پاسخ به:اهل بيت ( عليهم السلام ) از دين دفاع مىكنند :حبيب اللّه يوسفى - على اكبر صاحبى ( كاشانى )
دوشنبه 10 تیر 1392 9:00 AM
نويسنده در اوّل اين فصل متذكر مىشود كه «شك نيست كه پس از صحائف آسمانى و سه كتاب معروف كه همگى منسوخ هستند قرآن كريم يگانه كتاب آسمانى است كه بر پيامبر اسلام حضرت محمد - « ص » - نازل شده است و سپس ابراز مىدارد كه طى مطالعاتى كه داشتهام پى بردهام كه فقها و روحانيون ما از كتابهايى سخن مىگويند كه گويا علاوه بر قرآن ، بر پيامبر بزرگوارمان - « ص » - نازل شده ، ايشان و اين كتابها را به طور اختصاصى در اختيار اميرالمؤمنين - « ع » - گذاشته است» و با علامت تعجب و جمله «ملاحظه فرمائيد:» هشت روايت را به صورت بريده مىآورد و نام كتابهاى الجامعه ، صحيفة الناموس ، صحيفة العبيطة، صحيفة ذوابةالسيف ، صحيفه على « ع » ، الجفر ، مصحف فاطمه ، تورات و انجيل و زبور را مىآورد.
دراينجا چند سؤال مطرح است ؛
1 ) آيا اين نامها به گونهاى كه نويسنده مطرح كرده است در روايات آمده است؟
2 ) مقصود از اين كتابها چيست؟ آيا اين كتابها آسمانى هستند؟ و اگر آسمانى است چگونه مطالب و معارف آن در قرآن نيامده است؟
3 ) چرا حقايق اين كتابها در اختيار امت قرار داده نشده است؟
پاسخ سؤال اول گرچه بعضى از نامهاى مذكور در روايات آمده است نظير جامعه و مصحف فاطمه « عليها السلام » ولى نامهاى چون صحيفهى ناموس نامهاى از پيش خود در آورده نويسنده است او چنين عنوانى را اول ذكر مىكند ، و بعد روايتى مىآورد بدون اينكه حتى يك كلمه مربوط به آن در روايت ديده شود ، مثلاً بعد از شمارهى 2 ( صحيفه ناموس ) مىنويسد: «از حضرت رضا « ع » در حديث علامات امام آمده است كه فرمودند: در نزد امام صحيفهاى خواهد بود كه در آن نام تمام شيعيان تا روز قيامت درج خواهد بود و صحيفه ديگرى كه در آن نام تمام دشمنانشان تا روز قيامت درج خواهد بود» - بعد از آن ، از بودن چنين صحيفهاى كه بتواند اين همه نام را در خود جاى دهد تعجب مىكند و مىگويد: «به نظر شما همه كامپيوترها و عقلهاى الكترونيكى دنيا مىتوانند اين عدد خيالى را بشمارند و در خود جاى دهند؟ اگر معجزه هم خواستند ثابت كنند آن فقط در اختيار پيامبران قرار مىگيرد آن هم در اشياى ملموس نه چيزهاى غيبى؟ اين كه چه لزومى بوده كه دروغ به اين گندهاى از زبان ائمه و اهل بيت « عليهم السلام » گفته شود ما كه سر درنياورديم!» و بعد آرزو مىكند كه اين مطالب به دست دشمنان اسلام نيفتد تا موجب تمسخر اسلام و مسلمين شود.
خوانندگان گرامى ؛ ملاحظه مىكنيد كه اولاً ؛ نامى از صحيفهى ناموس در حديث نيامده است. و ثانياً حضرت نفرموده است كه اين كتاب آسمانى است و بر پيامبر نازل شده است.
