچ يك از روايات قابل استدلال نيستند. - معجمالرجال 19 / 286 تا 294.
اشكال دوم اينكه روايات معارض دارند ، روايات مستفيض و متعدد بر وثاقت و عظمت و جلالت هشامبنحكم دلالت دارند نظير روايت عياش كه با سند خود از امام جواد « ع » روايت مىكند كه در جواب داودبنقاسم جعفرى كه پرسيد: «شما دربارهى هشامبنحكم چه مىفرماييد؟ فرمود: خداوند او را رحمت كند چقدر از اين جهت ( امامت ) دفاع نمود.» - همان.
و نيز ابوالحسناشعرى مىگويد: «گفته شده است كه هشام قايل به جسم بودن خداست ولى او گفته است: مقصود من از اينكه گفتم جسم است اين است كه او يك موجودى است كه قائم به ذات خويش است.» - همان.
اشكال سوم ؛ بررسى زندگى شخصيت بزرگى چون هشامبنحكم كه چون تيرى بر قلب دشمنان اهلبيت « عليهم السلام » بود و همه از وجود او احساس خطر مىكردند و نام او در مناظرات، شهرهى آفاق شده بود ثابت مىكند كه جهت تخريب او از طريق دشمنان و احياناً از روى حسادت بعضى از دوستان بر ضد او رواياتى را وضع كنند مرحوم آيةالله خويى - ره - بعد از آوردن رواياتى كه دلالت دارد كه هشام قائل به جسميت بوده مىنويسد: «به گمان من همه اين روايات ساختگى جهت تخريب هشام است و اين كار از روى حسادت نسبت به او بوده است همانطور كه روايت كشى بر آن دلالت دارد روايتكشى چنين است:
سليمانبنجعفر جعفرى مىگويد: دربارهى هشامبنحكم از امام رضا « ع » پرسيدم حضرت فرمود: خدا او را رحمت كند بنده نصيحتگرى بود و از طرف دوستانش از روى حسادت نسبت به او اذيت شد.» - همان.
سه نكته
1- محدث قمى مىنويسد: «او ( هشامبنحكم ) در كوفه اقامت داشت و مرتبه و بلندى مقامش در نزد حضرت صادق « ع » به حدى بود كه در منى خدمت آن حضرت رسيد و در آن وقت جوانى بود كه هنوز موهاى صورتش نروييده بود در آن مجلس بزرگان شيعه چون حمران بناعين و قيس و يونسبنيعقوب و مؤمن طاق و... حضور داشتند پس حضرت او را بالا برد و بالاى دست همه آنان نشانيد در حالى كه سن همه آنان از هشام بيشتر بود پس چون حضرت ديد كه اين كار يعنى ؛ مقدمداشتن هشام ، بر همگى گران آمده دربارهى ايشان فرمود: اين ياور ما با قلب و زبان و دستش است. آنگاه هشام از آن حضرت از اسماءالله عزوجل و مشقتهاى آن سؤال كرد حضرت جواب او را داد و فرمود: آيا فهميدى به طورى كه با آن دشمنانِ ملحدِ ما را دفع كنى؟ هشام گفت: بلى ، حضرت فرمود: خداوند تو را به آن سود برساند و تو را ثابت قدم قرار دهد.
از هشام نقل شدهاست كه گفته «به خدا سوگند هيچ كس مرا تا امروز در بحثهاى توحيدى شكست نداده است.» - منتهى الامال 2 / 84 ، 283.
از اين روايت و روايات مشابه و نقش هشام در رسواكردن دشمنان اهلبيت « عليهم السلام » علّت حمله به اين شخصيت مورد لطف و عنايت امام صادق « ع » و امام كاظم « ع » روشن شد كه چگونه با تمسك به چند روايت ضعيف و ساختگى قصد تخريب اين بزرگان را دارند.
2- هشامبنسالم جواليقى كه نويسنده در ضمن حمله به هشامبنحكم آورده و دو روايت دربارهى انحراف فكرى او آورده است نقش مهمى در هدايت شيعه بعد از شهادت امام صادق « ع » به سمت امام موسىبنجعفر « ع » داشته است و بسيار مورد اعتماد بزرگان شيعه است و چون چنين خدمتى به عالم تشيع نموده است مورد حمله نويسنده قرار گرفته است ضمن اينكه در روايت ذكر شده از كافى از حضرت رضا « ع » نيز تحريف صورت گرفته است عبارت اين گونه است:
«رسول خدا « ص » چون عظمت خدايش را ديد آن حضرت در صورت جوان شاداب 30 ساله بود ( نه اينكه خدا را به صورت جوان ببيند بلكه خود آن حضرت به شكل جوان 30 ساله بود ) راوى مىگويد: گفتم: ( جعلت فداك من كانت رجلاه فى خضرة ) فدايت شوم چه كسى دو پايش در سبزى بود؟ فرمود: آن محمد « ص » بود كه چون به خدايش با دلش نگريست خداوند او را در حجاب قرار داد و نورهاى خدايى سبز و سرخ و سفيد و غير آن است ( و آن حضرت دو پايش در سبزى بود يعنى او در نور سبز ايستاده - اصول كافى 1 / 101 و 102. بود ) خوانندگان گرامى مشاهده مىكنند كه چگونه نويسنده براى تخريب چهرههاى بزرگ شيعه جملات را تغيير مىدهد و چگونه مطابق خواست خود ترجمه و تفسير مىكند؟!
3- نويسنده ، اوصافى مثل جسم بودن خداوند و صورت داشتن او... را از عقايد يهود مىداند و براى تأييد سخن خود جملهاى از سفر تكوين تورات را مىآورد ترديدى نيست كه اين عقايد از ديدگاه شيعه باطل و هيچ روايتى معتبرى در كتب شيعه در اين مورد وجود ندارد ولى اهل تسنن چطور؟ مطالب زير از جمله دهها روايتى است كه در كتب عامه آمده است و عقايد آنان است شما خود قضاوت كنيد كه اگر كسى از فرقهى اسلامى بخواهدتنها به ظاهر روايات تشبّث بجويد عقايد كدام فرقه به يهودنزديك است؟ شكل خداوند ( العياذ بالله )
1- خداوند آدم را هم شكل خود آفريده است! - مسنداحمد 2 / 244 و 251 و ويژگيهاى دو مكتب در اسلام از ص 33 تا 45.
2- مسلم و بخارى نقل مىكنند كه ؛ «خداوند دست و انگشت دارد و داراى پا و ساق است.» - صحيح بخارى ، تفسير يوم يكشف عن ساق ،ج 3 / 293.
3- مسلم از پيامبر « ص » نقل مىكند كه ؛ «خداوندآسمانهاوزمين ودرخت وآبوخلايق را باپنج انگشت نگه مىدارد -صحيح مسلم 8 / 125-126.
4- خداوند در اواخر شب به آسمان دنيا فرود مىآيد و مىگويد: «چه كسى از من خواهشى دارد تا برايش برآورده كنم. بخواهد تا به او بدهم.» - مسند احمد 2 / 264 ، 267 ، 282 .
ممكن است كسى بگويد اين روايت گرچه به صورت روشن دلالت بر جسميت خداوند ( سبحانه ) دارد و در مسندها و صحاح اهل سنت آمده است ولى اهل سنت چنين عقيدهاى ندارد وآن را تأويل مىكنند.
در جواب مىگوييم:
اولاً ؛ اين روايات در كتابهاى صحاح اهل سنت آمده است كتابهايى كه چون قرآن در نزد آنان معتبر است و در نتيجه آن روايات از نظر سند مورد قبول آنان است .
ثانياً جمله زير از احمد مصطفىالمراغى دربارهى ديدن خداوند با چشم سر نشان مىدهد كه اهل تسنن معتقد هستند خداوند با چشم سر ديده مىشود و همه بزرگانشان اين را پذيرفتهاند و خدا را بر داشتن اين اعتقاد شاكر هستند و براى هر كسى واضح است كه چشم تنها اجسام را مىتواند ببيند. وى بعد از آيه شريفه ( الى ربها ناظرة ) مىنويسد: «يعنى به صورت عيان ( و با چشمان خويش ) بدون مانع به خدا مىنگرد. تمام اهل علم ( دانشمندان اهل سنت ) گفتهاند: مقصود از اين سخن آن چيزى است كه روايات صحيح بر آن متواتر است كه بندگان در روز قيامت به خدايشان همچنان كه به ماه در شب چهاردهم مىنگرند نگاه مىكنند.»
وى در ادامه مىنويسد: ابنكثير مىگويد: «و اين ( عقيده ) بحمدالله مورد اتفاق اصحاب و تابعين و گذشتگان امت اسلامى است همانطور كه بين پيشوايان اسلام ( امامان چهار مذهب اهل سنت ) مورد اتفاق است.» - تفسير المراغى 29 / 152.
مراجعهى به كتابِابن خزيمهى سنّى جهت اثبات وجودعقايديهوديّت در ميان اهل سنّت كافى است.ازجمله عناوين آن كتاب همراه با شمارهى آن چنين است:
5 - باب بيانى از پيامبر صلى الله وعليه وسلم در اثبات جان براى خدا.
6 - باب ذكر اثبات وجه وصورت براى خدا.
10 - باب ذكر اثبات چشم براى خداى - جلّ وعلا- .
13 - باب ذكر اثبات دست براى خالق .
21 - باب ذكر سنتهاى هشتگانه كه روشن مىكند كه خالق ما- جلّ وعلا- دودست دارد .
27 - باب نگهدارى خداوند -جلّ وعلا-آسمانهاوزمين وآنچه در اوست برانگشتانش .
29 - باب ذكر اثبات پا براى خداى -عزّوجلّ -.
33 - باب ذكر دليل بر جا گرفتن خداونددر آسمان .
34 - باب ذكر رواياتى كه سندآن قطعى وصحيح است وعلماى حجاز وعراق نقل كردهاندكه خداوند -جلّ وعلا- فرود مىآيد .
52 - باب ذكر اثبات خندهى خداى -عزّوجلّ -ما.» اگر خوانندگان گرامى به كتاب ( المدخل الى دراسة الاديان والمذاهب ) مراجعه كنند در مىيابندكه اين عقايد اگر تأويل نشود همان عقايديهوداست كه در ميان اهل سنّت وجوددارد.
مؤمن طاق يا شيطان طاق؟
نويسنده در ضمن سخنان خود در حمله به بزرگان شيعه به فردى به عنوان شيطان طاق اشاره مىكند. او كيست؟ و چه كسانى و براى چه اهدافى او را شيطان طاق ناميدند؟ مطلب زير از محدث قمى واقعيّت را روشن مىكند.
«او كه از بزرگان شيعه و خوشبيان و زيرك بود به نام محمدبنعلىبننعمان كوفى معروف به مؤمن الطاق است و مخالفين او را شيطانالطاق مىگفتند دكانى در كوفه در محلى معروف به طاق المحامل داشت. در زمان او سكههاى تقلبى پيدا شده بود تنها كسى كه مىتوانست با زيرو رو كردن ، آنها را تشخيص دهد او بود و لذا مخالفان او را شيطانالطاق مىگفتند او يكى از متكلمين بود و چندين كتاب ، تصنيف كرده و مناظرهى او با زيدبنعلى و با خوارج و گفتگويش با ابوحنيفه مشهور است.