ثالثاً ؛ جمعآورى اطلاعات زياد در يك مجموعه به خصوص با امكانات امروزى مثل كامپيوتر و هارد و سىدى كه نويسنده به بخشى از آنها اشاره مىكند امرى كاملاً طبيعى است اگر مجموعه اسامى پيروان اهلبيت « عليهم السلام » مثلاً چند ميليارد باشد ممكن است تمام آن اسامى را در يك سىدى جاى داد. كسانى كه كمترين اطلاع از وسايل جديد داشته باشند به بىاطلاعى نويسنده دربارهى اين امور اعتراف خواهند كرد.
رابعاً ؛ آيا وقتى بشر عادى بتواند چنين اطلاعاتى را در يك شىءِ ملموس جاى دهد آيا جاى دادن آن توسط حجت خدا كارى غيرمعقول خواهد بود؟ و اگر اين كار از افراد معمولى و عادى قابل قبول باشد از خاندان اهلبيت « عليهم السلام » غير قابل قبول خواهد بود؟!
خامساً ؛ خداوند در سوره مطففين دو كتاب معرفى مىكند: يكى كتاب «فجار» و ديگرى كتاب «ابرار» كه در آن دو حقايق بىشمارى جاى داده مىشود مضافاً بر آن كه آن دو كتاب غيرملموس است.
اهل سنت خود روايت كردهاندكه پيامبر « ص » دو كتاب بيرون آورد كه اسمهاى تمام اهل بهشت وجهنم در آن ذكرشده بود مسلّم اسمهاى تمام اهل بهشت بيش از اسمهاى -سنن ترمذى 4 / 449 ومسند احمد 2 / 167. شيعيان است چطور است كه امثال نويسنده آن دو كتاب را مىپذيرند وتعجب نمىكنند ودروغ نمىپندارندولى چيزى را كه نزد اهل بيت « ع » درباره اسامى پيروان خويش است را به باد تمسخرمىگيرند؟؟!!
آيااين نشانه محبت نويسنده به خاندان رسالت « ع » است مضافاًبر اين كهاين دوكتاب الانكجاست؟آيانمىتوانددرنزداهلبيت پيامبر « ص » باشد واسمهاى پيروان ودشمنانشان درآن دو كتاب باشد. سادساً ؛ خدا كند كه دشمنان اسلام كتاب مورد بحث را نبينند تا گمان كنند كه او از علماى اسلام است و فكر كنند علماى مسلمانان اينقدر كماطّلاع و غيرمنطقى هستند.
حديث 5 نيز وضعيتى شبيه حديث دو دارد كه هيچ اشارهاى در آن به نام صحيفهى على « ع » نيست ( البته سخنسرايىهايى كه بعد از حديث دو نويسنده داشته ديگر در اينجا نيست. )
پاسخ سؤال دوم در پاسخ به اين پرسش كه مقصود از صحيفه جامعه و مصحف فاطمه « عليها السلام » و جفر و... چيست؟ بايد گفت: مقصود اين است كه امامان از اهلبيت « عليهم السلام » داراى علوم مختلف هستند و تنها اطلاعات آنان مثل بقيه مردم به ظاهر قرآن باز نمىگردد ، بلكه آنان عالمترين مردم هستند و آنان به تعبير امام هادى - « ع » - در زيارت جامعه معدن علم و اهل خانه وحى هستند و به صراحت قرآن و اتفاق مفسران تمام علم كتاب در نزد على « ع » است. - براى اطلاع بيشتر رجوع شود به كتاب 110 على در قرآن و تفاسير روائى در ذيل آيه آخر سوره رعد.
امام على « ع » مىفرمايد: «رسول خدا « ص » در بيماريش هزار در علم را به صورت راز به من آموخت كه از هر در آن هزار درب ديگر از علوم باز مىشود.» - بحارالانوار 26 / 65.