روزى ابوحنيفه به او گفت: شما شيعيان اعتقاد به رجعت داريد؟ گفت: بلى ، گفت: پس پانصد اشرفى به من قرض بده و در رجعت كه به دنيا بازگشتم از من بگير. ابوجعفر ( مؤمن طاق ) فرمود: از براى من ضامنى بياور كه چون به دنيا برمى گردى به صورت انسان برگردى تا من پول به تو قرض بدهم ، زيرا مىترسم به صورت بوزينه برگردى و من نتوانم از تو پولم را دريافت نمايم!! و نيز روايت شده كه چون امام صادق « ع » از دنيا رفت ابوحنيفه به مؤمن طاق گفت: يا اباجعفر امام تو وفات كرد مؤمن گفت: اگر امام من وفات كرد امام تو شيطان است كه تا وقت معلوم نمىميرد!!
روايت شده است كه چون ضحاك كه يكى از خوارج بود در كوفه خروج كرد و خود را اميرالمؤمنين ناميد و مردم را به مذهب خود دعوت كرد مؤمن الطاق به نزد او رفت و چون اطرافيان ضحاك او را ديدند او را گرفتند و پيش ضحاك بردند مؤمنالطاق به ضحاك گفت: من مردى هستم كه در دين خود بصيرتى دارم و شنيدهام كه تو صفت عدل و انصاف دارى. بنابراين دوست داشتم كه دراصحاب تو داخل باشم. ضحاك به يارانش گفت كه اگر اين مرد يار ما باشد كار ما رواج خواهد گرفت. آنگاه مؤمنالطاق به ضحاك گفت: چرا تبرى و اعلام انزجار از علىبنابىطالب مىكنى و كشتن و جنگ او را حلال مىدانى؟ ضحاك گفت: براى اينكه او حَكَم گرفت در دين خدا و هر كه در دين خداى تعالى حَكَم بگيرد كشتن و جنگ با او و بيزارى از او حلال است. مؤمن گفت: پس مرا از اصول دين خود مطلع كن تا با تو مناظره كنم و هرگاه حجت و استدلال تو بر استدلال من غالب شد در جمع يارانت درآيم و مناسب است كه جهت معلوم شدن اشتباه هريك از ما در مناظره كسى را تعيين كنى تا كسى كه اشتباه كرده است را ادب نمايد و براى كسى كه اشتباه نكرده به نفعش حكم كند. ضحاك به يكى از ياران خود اشاره كرد و گفت اين مرد ميان من و تو حَكَم باشد كه عالم و فاضل است. مؤمن گفت: اين مرد را دربارهى دينى كه آوردهام تا با تو مناظره كنم حَكَم قرار مىدهى؟ ضحاك گفت: آرى ؛ آنگاه مؤمنالطاق روبه ياران ضحاك كرد و گفت: الان دوست شما حَكَم گرفت در دين خدا - ديگر شما خود مىدانيد. چون ياران ضحاك اين جمله را شنيدند آنقدر با چوب و شمشير بر ضحاك زدند كه او هلاك شد!! - منتهى الامال 2 / 200.
اكنون قضاوت كنيد آيا مىتوان بر اين شخصيّت بزرگ چنين نامىنهاد وهمين نام كافى نيست تا بدانيم تا دشمنان ديروز وامروز وى چه كينههايى نسبت به راه ورسم او داشتهاند؟
زرارةبناعين يكى از كسانى كه مورد هجوم نويسنده قرار گرفته و در مذمت او چند روايت از رجال كشى نقل كرده است و او را از نفوذىهاى دشمن مىداند صحابى خاص حضرت صادق « ع » زراةبناعين است وى 7 روايت از رجالكشى در مذمت او نقل مىكند و در آخر مىنويسد: «باور كنيد از شرمندگى قلم كشيدن هم برايم دشوار است! چنين شخصى چه مىخواهد براى اسلام تقديم كند و آنچه او به نام حديث نقل مىكند چگونه مىتواند دين قرار بگيرد؟!» اولاً چطور شد مرحوم كشى كه خود اين روايات را در رجالش آورده او را فقيهترين 6 نفر اول اصحاب امام باقر « ع » و امام صادق « ع » مىداند كه اجماع شيعه است كه تمام آنچه نقل مىكنند مورد قبول است؟ وى مىنويسد: «بزرگان اجماع دارند بر تصديق اين گروه اول از اصحاب امام باقر « ع » و امام صادق « ع » و در فقه پيرو آنان هستند و گفتهاند: فقيهترين آنان زراه است.» پس معلوم مىشود رواياتى كه كشى آورده است مورد قبول - معجم رجالالحديث 7 / 219. خود او نيز نبوده است واين روايات متعارض هستند ودر عرف تحقيق وميدان انصاف هرگز نمىتوان به يك دسته از روايات متعارض تشبّث جست بلكه بايد قراين وشواهد ديگر را ديد تا معناى هر دو دستهى روايات روشن شود . امّا جملهاى كه از مرحوم شيخ طوسى نقل مىكندضمن آن كه در آن تحريف صورت گرفته در آنجاآمده كه جدّشنصرانى بود.اگرنصرانى بودن جدّ مضر باشدچگونه يهودى بودنِعبدالله بن سلام وتميم دارى ووهب بن منبّه وكعب احبارمضر نيست؟!!ونصرانى بودن ابوحنيفه وپدرش مشكلى ايجادنمى كند؟!!همان طور كه خطيب بغدادى ذكر مىكند. - - تاريخ بغداد 13 / 324 - 325 .
ثانياً ؛ تمام 7 حديثى كه در مذمت زراره ذكر كرده بدون استثنا ضعيف است به خصوص روايت اوّل كهاز همه بىادبانهتر است. مرحوم آيةالله خويى - ره - بعد از نقل آن حديث مىنويسد: «من شگفتم تمام نمىشود كه چگونهكشى و شيخ اين روايت زننده بىارزش را كه هيچگونه مناسبتى با مقام زراره و جلال او ندارد و قطع و يقين به فساد آن است ذكر كردهاند و به خصوص كه تمام راويان روايت بدون استثنا مجهول و ناشناخته هستند؟!» ثالثاً ؛ رواياتى كه در مذمّت زراره از امام صادق « ع » وارد شده به خاطر حفظ جان زراره بوده است روايات متعددى اين مطلب را به روشنى مىرساند يك نمونه آن را در اينجا مىآوريم؛ حسنبنمحبوب از محمدبنعبدالله بنزراره نقل مىكند كه امام صادق « ع » به من فرمود: «از طرف من سلام پدرت را برسان و به او بگو من درباره تو بدگويى مىكنم تا بدين وسيله از ( جان ) تو دفاع كنم زيرا مردم و دشمن نسبت به هركسى كه ما او را به خود نزديك كردهايم و از او تعريف كرديم جهت اذيت كردنشان سرعت مىگيرند ، تا هركس را كه ما دوست داريم و به ما نزديك هستند به خاطر محبّت و دوستى و نزديكيش به ما مورد آزار و شكنجه و قتل قرار دهند و هركسى كه مورد بدگويى ما قرار گيرد مورد تعريف و تمجيد قرار مىدهند و من بدگويى تو را مىكنم زيرا تو مردى هستى كه به خاطر ما شهرت پيدا كردهاى و بدين جهت در نزد مردم مورد سرزنش هستى و به خاطر دوستى ما آثارت مورد ستايش و پسند آنان نيست. پس خواستم بدگويى تو را بكنم تا به خاطر آن مورد پسند آنان قرار بگيرى و بدين وسيله شر و بديشان از تو دفع شود خداوند عزوجل ( در داستان خضر و موسى « عليهم السلام » از قول خضر ) مىفرمايد: اما كشتى ( را كه در دريا شكستم ) بدان جهت بود كه آن براى جمعى از فقيران بود كه در دريا كار مىكردند پس آن را معيوب كردم تا سلطانى كه در نزديك آنان بود و هر كشتى سالم را مىگرفت ( نگيرد و براى فقيران باقى باشد ) .... به خدا سوگند تنها آن را خراب كرد تا از دست مَلِك و سلطان حفظ شود و هيچ عيبى در آن نبود ، تا آن را با شكستن رفع كند. پس اين مثال را بفهم خدا تو را رحمت كند. پس به خدا سوگند تو در نزد من محبوبترين مردم هستى و بهترين اصحاب پدرم در مرگ و حياتش هستى. تو از آن كشتىها در درياهاى متلاطم و عميق برتر هستى و در نزديكى تو مَلِك و سلطانى ظالم و غاصب است و منتظر عبور هر كشتى صالح در درياى هدايت است تا آن را غاصبانه بگيرد - رحمت خدا در زندگى بر تو باد و رحمت و خشنودى او بعد از مرگ نيز بر تو باد....» - معجم رجال الحديث 7 / 226.
نكته: روايت فوق علت حمله نويسنده و امثال او را بر بزرگان اسلام مشخص مىكند براى عظمت شخصيت اين فرزانه و نزديك بودن او به اهلبيت « عليهم السلام » و نقش او در حفظ دين و آثار ائمه « عليهم السلام » چند حديث كوتاه ذكر مىكنيم.
حفظ احاديث امام باقر « ع » از بركت زراره
1- ابراهيم بنعبد حميد و ديگران از امام صادق « ع » روايت كردهاند كه فرمود: «خداوند زرارةبناعين را رحمت كند اگر زراره و امثالش نبودند روايات پدرم نابود مىشد.» - معجم رجالالحديث 7 / 224.
زراره از سابقان و مقربان است
2- ابىعبيده حذاء مىگويد: «از امام صادق « ع » شنيدم كه فرمود: زراره و ابوبصير و محمدبنمسلم و بريد از كسانى هستند كه خداوند تعالى فرمود:«والسابقون السابقون اولئك المقربون»» - سوره واقعه ، آيات 11 و 12. - معجم رجالالحديث 7 / 225.
اهميت محضر زراره
3- ابنابىعمير مىگويد: «به جميل بندراج گفتم: چقدر محضر شما نيكو و جلسه شما زيباست؟! گفت: آرى به خدا سوگند ما اطراف زارةبناعين همچون بچهها در كنار معلم هستيم.» - معجم رجال الحديث 7 / 223.
امين بر حلال و حرام الهى
4- جميلبندراج مىگويد: «از امام صادق « ع » شنيدم كه فرمود: مخبتين را بشارت به بهشت بده ( آنان ) بريدبنمعاويه عجلى و ابابصير ليثبنبخترى مرادى و محمدبنمسلم و زرارة اين چهار نفر هستند كه آنان نجيبهايى هستند كه امين خدا بر حلال و حرامش هستند اگر آنان نبودند آثار نبوت قطع و نابود مىشد.» - معجم رجال الحديث 7 / 222.
شما خود براى دلسوزىهاى نويسنده قضاوت كنيد كه چگونه براى كسانى كه نقش كليدى در بقاى اسلام ناب محمدى « ص » داشتهاند از هر اهرمى جهت تخريبشان بهره مىگيرد.