و به نقل متواتر شيعه و سنى پيامبر « ص » به اميرمؤمنان « ع » فرمود: «من شهر علم هستم و تو دروازه آن هركس خواهان ورود به شهر و حكمت باشد بايد از در آن وارد شود.»ابن عباس مىگويد:«ما بيان مىكرديم كه رسول خدا صلى الله وعليه وسلم 70 عهد ( وآموزش ) با على داشت وآن عهد ( وآموزش ) را با غير او نداشت .حتّى ابوهريره كه حدود سه سل از -الطبقات الكبرى 2 / 338. عمرش را در كنار پيامبر « ص » سپرى كرده ادعا مىكند كه دو گنجينه ودرياى معارف از آن حضرت آموخته است شما مىتوانيددر باره امير مؤمنان « ع » ومعارف بلندى كه در -صحيح بخارى 1 / 64. ظرف 23 سالاز پيامبر « ص » آموخته است، قضاوت كنيد، به خصوص كه آن حضرت مىفرمود:«من هر گاه از رسول خدا مىپرسيدم آن حضرت به من پاسخ مىداد وبه من مىآموخت وچون ساكت مىشدم او شروع مىكرد. - سنن الترمذى 5 / 640 الطبقات الكبرى 2 / 338
بنابراين علوم اميرمؤمنان و امامان از نسل او « عليهم السلام » با ديگران قابل قياس نيست و همچنان كه دانش و اطلاعات يك فردى مىتواند به صورت سخنرانى ، فيلم ، كتاب ، نمايشنامه ، سى دى رايانهاى جلوگر شود. علومى كه از رسول خدا « ص » بوده مىتواند به صورتهاى مختلف از جمله به صورت كتابهايى چون جامعه و مصحف فاطمه « عليها السلام » وجفرجلوهگرشودواز طريق آنها امامان « عليهم السلام » حقايق را بدانند و درزمان مناسب از آنها استفاده كنند.
بنابراين مىتواند بخشى از آنچه در نزد آنان است كتب آسمانى باشد. البته نه كتاب آسمانى جديد بلكه كتابهاى آسمانى پيامبران پيشين ، همانطور كه در روايات است و نويسنده نيز در شماره 8 ذكر مىكند و مرحوم كلينى در كتاب كافى بابى را دارد تحت عنوان ( در نزد ائمه « عليهم السلام » تمام كتابهايى است كه از طرف خدا نازل شده است و آنان تمام كتابها را مىدانند با اينكه به زبانهاى مختلف نازل شده است ) بنابراين علم كتابهاى آسمانى تورات و انجيل و زبور و صحف ابراهيم « ع » در نزد آنان است. حال داشتن اين علوم چه منافاتى با قرآن دارد؟ و آيا دارا بودن اين علوم نشانه كمال است يا نقص و عيب؟ كه نويسنده اين گونه با روايات برخورد كرده است؟!
پيامبر گرامى اسلام « ص » به جز ياددادن معارف قرآنى به مردم ، هزاران حكمت و پند و اندرز و داستان و حكايت و احكام را براى مردم بيان فرمود. حال اگر آنها را براى اميرمؤمنان « ع » فرموده باشد و آن حضرت با تيزبينى آنها را گرفته و ثبت كرده باشد و بعداً به عنوان يك گنجينه پر بها در اختيار امامان « عليهم السلام » از نسل خود گذاشته باشد ايرادى دارد؟ چه كسى گفته است مطالب آن كتابها آسمانى است؟ كه نويسنده فصلى را اختصاس مىدهد به اين موضوع ، تحت عنوان ( بازى با كتابهاى آسمانى ) ؟!!
آرى ؛ در مجموع آنچه در اختيار اهلبيت « عليهم السلام » است و سخن از وحى در آن آمده است مصحف فاطمه « عليها السلام » است حمادبنعثمان در حديثى از امام صادق « ع » روايت مىكند كه فرمود: «... چون خداوند پيامبرش « ص » را قبض روح كرد به خاطر وفات آن حضرت غم فراوانى كه از حجم آن جز خدا با خبر نبود بر حضرت فاطمه « عليها السلام » وارد شد خداوند به سوى او ملكى را فرستاد تا او را تسلّى دهد و با او سخن بگويد ، حضرت فاطمه « عليها السلام » موضوع را با اميرمؤمنان « ع » در ميان گذاشت حضرت فرمود: وقتى حضور ملك را احساس كردى و كلام او را شنيدى به من بگو. حضرت فاطمه « عليها السلام » به آن حضرت خبر داد. اميرمؤمنان « ع » تمام آنچه را كه ( حضرت فاطمه « عليها السلام » از ملك ) مىشنيد ( و برايش نقل مىكرد ) مىنوشت تاازآن،مصحفى درست شد.بعد امامصادق « ع » فرمود: در آن چيزى از حلال و حرام نيست ولى در آن علم وقايع است... . - اصول كافى 1 / 240.