ابوبصير مرادى
يكى ديگر از اصحاب امام باقر « ع » و امام صادق « ع » كه مورد توهين قرار گرفته واز نفوذهاى دشمن به حساب آمده است شخصيت عظيمالقدر ليثبنبخترى مرادى ملقب به ابوبصير و از اصحاب اجماع است كه تمام فقهاى شيعه بر صحت آنچه او نقل مىكند اتفاق نظر دارند نويسنده با نقل 6 روايت در مذمت ابوبصير مرادى از رجالكشى خواسته است تا به هدف خود برسد ولى چند نكته را بايد مورد توجه قرار داد:
1 ) تمام رواياتى كه نويسنده در مذمت اين شخصيت بزرگى شيعى آورده است ضعيف است و مرحوم آيةالله خويى - ره - در جلد 14 معجم رجالالحديث به بررسى آنها پرداخته است.
2 ) بعضى از روايات مذكور مربوط به ابوبصير مرادى نيست بلكه مربوط به يحيىبنالقاسم است كه به او نيز ابوبصير اطلاق مىشده است زيرا دليلى بر نابينايى ابوبصير مرادى ( ليث بن بخترى ) همانطور كه مرحوم آيةاللّه خويى - ره - ذكر مىكند نداريم بلكه ابوبصير يحيىبنالقاسم نابينا بوده و عصاكش او علىبنابىحمزه بوده است ( و روايات زيادى را از او ذكر مىكند ) بنابراين دو روايتى كه در مذمّت ابوبصير آمده است به فرض صحّت سند مربوط به ابوبصيرمرادى نيست.
3 ) بطلان اين روايات براى خود مرحومكشى نيز به اثبات رسيده است زيرا نامبرده در شرح حال بريدبنمعاويه عجلى ابوبصير را جزو اصحاب اجماع مىداند و حتى ابنداود آن را از مسلمات به شمار مىآورد.
4 ) رواياتى كه در بيان عظمت اين فقيه عاليقدر و شاگرد برجسته امام باقر « ع » و امام صادق « ع » رسيده فراوان است نمونههايى از آن در ضمن بحث دربارهى زرارةبناعين و نيز در بحث نامگذارى شيعه به رافضه آمد و از تكرار آن خوددارى مىكنيم.
از مجموعه مطالب گذشته عناد نويسنده نسبت به امامان شيعه آشكار مىشود به آن جهت كه مخالفت و دشمنى با آل رسول « عليهم السلام » اثرهاى معكوس دارد لذا دشمنان اسلام براى رسيدن به هدف خويش به تخريب دستپروردهاى آنان دست مىزنند شايد به گمان خود بدين طريق بتوانند روايات اساسى و ريشهدار شيعه را بىاعتبار جلوه دهند.
5 ) اين نكته نبايد مورد غفلت قرار گيرد كه علماى رجال در بررسى حالات راويان حديث ، تمام آنچه در مدح يا مذمّت فرد راوى وارد شده است مىآورند و سپس به بررسى آن روايات مىپردازند تا دربارهى او اظهار نظر نهايى كنند گويى كه تنها نويسنده به اين روايات در مذمّت دست يافته است وتا كنون از ديدِ بزرگان اهل تحقيق وعلماى رجال پوشيده بوده است به هر حال تمام اشخاصى كه مورد حمله نويسنده قرار گرفتهاند مورد تأييد تمام علماى رجال مىباشند بعضى از انسانها علم را جهت جلوگيرى از دين خدا و گسترش تفرقه و فساد آموختهاند نه جهت اطاعت و بندگى خدا و پيروى از حق و حقيقت. آيامطالبى كه نويسنده ذكر مىكند نشان نمىدهد كه نويسنده نيز از اين قبيل افراد است؟!
زيرا در مجموعه كتاب و از جمله در اين مبحث روايات ضعيف را مستند خود قرار داده و از روايات قوى و صحيح كه مدح اين بزرگان است چشمپوشى كرده است: «الذين يصدون عن سبيلالله و يبغونها عوجاً». - سوره اعراف ، آيه 45.
6 ) به عنوان حسن ختام روايتى را از حضرت صادق « ع » درباره ابوبصير و بزرگانى نظير او ذكر مىكنيم.
جميلبن دراج مىگويد: «از امام صادق « ع » شنيدم كه فرمود، اوتاد و ميخهاى زمين و اعلام و نشانههاى دين چهار نفرند:
محمدبنمسلم ، بريدبنمعاويه ، ليث بنالبخترى المرادى و زرارةبناعين.» - معجم رجالالحديث 14 / 143.
دزدى فرهنگى! نويسنده بعد از تخريب چهرههاى درخشان شيعه به تخريب كتب مهم آنان مىپردازد و با عنوان «دزدى فرهنگى» حجم كتب شيعى را نتيجه نفوذ بيگانگان در شيعه مىداند و آنگاه براى اثبات سخن خود مطالبى چند دربارهى دو كتاب مهم كافى و تهذيب ابراز مىدارد. با توجه به مطالبى كه در صفحات گذشته درباره نقش پرارزش شخصيتهايى چون زراره و مؤمن طاق و هشامبنحكم و ابوبصير مطرح شد و جوابى كه به شبهههاى مطرح شده پيرامون كتاب كافى و تهذيب داده مىشود روشن مىشود كه دزدفرهنگى كيست و چه كسى دزدى فرهنگى مىكند؟!
منزلت كافى
كتاب كافى از كتابهاى چهارگانه معتبر شيعه است و همواره تمام بزرگان نسبت به آن توجه خاص داشتهاند و برخى گفته اند كه بعداز تأليف آن ، حضرت بقيةالله الاعظم - ارواحناله الفداء - فرمود: كاف لشيعتنا اين كتاب براى شيعيان كافى است
ولى اولاً معناى اين سخن اين نيست كه تمام احاديث در كافى صحيح است و هيچ روايت ضعيفى در آن راه ندارد بلكه معناى اين سخن اين است كه آنچه در اين مجموعه آمده است مىتواند پاسخگوى نيازهاى اعتقادى و اخلاقى و فقهى و... شيعيان باشد به شرطى كه فقيه دين شناس با اصولى كه خود اهل بيت « عليهم السلام » معرفى مىكردهاند ار آن بهره جويد مانند اينكه فردى به فرزندش مىگويد: آنچه در انبار است براى ما كافى است معلوم است كه مقصود گوينده از اين سخن اين نيست كه تمام آنچه در انبار است همهاش بىعيب است. كتاب شريف كافى نيز با جامعيتى كه دارد وقتى در اختيار يك فرد آشنا قرار گرفت مىتواند راه هدايت را بيابد و اگر بنا بود تمام احاديث در آن در نزد شيعيان صحيح باشد به آن مىگفتند صحيح كلينى همانطور كه اهل سنت كتابهاى ششگانه خود را صحيح مىدانند و معتقدند كه تمام مطالب آن مانند قرآن صحت دارد ولى شيعيان مىگويند كافى از 4 كتاب معتبرى است كه مىتواند مرجع بهرهبرى قرار گيرد .
ثانياً ؛ اختلاف در انتساب روضه كافى به مرحوم محمدبنيعقوبكلينى از اعتبار و انتساب اصول و فروع كافى چيزى كم نمىكند زيرا در بخش اول كه اختلاف وجود ندارد و به فرض كه روضه كافى از مرحوم محمدبنيعقوب كلينى نباشد باز داراى اعتبار نزد شيعه است زيرا اين كتاب مىتواند تأليف ابوالحسن علىبنمحمدبنابراهيمبنابان كلينى معروف به علان باشد كه از علماى بزرگ شيعه است و به دست مخالفان در مسير مكه شهيد شد. - روضات الجنّات 7 / 47.
بنابراين راه براى شناسايى كافى كه به طور يقين به مرحوم كلينى مستند است ( يعنى اصول كافى و فروع آن ) با آنچه مورد اختلاف است ( يعنى روضه كافى ) وجود دارد و نمىتوان اصل كتاب كافى را زير سؤال برد.
ثالثاً ؛ ممكن است نظرات بزرگان دربارهى شمارش كتابهايى كه در كافى آمده است را به اين صورت جمع كرد كه بعضى از بزرگان مباحثى را جزو كتاب ديگر شمارش كردهاند و بعضى آن را كتاب جدا به حساب آوردهاند مانند اعتكاف كه به دنبال صوم مىآيد و امر به معروف و نهى از منكر به دنبال جهاد و صدقه بعد از زكات و زيارات بعد از حج.
نظير آن را مىتوان در شمارش آيات قرآنى به حساب آورد بعضى تعداد آيات قرآن را 6666 آيه و بعضى بيشتر مىدانند در حالى كه مشهور تعداد آن را 6236 آيه مىداند و سرّ آن روشن است زيرا بعضى دو آيه را يك آيه از جهت شمارش به حساب مىآورند و بعضى دو آيه. و اين امر موجب تحريف قرآن و بىاعتبارى آن نمىشود تا كسى بگويد صدها آيه از قرآن كم شده يا به آن اضافه شده است و مثلاً فلان درصد از آيات جعلى است و بعد بپرسد چه كسى چنين بلايى بر سر قرآن درآورده است؟! عين همين سخن درباره كتاب كافى قابل تطبيق است. مضافاًبراين كه كتاب كافى موجود در دست ماداراى همان 30 كتاب است پس معلوم مىشودبه آن چيزى اضافه نشده است .رجوع به ابواب وفهرستهاى كافى اين واقعيّت را ثابت مىكند .
نكته :قابل توجه است كه نويسنده در صفحهى 163 مىنويسد:«شيخ ثقه سيّدحسين بن سيّدحيدركركى عاملى...» واقعاً؛ كدام شيخ ثقه است كه سيّد فرزند سيّد باشد ؟!!آفرين به اين عالم فرزانه محقق كه عمرى را در حوزه سپرى كرده ولى هنوز بين شيخ وسيّد را تشخيص نمىدهد وناگريز سنّى شدهاست!!
تهذيب الاحكام
كتاب تهذيب از كتب اربعه قابل اعتماد شيعه است نه اينكه تمام احاديث آن صحيح باشد و اصولاً شيعه هيچ كتاب روايى را مطلقاً صحيح نمىداند و اين يك سخن باطل نويسنده است كه مىگويد: تهذيبالاحكام از شيخ طوسى بنيانگذار حوزهى علميّه نجف اشرف يكى ديگر از صحاح اربعه است در اين كتاب هزاران روايت در ابواب مختلف فقهى وارد شده است و مرحوم شيخ طوسى در عدةالاصول تعداد آن را بيش از پنج هزار حديث مىداند. روشن است كه او در مقام بيان عدد واقعى روايات مذكور در آن نيست بلكه او مىخواهد به وجود روايات مختلف و متعارض اشاره كند و در اين راستا به عنوان شاهد مىگويد:
«و آنچه از احاديث مختلف از اهلبيت « عليهم السلام » وارد شده است و به فقه مربوط است من آنها را در كتابم كه به استبصار معروف است ذكر كردم و در كتاب تهذيب الاحكام بيش از 5000 حديث آوردم و ذكر كردم كه در بيشتر اين روايات طايفه شيعه در عمل به آن اختلاف دارند.» - عدةالاصول 1 / 356.