بنابراين حديث و احاديث ديگر مصحف فاطمه « عليها السلام » سخنان ملك است كه حضرت زهرا « عليها السلام » براى على « ع » بيان كرده است و اين نيز نه تنها با آيات قرآنى منافاتى ندارد بلكه خود قرآن تأييد كننده آن است. خداوند در سوره آل عمران و در سوره مريم تصريح مىكند كه ملائكه بر حضرت مريم « عليها السلام » فرود آمدند و با آن حضرت مكالمه داشتند و قرآن آن را نقل كرده است. اگر اميرمؤمنان « ع » همان كارى را كه خداوند در قرآن انجام داده است انجام دهد و سخنان فرشته را نقل كند ايرادى دارد؟!
ممكناست اين سؤال مطرح شودكهاولاً وحىاختصاص به پيامبران « عليهم السلام » داردو ثانياًباارتحال پيامبراسلام « ص » وحىقطع شدهاست ديگر نزول فرشته به نزد حضرت زهرا « عليها السلام » به چه معناست؟ پاسخ اين سؤال اين است كه اولاً وحى مختص به پيامبران « عليهم السلام » تشريعى است كه قطع شده است و امّاساير اقسام وحى براى ديگران نيز ممكن است نظير آنچه درباره حضرت مريم « عليها السلام » و مادر حضرت موسى « ع » است وجود دارد خداوند درباره مادر حضرت موسى « ع » تصريح دارد كه ما به او وحى كرديم مىفرمايد: «و اوحينا الى ام موسى ان ارضعيه... ، و به مادر موسى وحى كرديم كه او را شير بده....» در نتيجه آن وحى ، كه با - سوره قصص ، آيه 7. ارتحال رسول خدا « ص » براى هميشه منقطع شد وحى تشريعى است نه وحى به معناى الهام و انس انسان با مجردات و فرشتگان الهى ، و گفتگوى حضرت زهرا « عليها السلام » نيز از اين قبيل است و حضرت زهرا « عليها السلام » از مادرموسى و مادرعيسى « عليهم السلام » كمتر نيست. وخود اهل سنت ذكر كردهاند كه ملائكه بر بعضى از صحابه سلام مىكردندوباآنان مصافحهكرده وصحابه باچشم آنان را مىديدند -صحيح مسلم 2 / 889 و تهذيبالتهذيب 8 / 112و مسنداحمد4 / 427
پاسخ سؤال سوم اين سؤال را نويسنده چندين مرتبه مطرح مىكند از جمله بعد از حديث شمارهى 1 و 4 و 7 مبنى بر اينكه چرا اين مطالب و اين كتابها و مصحفها از امت پنهان مانده است حتى نويسنده بعد از روايت مصحف فاطمه - « عليها السلام » - مىنويسد «مگر نه اين است كه خداوند پيامبرش - « ص » - را دستور مىدهد كه آنچه مأمور تبليغ آن شده برساند وگرنه رسالت او را ابلاغ نكرده است» و بعد از آوردن آيه بلاغ «يا ايهاالرسول بلغ ما انزل اليك من ربك» ، مىگويد: - سوره مائده ، آيه 67. «پس چگونه پيامبر - « ص » - اين قرآن را از امت پنهان ميدارد و حضرت امير و ديگر ائمه « عليهم السلام » چگونه آن را از شيعيانشان پنهان داشتند؟!»