زيرا وى اشارهاى به مجموع روايات جمع آورى شده در اين دو كتاب نكرده است بلكه اشاره به روايات متعارض داردكه بيش از 5000روايت است نه مجموع روايات دو كتاب.
مسؤول كيست؟ اين سخن كه در ميان روايات مذكور در كتب شيعى روايات متعارض وجود دارد و تقريباً در هر بابى روايات غير صحيح هست و رواياتى نيز دربارهى غلو اهلبيت « عليهم السلام » جعل شده است سخن حقى است و بزرگان شيعه براى يافتن احاديث جعلى و غيرواقعى از روايات صحيح متحمل رنجها شدهاند و كتابهايى در اين باره تأليف نمودهاند و در علم رجال به بررسى شخصيتها پرداختهاند و افراد دروغپردازى چون سيفبنعمر تميمى كه داستان عبداللهبنسبا را درست كرده شناسايى كردهاند و دهها تن را از نيروى نفوذى معرفى كردهاند ( و متأسفانه نويسنده دست روى هيچ كدام آنها نگذاشته بلكه مستند كلام خويش را غالباً روايت همان افراد ضعيف و مجهول و فاسد قرار داده است ) و با طرح مسائلى در علم اصول نظير مبحث تعادل و تراجيح به يافتن روايات وارده از امامان « عليهم السلام » اقدام كردهاند. گذشته از آن درايت و فهم حديث و شرايط صدور آن را نيز در نظر گرفتهاند. گرچه ممكن است در اين راستا بعضى از روايات ضعيف نيز مورد عمل و توجه قرار گرفته شده باشد ولى به قول مرحوم شيخ طوسى درمقدمه تهذيب بعد از بيان وجود تعارض بين روايات كه مىفرمايد «اهل تسنن آن را ( تعارض بين روايات را ) دستاويزى بر ضد شيعه قرار دادهاند و بعضى از افرادى كه خود را شيعه مىدانستند از مذهب دست كشيدهاند و اين خروج از مذهب مىرساند كه آن فرد مذهب را با بصيرت نپذيرفته بود و از روى تقليد معتقد به مذهب شده بود زيرا اختلاف در فروع سبب نمىشود انسان دست از اصول بردارد آن اصولى كه با ادلّه ثابت شده است.» - تهذيب الاحكام 1 / 3.
و به فرض روايات جعلى قابل تشخيص نباشد آيا اين علت مىشود از مسئله امامت كه با دليل عقل و قران و روايات به اثبات رسيده دست برداشته شود و مذاهب اهلبيت « عليهم السلام » كه بر مبناى اصولى عقلى است كنار گذاشته شود؟! در ميان كتب اهل سنّت نيزروايات متعارض فراوانى وجود دارد. كافى است به كتاب ( بدايةالمجتهدو نهايةالمقصد ) ابن رشد مراجعه شود تا معلوم گردد كه تا چه حدروايات متعارض در منابع آنان يافت مىشود.اگروجود روايات متعارض سبب شود تا فردى كه خود را عالمِمحقق مىداند دست ازمذهب بردارد بايد جدايى او از مذهب تسنّن بيش از تشيّع باشدزيرا اختلاف در آنجا بيشتر است.
امّااين سؤال كه مقصر اصلى در جعل روايات كيست و به چه هدف اين كار را كرده است؟ پاسخش را از حضرت رضا « ع » دريافت مىداريم.
ابراهيمبنابىمحمود مىگويد: به حضرت رضا « ع » گفتم: اى فرزند رسول خدا در نزد ما رواياتى در فضائل اميرمؤمنان « ع » و فضيلت شما اهلبيت وجود دارد و آنها از نقل مخالفين شماست و ما مثل آنها را از شما نمىشناسيم ( نشنيدهايم ) آيا متدين به آنها شويم ( و بپذيريم ) ؟ فرمود: اى پسرابىمحمود، پدرم از پدرش از جدش خبر داد كه رسول خدا « ص » فرمود: هر كس به سخن گويندهاى گوش فرا دهد او را عبادت كرده است پس اگر گوينده از خدا بگويد ( و سخن حق بزند ) پس شنونده خدا را پرستيده است و اگر گوينده از ابليس ( شيطان ) سخن بگويد ، پس ابليس را پرستيده است. آنگاه حضرت رضا « ع » فرمود: اى پسر ابىمحمود ، مخالفان ما رواياتى را دربارهى فضايل ما جعل كردهاند و آنها را سه قسم قرار دادهاند: يكى ؛ غلو ( و برتر بينى اهلبيت « عليهم السلام » از حد بندگى به حد خدايى ) دوم ؛ تقصير ( كوچك شمردن آنان از جايگاهى كه دارند ) سوم ؛ تصريح به بدگويى به دشمنان ما.وقتى مردم ( اهل سنت ) روايات مربوطبه غلو درباره ماراشنيدند شيعيان ماراتكفيرمىكنند ( و آنان را كافر مىشمارند ) وبهآناننسبتمىدهندكه معتقدبهربوبيتمايند و چون روايات تقصير ( تحقيراهلبيت « عليهم السلام » ) راشنيدندآنرادربارهى ما مىپذيرند ( و در نتيجه خاندان پيامبر « ص » را از جايگاه رفيع خود به زير مىآورند و مورد بىمهرى قرار مىدهند ) وچون روايات بدگويى به دشمنان را به نام شنيدند به ما به نام بدگويى مىكنند. حال آن كه خداوند مىفرمايد: به آنان كه غير خدا را مىپرستند بدگويى نكنيد كه مبادا به خداوند از روى نادانى بدگويى كنند. اى پسر ابىمحمود مردم گرايش به راست و چپ پيدا كردند تو در راه ما بمان زيرا هركس با ما باشد ما با او هستيم و هر كس از ما جدا شود از او جدا مىشويم. كمترين چيزى كه انسان را از ايمان ( كامل ) خارج مىكند اين است كه درباره يك ريگ بگويد هسته است و سپس بر اين سخن عقيده پيدا كند و از كسى كه مخالف است اعلام انزجار كند. اى پسر ابىمحمود آنچه برايت گفتم خوب نگهدار كه خير دنيا و آخرت را برايت در آن جمع كردم.» - بحارالانوار 26 / 239.
ومتأسفانه نويسندهى كتاب اهل بيت ( ع ) از خود دفاع مىكند سه روش ناپسند ديگران را جمع كرده ويكجا آورده است تا هم در اهل بيت « عليهم السلام » غلو كند وهم تقصير وهم به دشمنان شيعه بدگويى كند تا زمينه بد گويى به ديگران را درست كند .
بنابراين مسؤلاصلى تحريف وجعلحديث مخالفاناهلبيت « عليهم السلام » بودند و اين كار به خصوص در عصر بنىاميه با فرمان معاويه به صورت رسمى صورت گرفت همانطور كه بحث آن گذشت. نويسنده جعل حديث را در دوران صفويه مىداند در حالى كه در اين عصر بزرگانى چون مجلسى فرصت يافتند تا فرهنگ شيعه را جمعآورى كنند و كتابهايى چون «بحارالانوار» را كه يك مجموعه دائرةالمعارف اسلامى است تدوين كند. گرچه ممكن است در آن روايات ضعيف نيز باشد.
السلام عليك يا حجةالله التى لا تخفى
سلام بر حجت خدايى كه مخفى نيستى
وجود خارجى ندارد؟!! آيا مىتوان باور كرد كسى در نجف اشرف ساكن باشد و همه هفته مشاهده كند كه گروهى با پاى پياده به مسجد سهله براى توسل و ديدار مولاى انس و جن مىروند و او يك محقق باشد و كتب روايى و تاريخى شيعه را بررسى كرده باشد ولى در وجود حضرت بقيةالله الاعظم صاحبالزمان - ارواحنالتراب مقدمه الفداء - شك داشته باشد؟!! و به چند مطلبى كه در كتب تاريخ و روايى درباره حوادثى كه در ظاهر در هنگام شهادت امام حسن عسگرى « ع » اتّفاق افتاده است و مسؤولين حكومت كه دنبال امام دوازدهم « ع » بودند و او را نيافتند را مستند خويش قرار دهد و منكر اصل وجود آن حضرت شود؟! حتى كسانى كه از اهل تسنن با روايات مأنوس باشند نمىتوانند منكر وجود آن حضرت شوند زيرا به قول مرحوم شهيد آيةالله صدر «در مورد هيچ يك از قضاياى اسلامى مسلم و غيرقابل ترديد به مقدار روايات در مورد امامت مهدى « ع » و غيبت و ظهور و اصلاح آينده جهان به وسيلهى وى و خصوصيات شخصى او از طريق سنى و شيعه حديث وارد نشده است ، تمام آن روايات حدود 6000 حديث است.» - انقلاب مهدى و پندارها ، ص 58.
آرى ؛ اين سخنان براى آن گروه از اهل تسنن قابل قبول است كه مأنوس با حكومتهاى اموى و عباسى بودهاند و خلفا را اولوالامر و اميرالمؤمنين مىدانستند و اهلبيت « عليهم السلام » را مانند اصحاب مىدانند و دايرهى اهلبيت را وسيع دانستهاند ، ولى افرادى چون شيعيان كه هر روز آثار امام خود را مشاهده مىكنند و به آن حضرت متوسل مىشوند و صدها نفر به محضر مباركش مشرف مىشوند و شدهاند و كتابها دربارهى كسانى كه به محضرش باريافتهاند تأليف كردهاند سخنان نويسنده تنها چهره مخفى او را آشكار مىكند و كوچكترين شك و شبههاى برايشان ايجاد نمىكند.
ما در اينجا فقط به فهرست بعضى از عناوين مطرح شده در كتاب ارشاد شيخ مفيد كه نويسنده از آن نام مىبرد مىپردازيم تا معلوم شود كه تمام مطالب كتاب حتى آن صفحههايى كه به آن اشاره كرده است اثبات وجود مقدس حضرت بقيةالله - ارواحنالهالفداء - است.
وى مىنويسد: باب ذكر وفات ابىمحمدحسن بنعلى « عليهما السلام » و محل قبر و ذكر فرزندش ، باب ذكر قائم بعد ابى محمد « ع » و تاريخ تولّد و دلايل امامتش و ذكر بخشى از اخبار و غيبت و روش او در نزد قيامش و مدت حكومتش ، باب ذكر بخشى از دليلها بر امامت قائم به حق ابنالحسن « عليهما السلام » ،باب آنچه برتصريح بر امامتش از امامان « عليهم السلام » آمدهاست،باب كسانى كهامامدوازدهم « ع » راديده اندوبخشى از دليلهاوشاهدانش،باب معجزاتآنحضرت « ع » ..
اقرار به تولد حضرت صاحبالزمان عجّ و « ع » تنها مربوط به شيعيان نيست بلكه گروهى از اهل تسنن نيز بر اين حقيقت اعتراف كردهاند كه مهدى موعود همان مهدى « ع » فرزند امام حسن عسگرى « ع » و متولّد در سال 255 هجرى است كه غايب بوده و در آخرالزمان ظهور خواهد كرد ، به عنوان نمونه مىتوان از افراد زيرد در اهل سنت نام برد:
1 ) كمالالدين محمدبنطلحه قرشى شافعى ( 652 ه ) در مطالب السّئول فى مناقبال الرسول.