پاسخ سؤال اين است كه: اولاً ؛ نويسنده ، صحيفه را از روى عمد يا كم اطلاعى ، كتاب آسمانى به حساب آورده است وحتّى نام قرآن را بر آن نهاده است ؛نظير شمارهى 3 ، 4 و 5 در حالى كه هر فردى مىداند صحيفه به معناى نامه است همانطور كه از شمارهى 4 و 5 به خوبى استفاده مىشود گذشته از اين كه سند بعضى از روايات مثل حديث شماره 3حدود 5 راوى آن يا ضعيف هستند،ياناشناخته ونويسنده دربارهاش اين قدر قلمزنى كرده است. همچنينحديث 4وضعيت مشابهى داردزيرادر سندش على بن حمزه واقفى وقاسم بن محمد جوهرى هستندواين دونفر اطمينان رجال شناسان نيستند.بنابراين ،اين دو حديث از نظر سند قابل احتجاج نيستند.آرى در منابع اهل سنت نيز وارد شده كه به شمشير على « ع » صحيفهاى بود ازآن جمله بخارى چندين روايت دراين باره نقل كرده است .به يك نمونه توجه فرماييد:
ابراهيم تيمى از پدرش روايت مىكندكه على ( رضى الله عنه ) بر منبرى از آجر سخنرانى مىكرد وبا آن حضرت شمشيرى بود كه صحيفه اى برآن آويخته بودپس فرمود:«به خدا سوگند نزد ما از نوشتنيها كه خواندنى باشد چيزى نيست مگر كتاب خدا ( قرآن ) وآنچه در اين صحيفه است پس آن راگشود...» -صحيحبخارى 4 / 2278 و صحيحمسلم 2 / 995 و مسنداحمد 1 / 118-119
بنابرايناگربناست كه نويسنده اشكال بگيرد بايدبه سنييان كه اين كتابها را دارنداشكال بگيردوبه فرض صحت اين رواياتاين امرطبيعى است كه پيامبر « ص » به اميرمؤمنان « ع » يا ديگران نامههاى متعددى داده باشند امروزه نيز در ميان بزرگان اين امور مرسوم است نظير نامههايى كه حضرت امام خمينى - ره - و ساير عرفا به فرزندان و بستگان و شاگردان خود نوشتهاند.
ثانياً ؛ بعضى ديگر از اصحاب نيز بودند كه علوم خود را به ديگران ياد نمىدادند.چرانويسنده بهآنان اشكال نمىگيرد؟!يك نمونه:
بخارى درصحيح خود ازابوهريره روايت مىكند كه گفت:«من از رسولخدا ( صلى الله عليه وسلم ) دو گنجينه علم حفظ كردم يكى را منتشر كردم واگرديگرى را منتشركنم اين نفس قطع ميشود.» -صحيح بخارى 1 / 64
آلوسى در تفسير روح المعانى ذيل آيهى 67 سورهى مائده در اين باره بحثى دارد وحديث ابو هريره را به تفصيل بسط داده است
طبرانى نيز از حذيفه نقل مىكندكه تمام آنچه را مىداند نمىگويد. -المعجمالكبير 3 / 180.
ثالثاً؛ بسيارى از امور فرعى بستگى به نظر شخص پيامبر « ص » دارد كه به عنوان نمونه چه امرى را به عموم و چه امرى را به افراد خاص بفرمايند.
رسول خدا « ص » مأمور ابلاغ است ولى بعضى از امور را بايد به همهى مردم ابلاغ كند و بعضى را به بعضى از افراد خاص و مأموريت ندارد آن را به همه مردم بفرمايد ، نمونه آن رازى بود كه به بعضى از همسرانش فرمود و آنان نتوانستند رازدار خوبى براى آن حضرت باشند و رازش را فاش كردند و سوره تحريم در اين رابطه نازل شد و چه بسا آنچه به على « ع » مىفرموده است از قبيل همان اسرارى است كه مأمور ابلاغ به آن حضرت بوده است و على « ع » بر خلاف همسران آن حضرت رازدار خوبى بوده و آن را تنها به اهلش منتقل نموده است.