2 ) شمسالدين سبط بنجوزى ( 654 ه ) در تذكرة خواص الامّه.
3 ) محيىالدين ابوعبدالله محمدبنعلى الاندلسى الشافعى ( 638 ه ) در فتوحات مكيه.
4 ) ابوعبدالله محمدبنيعقوب گنجى شافعى ( 658 ه ) در البيان فى اخبار صاحبالزمان.
5 ) علىبنمحمدبنصباغ مالكى ( 855 ه ) در الفصول المهمة فى معرفةالامة.
قاعدتاً تحقيقاتى كه آقاى احمد كاتب ، برادر عزيز نويسنده ، داشته از قبيل تحقيقاتى است كه در اين كتاب مشاهده مىشود و او نيز مانند كسى است كه چشمان خود را در برابر خورشيد ببندد و بگويد چون خورشيد را نمىبينم پس خورشيد وجود خارجى ندارد و آنان كه از خورشيد تعريف مىكنند به خاطر منافع شخصى خود است و لابد تحقيقاتش دربارهى نائبان خاص امام زمان « ع » از اين قبيل است همانطور كه نويسنده در صفحه 119 برخلاف تاريخ قطعى و نظر تمام شيعيان نائبان خاص را در دوران غيبت صغرى 20 نفر مىداند و از قول دوست عزيزش احمد كاتب ، نواب خاص ، آن مردان زحمتكش پاكباخته ، مشهور به علم و زهد و تقوى را گروهى دنياپرست و فرصتطلب معرفى مىكند كه براى استفاده از اموال خمس و ديگر هدايايى كه در قبرستان يا سرداب گذاشته مىشد خودشان را نواب امام معرفى كردند.
به اين سخنان كه نظير كتاب آيات شيطانى سلمان رشدى پر از هتاكى است چه جوابى مىتوان داد؟!!
شاهكارهاى حضرت صاحبالزمان عجل الله تعالى فرجهالشريف قبل از اينكه دربارهى روايات مطرح شده در اين قسمت اشاره كنيم مناسب است به تغييرات و اصلاحاتى كه آن حضرت انجام خواهد داد اشاره كنيم ؛
1 ) در دعاى ندبه شاهكارى وى را چنين بر مىشماريم و دربارهى او مىگوييم: «كجاست آن كس كه براى قطع ريشه ظالمان آماده شده؟ ( 1- قطع ريشه ستمگران ) كجاست منتظر براى مستقيم كردن كجيها و انحرافها؟ ( 2- رفع انحرافها ) كجاست آن كس كه اميد است ستم و دشمنى را زايل كند؟ ( 3- برطرف كردن ستم و دشمنى ) كجاست ذخيرهاى كه واجبات و سنتها را مجدداً اجرا مىكند؟ ( 4- بار ديگر اجراى واجبات و سنّتها ) كجاست انتخاب شده براى بازگرداندن ملت و شريعت اسلامى؟ ( 5- باز گرداندن شريعت اسلام به سبك اول ) كجاست كسى كه اميد است تا كتاب و حدود آن را زنده كند؟ ( 6- زنده كردن قرآن و حدود آن ) كجاست زنده كننده علوم دين و اهل آن؟ ( 7- زنده كردن معارف دينى و حاملان آن ) كجاست شكننده شوكت تجاوزگران؟ ( 8- شكستن اعتبار متجاوزان ) كجاست نابودكننده بناهاى شرك و نفاق؟ ( 9- نابود كردن شرك و نفاق ) كجاست آواره كننده فاسقان و گناهكاران و طغيانگران؟ ( 10- به هم زدن امنيت و اجتماع اهل تباهى ) كجاست دروكننده شاخههاى سركش و تفرقه؟ ( 11- قطع شاخههاى تفرقه و سركشى ) ... كجاست زمينگيركننده ياران عناد و گمراه كنندگان؟ ( 12- از حركت انداختن معاندان و گمراهكنندگان ) كجاست عزتبخش اوليا و ذليلكننده دشمنان؟ ( 13- عزت بخشيدن اولياى الهى و ذلت بخشيدن به دشمنان ) كجاست انتقامگير خون پيامبران و فرزندان پيامبران؟ ( 14- انتقام از خون به ناحق ريخته پيامبران و فرزندانشان ) كجاست خواهان انتقام از خون كشته به كربلا؟ ( 15- انتقام ازخون حضرت سيدالشهداء « ع » كجاست يارى شده از طرف خدا بر كسى كه مورد ستم قرار گرفته است؟ ( 16- كمك بر افراد مظلوم ) ....»
2 ) حسينبنخالد در حديثى از حضرت رضا « ع » درباره شاهكارى حضرت مهدى « ع » نقل مىكند كه فرمود:
«او زمين را از هر ستمى پاك مىكند و او كسى است كه مردم شك در ولادتش دارند واو قبل از قيامش غيبتى دارد هنگامى كه قيام كرد زمين را به نور خدايش روشن مىسازد و ميزان عدالت را در ميان مردم برپا مىكند در نتيجه هيچ كس به ديگرى ظلم نمىكند.» - بحارالانوار 52 / 332 - 331.
3 ) سلام بنمستنير مىگويد: «از امام باقر « ع » شنيدم كه مىفرمود: وقتى قائم « ع » قيامكندايمان رابرهرناصبى ( دشمناهلبيت « عليهم السلام » ) عرضه مىكند اگر به راستى قبول كرد ( او را رها مىكند ) وگرنه يا او را به قتل مىرساند يا از او جزيه مىگيرد همانطور كه امروز از اهل ذمه مىگيرند....» - بحارالانوار 52 / 375.
4 ) ابىبصير از امام صادق « ع » روايت مىكند كه برايم فرمود: «اى ابامحمد مىبينم فرود قائم را در مسجد سهله كه به همراه خانواده است. گفتم: آيا منزلش در همانجاست فدايت شوم؟ فرمود: آرى ؛ در آنجا منزل ادريس و ابراهيم خليل الرحمن بوده است و خدا هيچ پيامبرى را نفرستاد جز آن كه در آن نماز گزارد و در آنجا مسكن خضر است.
گفتم: فدايت شوم؟ قائم « ع » در آنجا مرتب هست؟ فرمود: آرى، گفتم: چه كسى بعد از اوست؟ فرمود: او تا پايان خلق هست؟ گفتم: آيا اهل ذمه در نزد او ( در حكومت او ) هستند؟ فرمود: همانطور كه پيامبر صلى الله وعليه وسلم خدا با آنان رفتار كرد رفتار مىكند و آنان جزيه مىپردازند با حالت ذلت. گفتم: آنان كه با شما دشمنى كردند ( نواصب ) چگونه؟ فرمود: خير ، اى ابامحمد براى كسانى كه با ما مخالفت كردهاند در دولت ما سهمى ندارند. خداوند خون آنان را در نزد قيام قائم ما براى ما حلال شمرده است امروز خون آنان بر ما و بر شما حرام است پس كسى شما را فريب ندهد. وقتى قائم ما قيام نمود به خاطر خدا و رسولش و به خاطر همه ما ( اهلبيت ) انتقام مىگيرد.» - بحار الانوار 52 / 376 ، 373 و 375.
5 ) ابان مىگويد: «امام صادق « ع » فرمود: علم 27 حرف است تمام آنچه پيامبران آوردند دو حرف است و مردم تا امروز به جز 2 حرف را نمىشناسند وقتى قائم ما قيام نمود 25 حرف باقىمانده را خارج مىكند پس آن را در ميان مردم گسترش مىدهد تا تمام 27 حرف گسترش پيدا كند.» - بحارالانوار 52 / 336.
6 ) مفضلبنعمر مىگويد: از امام صادق « ع » شنيدم كه فرمود: «هنگامى كه خداى عزوجل به قائم اجازه خروج را دهد بر منبر بالا رود و مردم را به سمت خويش دعوت كند و آنان را به خدا سوگند دهد و به حق دعوت كند و از مردم بخواهد كه به سيره و روش پيامبر خدا « ص » رفتار كنند و خود نيز مطابق عمل آن حضرت رفتار مىكند... .» - بحارالانوار 52 / 337.
7 ) در خصال مرحوم صدوق آمده است كه اميرمؤمنان « ع » در ضمن حديثى فرمود: «آن زمان كه قائم ما قيام كند باران از آسمان به طور كافى مىبارد و زمين سبزههاى خود را بيرون مىدهد و بخل و كينه از دلها مىرود و حتى درندگان و چهارپايان ( با برنامهريزهاى كه انجام مىشود ) اصلاح مىشود ( و در جاهاى مناسب قرار مىگيرد و ديگر خطرى ندارند ) به گونهاى كه اگر زن از عراق به شام برود قدمى بر زمين نمىگذارد مگر بر سبزهها ( يعنى همه جا آباد و سرسبز است و چنان امنيّت در جامعه وجود دارد ) كه آن زن از درندگان ( اعم از حيوانات يا انسانهاى خطرناكِ حيوان صفت ) ترس و خوفى ندارد.» - بحارالانوار 52 / 316.
8 ) ابىهاشم جعفرى مىگويد: «در نزد ابىمحمد « ع » بودم كه فرمود: وقتى قائم قيام كند دستور به تخريب منارها و ساختمانهاى زيبا در مسجد را مىدهد ( و آن را از حالت تجملات خارج مىكند ، ابىهاشم ) مىگويد: در نزد خود گفتم: معنى اين كار چيست؟ ( چرا چنين كارى مىكند؟ ) حضرت بر من رو كرد و فرمود: معناى اين كار اين است كه اينها جديد و بدعت است و پيامبر و حجت خدا آن را نياوردهاند.» - بحارالانوار 52 / 323.
و نيز حلبى نقل مىكند: «از امام صادق « ع » سؤال شد آيا نماز در مساجد سايهدار كراهت دارد ، فرمود: آرى ؛ ولى امروز براى شما ضررى ندارد ولى اگر عدل بود ( حضرت قائم « ع » ظهور مىكرد ) مىديديد كه چگونه با آن رفتار مىكند.» - بحارالانوار 52 / 374.
همچنين حديث ديگرى به همين مضمون درباره مساجد مصوره وارد شده است. - همان.
9 ) ابىبصير از امام صادق « ع » روايت مىكند كه فرمود: «قائم مسجدالحرام را خراب مىكند تا آن را به اساسش بازگرداند و مقام ( ابراهيم ) را به محلى كه قبلاً ( در زمان رسول « ص » ) بوده است باز مىگرداند و دستان بنى شبيه را قطع مىكند و بر در كعبه مىآويزد و بر آن مىنويسد: اينها دزدان كعبه هستند.» - بحارالانوار 52 / 338.
نكته: امروزه كنار ديوار كعبه برجستگى وجود دارد و آن را «شاذروان» مىنامند و از جهت فقهى آن جزو خود كعبه است و كعبه از زمان پيامبر اسلام « ص » كوچكتر شده است و لذا آن حضرت شاذروان را جزو كعبه مىدهد و همچنين مقام ابراهيم « ع » در زمان آن حضرت به خانه خدا چسبيده بوده است و عمربنخطاب دستور داد آن را به محل فعلى كه همان محل مقام در زمان جاهليت بوده منتقل كند. قطع دست دزد نيز جزو احكام قطعيه قران است. بنا بر نقل اهل سنّت پيامبر اسلام « ص » ميخواست كعبه را تخريب كند واز نو بازسازى كندولى زمينه را مساعد نمىديد.يك نمونه از آن نقلها:
عبداللهبن زبيرازخالهاش عايشه نقل مىكندكه پيامبرصلى الله وعليه وسلمفرمود:
«اى عايشه اگر قوم تو دورانشان به شرك نزديك نبود ( و همچنان با شرك مأنوس نبودند ) حتماً كعبه را منهدم مىكردم وكف آن را با زمين مساوى قرار مىدادم وبراى آن دو درب شرقى و غربى قرار مىدادم و 6 ذراع از سمت حِجر بر ان مىافزودم ،زيرا قريش در هنگام بناى كعبه آن مقدار را كم كردند.» - -صحيح مسلم 4 / 98 .
10 ) ابوخديجه مىگويد: «امام صادق « ع » فرمود:«چون قائم « ع » قيام كند امر جديدى را مىآورد همانگونه كه رسول خدا در اوّل اسلام دعوت به امر جديد كرد.» - بحارالانوار 52 / 338.
در حديث ديگرى آمده كه آن حضرت در پاسخ به اين پرسش كه سيره حضرت مهدى چگونه است؟ فرمود: «آن كارى را انجام مىدهد كه رسول خدا « ص » انجام داده بود آنچه از قبل بوده نابود مىكند همانطور كه رسول خدا « ص » امر جاهليّت را نابود كرد و اسلام را مجدداً از اول مىآورد.» - بحارالانوار 52 / 353 - 352.
نكته: امر جديد حضرت مهدى « ع » همان امر جديد پيامبر اسلام در صدر اسلام است كه به مرور همه چيز آن را تغيير دادند و طبق روايات در آخرالزمان فقط اسم اسلام باقى مىماند و از قرآن فقط اسم و نوشتن آن و از عمل به آن خبرى نيست در صفحات گذشته روايت انس را ذكر كرديم كه در حالت گريه مىگفت: «از اسلام تنها نمازش باقيمانده بود كه آن را نيز ضايع كردند.»
11 ) ابىبصير در روايتى از امام باقر « ع » نقل مىكند كه آن حضرت در پاسخ به اين پرسش كه چه شباهتى حضرت مهدى « ع » به حضرت محمد « ص » دارد؟ فرمود: «چون او قيام كند به روش رسول خدا « ص » رفتار مىكند با اين تفاوت كه آثار محمد را روشن مىكند و به مدت 18 ماه از شمشير ( قدرت ) به طور مطلق استفاده مىكند تا خدا راضى شود....» - بحارالانوار 52 / 347.
12 ) جابر در حديثى از امام باقر « ع » روايت مىكند كه فرمود: «چون قائم اهلبيت « عليهم السلام » قيام كند ( بيت المال ) به مساوات تقسيم كند و بين مردم به عدالت رفتار كند پس هر كه مطيعش باشد از خدا اطاعت كرده و هر كه نافرمانى او كند نافرمانى خدا كرده است و او به نام مهدى ناميده شده است زيرا هدايت به امرى مخفى مىكند.
او تورات و ساير كتابهاى خداى عزوجل را از غارى در انطاكيه بيرون مىآورد و بين اهل تورات به تورات و بين اهل انجيل به انجيل و بين اهل زبور به زبور و بين اهل قرآن به قرآن حكم مىكند و دارايىهاى درونى و بيرونى زمين را جمع مىكند و به مردم مىفرمايد: بياييد ( و بگيريد ) آنچه به خاطر رحم از شما دريغ شده است و به خاطر آن خون شما به ناحق ريخته شده و آنچه كار حرام به خاطر آن واقع شده است. پس آنقدر ( به افراد ) مىدهد كه نظير آن را هيچ كس نداده است و زمين را از عدل و قسط و نور پر مىكند همانطور كه از ظلم و جور و شر پر شده است.» - بحارالانوار 52 / 351.
13 ) امام صادق « ع » در پاسخ معلىبنخنيس كه پرسيد: «آيا قائم در برخورد با مخالفان برخلاف سيره على « ع » رفتار مىكند؟ فرمود: آرى ؛ زيرا على « ع » به روش منتگذاشتن ( و رهاكردن ) و خوددارى ( از درگيرى و قتل مخالف خود ) رفتار مىكرد زيرا مىدانست به زودى شيعيانش بعد از او شكست مىخوردند ( و به خاطر آنان آن حضرت مماشاة مىكرد و كوتاه مىآمد ) ولى قائم وقتى قيام كند با روش شمشير ( قدرت ) و اسيرگرفتن برخورد مىكند زيرا مىداند هرگز شيعيانش بعد از وى شكست نمىخورند.» - بحارالانوار 52 / 333.
14 ) بشيرنبّال مىگويد: «به امام باقر « ع » عرض كردم كه آنان ( اهل سنت ) مىگويند: چون مهدى قيام كند با عفو با همه برخورد خواهد كرد و به قدر حجامت نيز خون نخواهد ريخت. فرمود: چنين نيست به خدايى كه جانم به دست اوست. اگر بنا بود عفوى صورت بگيرد اين كار براى رسول خدا « ص » بود در زمانى كه دندان رباعى او شكسته شد و صورتش مجروح شد. هرگز ، به خدايى كه جانم به دست اوست ( حضرت مهدى « ع » مىجنگد و خون ريخته مىشود ) تا اينكه ما و شما عرق و خون بسته شده را ( در پيشانى خويش ) مسح كنيم ، آنگاه حضرت دست به پيشانى خويش كشيد.» - بحارالانوار 52 / 358.
15 ) عبداللهبنسنان از امام صادق « ع » روايت مىكند كه فرمود: «چون قائم قيام كند بين او و بين عرب و عجم به جز شمشير ( قدرت ) نخواهد بود ، دادن و گرفتنش با شمشير است.» - بحارالانوار 52 / 389.
چند مطلب در جمعبندى روايات
مطلب اول: اصلاحات حضرت مهدى « ع »
و برخورد با مخالفان و منحرفان و مفسدان
آنچه قطعى است در آخرالزمان حضرت مهدى موعود « ع » ظاهر مىشود و تغييراتى اساسى در جامعه اسلامى بلكه جوامع بشرى ايجاد مىكند و بشر از جهت علم و رفاه و امنيت و عدالت در حد اعلاى خويش قرار مىگيرد و حق مظلوم از ظالم گرفته مىشود و احكام الهى آنگونه كه نازل شده است پياده مىشود و بدعتها و نوآورىها كه به اسم دين صورت گرفته است همه نابود مىشود و كسانى كه مدافع اين گونه انحرافها و بدعتها و گمراهىها و ظلمها بودهاند در صورت اصرار بركردار خويش ، با قدرت با آنان رفتار مىشود و سنّتهاى فراموش شده احيا مىگردد و انتقام مظلوم از ظالم و جلو مفسدان گرفته مىشود و آنان به مجازات خويش مىرسند.
طبيعى است عدالت كامل و امنيت و رفاه و رشد علمى نتيجه يك مبارزه مستمر و برخورد قاطع با نوآوران و بدعتها و مفسدان و ستم و ستمگران و كشتن هزاران نفر از آنان و دادن هزاران شهيد است و هرگز نمىتوان كارى به اين عظمت را انجام داد ولى خونى ريخته نشود.
به نظر مىرسد در زمان امام صادق « ع » جوى حاكم بوده است مبنى بر اين كه حضرت مهدى خونى نمىريزد و به خصوص عربها در امنيّت هستند. اهلبيت « عليهم السلام » براى شكستن اين فكر غلط كه عربها خود را در امنيّت مىديدند جملاتى هشداردهنده مىفرمودند نظير روايات 3 و 4 و 14 كه گذشت ، وگرنه برخورد قاطعانه با مسايل انحرافى و منحرفان اختصاص به عربها ندارد همانطور كه روايت 15 بر آن دلالت دارد مضافاً بر اين كه ديگر از روى ترس و نگرانى از آينده مماشاتى با دشمنان صورت نمىگيرد همانطور كه على « ع » با دشمن مماشاة مىكرد و روايت 13 شاهد بر آن است.
همچنين در روايات آمده است كه قبل از قتال و برخورد قدرتمندانه با دشمنان ، آن حضرت دعوت به كتاب خدا و سنت پيامبر اسلام « ص » و ولايت علىبنابىطالب « ع » و اعلام انزجار از دشمنان او مىكند و حتى سفيانى كه رئيس دشمنان اوست نيز دعوت به كتاب خدا و سنّت پيامبر مىشود. در مرحلهى اوّل ؛ سفيانى دعوت را مىپذيرد و با وى بيعت مىكنند ولى مجدداً بيعت شكنى مىكند و به جنگ با حضرت مهدى « ع » مىپردازد طبيعى است كه امام زمان « ع » با قدرت با او و دوستانش بر خورد مىكند.
همينطور در بعضى از مناطق نمايندهى امام « ع » كه قدرت را به دست گرفته ، مىكشند و حضرت دوباره آنان را دعوت به كتاب خدا و سنت پيامبر « ص » و ولايت علىبنابىطالب « ع » و برائت از دشمنانش مىكند و بعد از اتمام حجّت با آنان قاطعانه و با قدرت برخورد مىكندواين برخوردها تابرقرارىاسلامناب وخالص در سرتاسرزمين ادامهدارد روايات متعددى دربحارالانوار جلد52، صفحات 342 و 343 و 344 و 388 درباره موارد فوق آمده است.
همچنين از روايات استفاده مىشود بسيارى از كسانى كه با امام مىجنگند همان مدافعان سنّتهاى غلط خلفاى پيشين هستند و در حقيقت ايشان كسانى هستند كه سكانداران علم و دين هستند و لذا به جاى اينكه مردم را به سمت امام هدايت كنند با تمسك به بعضى از آيات و روايات مردم را در مقابل امام « ع » قرار مىدهند. از جمله آن حديث حضرت صادق « ع » است كه فرمود: «قائم در جنگش برخوردى دارد كه رسول خدا نداشت زيرا رسول خدا وقتى آمد مردم سنگهاى تراشيده و چوبهايى به شكل بتها را مىپرستيدند ولى قائم چون قيام كند عليه وى خروج مىكنند در حالى كه كتاب خدا را بر ضد امام تفسير مىكنند و با او مىجنگند.» - بحارالانوار 52 / 362 و 363.
كوتاه سخن اين كه ، حضرت پس از اتمام حجّت واستدلال وبرهان از كتاب وسنّت وسيرهى رسول مكرماسلام « ص » بامعاندان لجباز سر ستيز دارد وبين آنان باقدرت شمشير حكم مىكند نه آنان كه حق برايشان مشتبه شده و پس از يافتن آن تسليم مىشوند.از اين بسيارى از كسانى كه سخن از حضرت قائم مىگويند بعد از ظهورش چون او را همراه با منافعشان نمىبينند به جنگ با آن حضرت مىپردازند و اين گروه در ميان عربها زيادتر هستند.
ابىبصير از حضرت صادق « ع » روايت مىكند كه فرمود: «از عربها با حضرت قائم « ع » گروه اندكى هستند. گفته شد: ولى از عربها كسانى كه دربارهى او سخن مىگويند زياد هستند؟ فرمود: آرى ؛ ولى بايد مردم پاك شوند و شناخته شوند و غربال شوند و به زودى از غربال ( شايد همان ظهور حضرت باشد ) مردم زيادى خارج مىشوند.» - بحارالانوار 52 / 348.
بنابراين مىتوان اين طور از روايات استفاده كرد كه عربها اين تصور را داشتهاند كه در دولت قائم « ع » همه چيز مطابق خواست آنان خواهد بود و ائمه « عليهم السلام » خطراتى كه جامعه عربها را در برابر حضرت مهدى « ع » تهديد مىكند متذكر مىشدهاند و رواياتى كه نويسنده آورده است از اين قبيل روايات است زيرا تعداد نفراتى كه از عربها حق را بدون مشكل خواهند پذيرفت بسيار اندك خواهند بود و بقيه درگيرى با آن حضرت خواهند داشت و لذا امام صادق « ع » در روايتى فرموده كه از عربها بترس كه براى آنان خبر بدى است كه با قائم يكى از آنان قيام نخواهد كرد ( و نويسنده به اين روايت تمسك كرده است ) .
و اين روايت به فرض صحّت ممكن است اشاره به همان 313 نفر باشد كه در مرحلهى اوّل عربها در ميان آنان نخواهند بود نه اينكه تا آخر هيچ عربى با آن حضرت نيست و امّاجملات بعدى نويسنده جواب ندارد زيرا عرب بودن پيامبر و خاندانش « عليهم السلام » و نيز عرب بودن حضرت مهدى « ع » ارتباطى با انحرافات عربها و مقابله باآنان ندارد ومعيارارزش عربىنيست بلكه تقواىالهىاست.
مطلب دوم: اصلاح اماكن عبادى و اجراى احكام الهى
از جمله مطالبى كه از روايات استفاده مىشود اين است كه حضرت صاحب الزمان « ع » اماكن عبادى را اصلاح مىكند و آنان را به سبك زمان حضرت رسول « ص » در مىآورد همانطور كه در حديث شماره 9 به آن تصريح شد.
ما نمىدانيم اصلاح كعبه به شكل اوليه و بازگردان مقام ابراهيم ( كه خليفه اول آن را به محل جاهليّت قبل از اسلام باز گرداند ) به جايگاه زمان رسول خدا « ص » چه اشكالى دارد كه نويسنده آن را تيتر زده است؟ آيا حضرت مهدى « ع » به خاطر ناخوشايندبودن اصلاح كعبه در نظر طرفداران خليفه دوم دست از وظيفه الهى خود برمىدارد؟ زهى خيال باطل ، گذشته از اينكه مرحوم مجلسى در صفحه 338 موضوع تخريب و اصلاح مسجدالحرام را دارد ، ولى يك كلمه درباره مسجدالنبى ندارد هيچ توضيحى از مرحوم علامهى مجلسى در همان صفحه دربارهى چگونگى تخريب مسجد نبوى ذكر نكرده است.
بايد به نويسنده گفت شما كه اينقدر دلسوزى براى كعبه كردهاى چرا دربارهى خلفاى اموى كه كعبه را تخريب كردند و با بدترين وجه به آن خسارت نمودند از حريم كعبه دفاع نكردى و جملهاى درباره آن ذكر نكردى؟!
نويسنده بعد از ذكر يك حديث از پيش خودساخته درباره تخريب كعبه با عنوان جديدى تحت عنوان «كعبه جديد» مىخواهند به خواننده القا كنند كه حضرت مهدى « ع » كعبه را تخريب مىكند و در كربلا كعبه بنا مىكند و بعد شعرى از مرحوم كاشفالغطاء درباره عظمت كربلا ذكر مىكند كه خيانت از سرتاسر عبارات وى مىبارد زيرا ؛ تقدّس كربلا در نزد شيعيان چيزى از حرمت كعبه كم نمىكند.وما هيچ روايت صحيحى را نداريم كه كربلا را افضل از مكّه و مدينه بداند بلكه روايات متعدد داريم كه افضل بقاع ارض حرم خدا يعنى مكّه مكرّمه است - - وسائل الشيعه 9 / 349 .
آرى ؛ حرمت كعبه به خاطر رسول خدا « ص » و ولى خداست و لذا كعبه تا آنجا محترم است كه رسول خدا « ص » و نظرات او در آنجا حاكم باشد.
بر همين اساس است كه خداوند مىفرمايد: «لا اقسم بهذاالبلد و انت حل بهذاالبلد ، قسم به اين سرزمين در حالى كه تو در اين سرزمين هستى.» - سوره بلد ، آيات 1 و 2.
خداونداز همين سرزمين محترم وباارزشبه خاطررسولخدا « ص » تعبير به قريه مىكند آن زمان كه در برابر رسول خدا « ص » ايستادند و مىفرمايد: «ضرب الله مثلاً قرية...». - سوره نحل ، آيه 111.
بنابراين رسول خدا « ص » و ولى خدا « ع » در هر جا باشد ارزش از آنجاست و چون در كربلا ولى خدا هست و دين خدا به وسيلهى اين حجّت خدا زنده شده براى همين جهت داراى حرمت ويژه است ، گذشته از اينكه گرايش به كربلا در حقيقت اجابت دعاى ابراهيم « ع » در كنار كعبه براى فرزندان خويش است كه گفت: «فاجعل افئدة من الناس تهوى اليهم... ، خدايا هواى دلهاى گروهى از مردم را به سمت ذريّهام قرار ده...» - سوره ابراهيم ، آيه 37.
بنابراين يك كعبه ظاهرى است كه در مسجدالحرام است و قبله نماز و ذبح و تمام اعمال است و بدين طريق مؤمن به خدا توجه مىكند و يك قبله معنوى و روحى است كه دلها متوجه آن قبله هستند و آن قبله همان وسيله بين خلق و خالق و در واقع وجه خداست و فرد مؤمن به وسيلهى او متوجّه خدا مىشودو لذا در زيارت ندبه به حضرت مهدى « ع » خطاب مىكنيم و مىگوييم: «اين وجهالله الذى يتوجه اليه الاولياء» ، «كجاست وجه خدايى كه اوليا و دوستان خدا به او رو مىكنند؟» و حسينبنعلى « ع » نيز هم ولى الله است و هم وجهالله. او قبله دلهاست و به وسيله او انسان به خدا نزديك مىشود و اين دو هيچ منافاتى با هم ندارد. بايد به نويسنده گفت: ميان عاشق و معشوق رمزى است....
نويسنده عنوان ديگرى دارد تحت عنوان «خوش خبرى براى عراقيها» ؛ در اين بخش نويسنده شيعه را متهم مىكند كه به امام زمان « ع » نسبت مىدهد كه ؛معتقد است آن حضرت كعبه را تخريب مىكند و به جاى آن جهت قبله را به سوى كوفه تغيير مىدهد و روايتى از مرحوم فيض كاشانى در وافى ذكر مىكند ، ولى اولاً ؛ اين روايت را ما در وافى نيافتيم و هرچه بيشتر جستجو كرديم بىنتيجهتر بود و ثانياً ؛ حتى خود حديثى كه نويسنده آورده است هيچ دلالتى بر تغيير قبله از مسجدالحرام به كوفه ندارد زيرا مىنويسد: «اى مردم كوفه ، خداوند كسى را به اندازه شما دوست ندارد لذا امتيازاتى را به شما اختصاص داده است: ( مصلاكم بيت آدم و بيت نوح و بيت ادريس و مصلى ابراهيم... ) مصلاى شما خانه آدم و خانه نوح و خانه ادريس و مصلاى ابراهيم است. ( ولا تذهب الايام حتى ينصب الحجرالاسود فيه ) ، طولى نمىكشد كه سرانجام حجرالاسود در آن نصب خواهد شد.»
كجاى اين روايت ( به فرض كه وجود داشته باشد ) دلالت بر تغيير قبله مىكند؟! در اين روايت بيان شده است كه مصلا و نمازخانه شما ( شايد اشاره به مسجد كوفه باشد كه داراى مقامات متعدد است ) خانه آدم و خانه نوح و خانه ادريس است و نمازخانه ابراهيم است ( يعنى دستهاى از انبياء در آن سكونت داشتهاند و ابراهيم گرچه ساكن نبوده است در آن نماز خوانده است ) و امّاجمله «ولا تذهب الايام حتى ينصب الحجرالاسود فيه» ، «طولى نمىكشد كه سرانجام حجرالاسود در آن نصب خواهد شد» به احتمال قوى مربوط به چيز ديگرى است زيرا نويسنده بعد از «مصلى ابراهيم» نقطهچين دارد و اشاره به حذف بخشى از روايت است و چه بسا در آنجا اينطور آمده است كه حضرت مهدى « ع » بعد از ظهور ، كعبه را تخريب مىكند و ديوار آن را عقبتر مىآورد و به جاى اولش مىآورد و ( شاذروان را جزو كعبه مىدهد ) و حجرالاسود را در آن محل نصب مىكند و مقام ابراهيم را به محل اولش باز مىگرداند.
ولى نويسنده باخيانت خود وبا حذف بخشى از حديث ضمير را به «مصلى ابراهيم» باز گردانده است.
ثالثاً ؛ به فرض هم حجرالاسود به مصلاى ابراهيم منتقل شود ولى چه دليلى است كه قبله نيز تغيير خواهد يافت؟ كعبه حتى بدون حجرالاسود نيز قبله مسلمانان مىتواند باشد همچنان كه قرامطه بحرين وقتى حجرالاسود را در اوايل قرن چهارم ربودند و حدود 20 سال آن را مخفى كردند و از شبهجزيره عرب خارج نمودند مردم مسلمان همچون گذشته به سمت كعبه نماز گزاردند و حتى اعمال حج خويش را به صورت معمول انجام دادند.
آرى ؛ اميرالمؤمنين « ع » جملهاى را درباره عظمت كوفه در نهجالبلاغه دارد كه نقل آن در اينجا خالى از لطف نيست حضرت مىفرمايد: «... و من مىدانم كه هر ستمگرى نظر بدى نسبت به تو داشته باشد خداوند او را به چيزى كه او را مشغول كند مبتلا مىسازد و با تيركشنده او را مورد هدف قرار مىدهد.» - نهجالبلاغه ، خطبه 47.
مطلب سوم: نمونهاى از رفتارهاى حضرت حجة « ع »
در قرآن ( حكم داود )
از جمله امورى كه در روايات آمده است اين كه: حضرت مهدى « ع » به حكم داود و سليمان رفتار خواهد كرد و بيّنه نخواهد خواست و نويسنده نيز به يكى از اين روايات به صورت ناقص اشاره مىكند و در صفحه 174 روايتى را متذكر مىشود كه «اگر مردم بدانند كه امام قائم وقتى ظهور كند چه خواهد كرد اكثر آنان آرزو مىكردند كه كاش او را نبينند از بس كه مردم را مىكشد... حتى بسيارى از مردم خواهند گفت: اين از آل محمد نيست اگر از آل محمد مىبود رحم مىكرد!» همچنين نويسنده قبل از ذكر عنوان ؛ شاهكارهاى حضرت - عج - مىنويسد: «آنچه بيشتر هر مسلمان شيعه را درباره حقيقت امام دوازدهم كنجكاو مىكند ادعاهاى عجيب و غريبى است كه توليدكنندگان روايات ما درباره ايشان مدعى هستند... امّا متأسفانه با عقل جور در نمىآيد كه امامى از نسل پيغمبر براى اصلاح جامعه آمده باشد شغلش شغل پيامبر باشد اما اين گونه عمل كند.»
ما به نويسنده وامثال اوكه نمىتوانند يانمىخواهند حقايق رااز قرآن بگيرند حق مىدهيم كه نتوانند رفتارهاى حضرت حجّت « ع » رابفهمند.اگرآنان به قرآن و صاحبان امر ( اهلبيت « عليهم السلام » ) رجوع مىكردند حقايق را مىفهميدند و فوراً حكم به خلاف عقل بودنش صادر نمىكرد ( خداوند در قرآن مىفرمايد: «ولوردوه الى الرسول و الى اولى الامر منهم لعلمه الذين يستنبطونه منهم ، و اگر آن را به رسول و به صاحبان امر از خويش رجوع مىكردند بىشك ياد مىگرفتند آنچه را آنان ( پيامبر و اهلبيت « عليهم السلام » ) استنباط كردهاند» ) . - سوره نساء ، آيه 83.
خداوند در اواخر سوره كهف به شاگردى حضرت موسى « ع » اشاره مىكند كه به نزد بندهاى از بندگان خداوند رفت بندهاى كه خداوند از ناحيه خويش به او رحمت داده بود و او را عالم ساخته بود «فوجدا عبداً من عبادنا اتيناه رحمة من عندنا و علمناه من لدنا علما» - سوره كهف ، آيه 65.
و آن بنده عالم و داراى رحمت ( كه حضرت خضر « ع » بود ) كارهايى را انجام داد كه ظاهرش با عقل سازگار نبود از جمله شكستن كشتى و كشتن كودكى بىگناه تا جايى كه حضرت موسى « ع » با اينكه متعهد شده بود از او تا پايان چيزى نپرسد نتوانست تحمل كند و بعد از هر دفعه اعتراضش بلند شد. - سوره كهف ، آيات 69 تا 77.
آيا حضرت خضر كشتى را با بينه و شاهد سوراخ كرد؟ و بچه را با بيّنه كشت؟ آيا رفتار او همان رفتار حضرت داود و آل داود نيست؟ با اينكه حضرت خضر به صراحت قرآن داراى رحمت الهى بود ولى با اين حال كشتى را مىشكند و پسربچهاى را مىكشد و در پايان داستان علل كارهاى خويش را براى موسى « ع » تشريح مىكند و در آخر مىگويد: «و مافعلته عن امرى ، من از پيش خود چنين نكردم ( بلكه خواست واراده الهى بود ) » در حقيقت حضرت خضر « ع » مجرى فرمان - سوره كهف ، آيه 82. خداست و بس.
بنابراين شكستن و كشتن نيز مىتواند مظهر رحمت الهى و به خواست او باشد و اين امور براى كسانى كه كنار مائده قرآن نشستهاند امرى كاملاً واضح و روشن است و حتى از ديد يك مؤمن، جهنم نيز مظهر رحمت رحمانى خداوند است و آنچه مسلم است حضرت حجت - ارواحنافداه - كمتر از حضرت خضر « ع » نيست علم و رحمت او بيشتر و بندگى او افضل. بلكه حضرت خضر و عيسىبنمريم « عليهم السلام » در خدمت او هستند ممكن است رفتار او با عقل امثال نويسنده جور در نيايد. اين مشكل مربوط به آنان است كه عقلشان كشش فهم اين مسايل را ندارد.
ما چه مىدانيم حضرت در چه شرايطى قيام مىكند و چگونه حكم خدا و خواست او را پياده مىكند او به كار خود آگاهتر است او بنده صالح خداست به جز خواست الهى هيچ خواستى ندارد و هيچ كارى بدون اذن او انجام نمىدهد و ما را چه رسد كه در كار او چون و چرا كنيم و به او ايراد گيريم و با عقل ناقص خود بخواهيم او و رفتارش را مورد نقد قرار دهيم. شايد به خاطر همين مسايل بوده كه اهلبيت « عليهم السلام » فرمودند: حديث آل محمد سخت است به عنوان نمونه به يك روايت اشاره مىكنيم:
جابر از امام باقر « ع » روايت مىكند كه پيامبر فرمود: «حديث آل محمد سخت و سنگين است. به آن ايمان نمىآورد مگر فرشته مقرب ( الهى ) يا پيامبر مرسل يا بندهاى كه خداوند دلش را براى ايمان آزموده است. پس آنچه از حديث آل محمد « ص » بر شما وارد شد و دلتان نسبت به آن آرامش داشت و آن را شناختيد بپذيريد و آنچه از آنها بدتان آمد و آن را منكر شمرديد پس آن را به خدا و به رسول و به عالم آل محمد ارجاع دهيد كه بىشك هلاك مىشود كسى كه توان فهميدن حديثى را نداشته باشد و بگويد: به خدا اين نبود به خدا اين نبود ( والله ما كان هذا... ) ، ( در نتيجه حديث را منكر شود ) و اين انكار ، همان كفر است.» - اصول كافى 1 / 401.
سخن محيى الدين عربى درباره حضرت قائم « ع » نويسنده اگر قصد تخريب نداشت ، به جاى تمسخر نسبت به روايات وارده در كتب شيعه در نحوه برخورد حضرت مهدى « ع » درباره انحرافات و برخورد با شمشير و قدرت با جور و ظلم و ستم و انتقام از دشمن خاندان پيامبر « عليهم السلام » به سخنان بعضى از بزرگان اهل سنّت رجوع مىكرد تا بفهمد اين افكار و نظرات مختص به شيعه نيست بلكه بزرگانى از اهل تسنن نيز باورهايى چون شيعه دارند مرحوم فيض در وافى كلامى از صاحب فتوحات مكيه درباره حضرت قائم « ع » نقل مىكند و چون پاسخ عمده شبهههاى نويسنده در آن آمده است ما در پايان اين بخش به نقل آن مىپردازيم ؛ صاحب فتوحات مكيه ( محيىالدين عربى ) مىگويد:
«خداوند خليفهاى دارد كه قيام مىكند در حالى كه زمين از ستم و ظلم پرشده باشد پس آن را از قسط و عدل پر مىكند و اگر تنها يك روز از زمين باقى مانده باشد خداوند آن روز را آنقدر طولانى مىكند تا اين خليفه ولايت را به دست گيرد. خليفهاى كه از عترت رسول خدا « ص » ، از فرزندان فاطمه « عليها السلام » ، هم نام رسول خدا « ص » است. بين ركن و مقام با او بيعت مىشود. شبيه رسول خدا « ص » در خلقت است و خلق او نزديك خلق رسول خدا « ص » ، زيرا هيچ كس در اخلاقش همچون رسول خدا نيست و او داراى پيشانى بلند و بينى زيباست. خوشبختترين مردم به واسطه او مردم كوفه هستند. بيت المال را به مساوات تقسيم مىكند و در مردم به عدالت رفتار مىكند و در قضايا حكم مىكند. فردى مىآيد و به او مىگويد: اى مهدى به من كمك كن ، آن حضرت از مالى كه در اختيارش است آنقدر به او مىدهد كه توان حملش را ندارد بر فترتى از دين قيام كند. خداوند به واسطه او تحولى ايجاد مىكند كه با قرآن نكرده است. فرد نادان بخيل ترسو ( از بركت او ) عالمترين ، با گذشتترين و شجاعترين مردم مىگردد.
پيروزى جلو وى حركت مىكند 5 يا 7 يا 9 ( سال ) زندگى مىكند حركت او پشت سر رسول خدا « ص » است و اشتباه نمىكند فرشتهاى كه ديده نمىشود او را تسديد و تقويت مىكند. ناتوان را در حق كمك مىكند و از ميهمان پذيرايى مىكند و بر سختىهاى روزگار كمك مىكند. آنچه مىگويد عمل مىكند، مىگويد آنچه مىداند و مىداند آنچه اتّفاق مىافتد. خداوند در يك شب امرش را اصلاح مىكند شهر روم را با «اللّهاكبر» با 70 هزار نفر از مسلمانان كه از نسل اسحاق هستند فتح مىكند.
شاهد اتفاقات بزرگ است ، ستم و اهلش را نابود مىكند و روح را در اسلام مىدمد و آن را بعد از ذلتش عزيز مىگرداند و بعد از مرگش حيات مىبخشد و با شمشير مردم را به سمت خدا دعوت مىكند ، سپس هر كس امتناع كرد او را مىكشد و هر كس با او نزاع كرد خوار مىگردد. دين را آن گونه كه براى رسول خدا آشكار بوده آشكار مىسازد.
مذهبهاى مختلف را بر مىدارد ، سپس تنها دين ناب را باقى مىگذارد ، دشمنانش پيروان دانشمندانى هستند كه اهل اجتهاد هستند زيرا ؛ آنان مىبينند او ( حضرت مهدى « ع » ) بر خلاف مذهب امامان خويش رفتار مىكند ، پس از روى كراهت و از ترسِ شمشير و قدرتش زير فرمانش در مىآيند و توده مسلمانان به خاطر آنچه در نزد اوست ( از عدالت و... ) خوشحال مىشوند بيشتر ياران خاص آن حضرت عارفان الهى از اهل حقايق و كشف و شهود و شناخت الهى هستند ، آنان دعوتش را اقامه مىكنند و او را كمك مىكنند و وزيران اويند كه بار مملكت را بر دوش مىگيرند و او را بر انجام كارهايى كه خداوند بر عهدهاش نهاده است كمك مىكنند.» - وافى ج 1 ، جزء اول ، ص 112 و 113 ، باب وقايع نزد ظهور امام.
دربارهى نماز جمعه كه نويسنده به شيعه نسبت مىدهدكه آنان نماز جمعه راتنها پشت سر امام معصوم « ع » صحيح مىدانند وآنگاه مدعى مىشود كه اخيراًفتواهايى منتشر شده كه اقامهى نمازهاى جمعه را تأييد مىكند ؛سخنى است كه رجوع به كتب فقهى بزرگان شيعه بطلان آن را ثابت مىكند.عمدهى فقها در گذسته وحال فتوا به وجوب نماز جمعه به صورت تخييرى يا تعيينى دادهاند و مانع برپايى اين فريضه دولتها وسلاطين جور و ستم بودند و لذا با بر طرف شدن اين مانع در ايران بعداز پيروزى انقلاب اسلامى اين فريضه در سرتاسر اين كشور به نحو مطلوب اقامه مىشود .
*هر وقت که سرت به درد آید نالان شوی و سوی من آیی
چون درد سرت شفا بدادم یاغی شوی و دگر نیایی*
*پاسبان حرم دل شدهام شب همه شب تا در این پرده جز اندیشه او نگذارم*