و رابعاً؛ آيه بلاغ مربوط به امرى است كه رسول خدا « ص » به خاطر جوّ حاكم بر جامعه ، از ابلاغ پيام الهى نگران بود و مىترسيد زمينه پذيرش در مردم نباشد و مردم از دين باز گردند و آن معرفى امام على « ع » به رهبرى امت اسلامى بعد از خويش بود و خداوند به آن حضرت فرمود كه اگر آن را ابلاغ نكنى رسالت را ابلاغ نكردهاى بدين معنا كه رهبرى بعد از پيامبر « ص » به اندازهى خود رسالت اهميت دارد و چيزى كه مىتواند ضامن رسالت و حفظ بقاى آن باشد رهبرى امام اميرمؤمنان « ع » است بنابراين آيه ربطى به مسايل فرعى ندارد.
خامساً ؛ محروم بودن مردم از اين علوم و معارف به خاطر بىتوجهى به دستورهاى رسول خدا « ص » و كنارزدن اهل بيت « عليهم السلام » است. حديث زير از اميرمؤمنان على « ع » پاسخ مناسبى براى رفع اين شبهه است و براى ما علت محروم بودن مردم را از آن معارف بلند بيان مىكند. آن حضرت مىفرمايد: «اى طلحه هر آيهاى را كه خداوند بر محمد صلى الله وعليه وسلم نازل كرده است در نزد من با املاى رسول خدا « ص » و خط من است و تأويل هر آيهاى كه بر محمد « ص » نازل كرده است و هر حلال و حرام و حد و حكمى كه امت تا قيامت به آن احتياج دارند با املاى رسول خدا « ص » و با خط من در نزد من موجود است حتى ( حكم ) خراش ( در نزد من است ) طلحه گفت: هر چيز كوچك و بزرگ و خاص و عام و آنچه بوده آنچه تا روز قيامت خواهد بود در نزد شما به صورت مكتوب و ثبت شده هست؟ فرمود: آرى و غير آن ( نيز در نزد من است ) رسول خدا صلى الله وعليه وسلم به صورت راز در بيماريش 1000 باب علم را به من آموخت كه از هر باب 1000 باب ديگر باز مىشود و اگر امت بعد از ارتحال رسول خدا صلى الله وعليه وسلم از من پيروى مىكردند و مطيع من بودند ( نعمتها از آسمان و زمين بر آنان وارد مىشد ) و آنان از بالاى سر و از زير پايشان از نعمتهاى الهى بهرهمند مىشدند.» - بحارالانوار 26 / 65.
سادساً ؛ رسول خدا « ص » بسيارى از حقايق را در اختيار مردم قرار داد ولى به دستور عمربنخطاب تمام احاديث را آتش زدند چون بعضى از افراد در زمان پيامبر « ص » حديث را ثبت مىكردند بخارى از ابوهريره نقل مىكند كه گفت: «هيچ يك از ياران پيامبر ( ص ) بيش از من از او حديث روايت نكرده است به جز عبدالله بنعمر ، زيرا او مىنوشت و من نمىنوشتم.» - صحيح بخارى 1 / 103 باب كتابةالعلم.
بنابراين خليفه دوم نگذاشت مطالب رسول خدا « ص » به صورت مكتوب به مردم برسد ولى على « ع » آن را ثبت و حفظ كرد و از طريق اهلبيت « عليهم السلام » در مورد نياز در اختيار مردم قرار مىدادند.
سؤال ديگر نويسنده در ص 139 در ذيل عنوان «يك سؤال بىجواب» سؤال فوق را مطرح مىكند و جوابى از بعضى از فقها ذكر مىكند مبنى بر ترس از اينكه از طرف دشمن به آنها آسيبى وارد شود لذا آن را مخفى داشتهاند بعد مىنويسد: «چه بهانه پوچى! آيا شخصيت مؤمن و قهرمانى چون اميرالمؤمنين « ع » شير بنى هاشم... نتواند از كتب آسمانى دفاع كند؟!»... سپس مىنويسد: «سؤال مهم ديگرى كه مطرح مىشود اين است كه حضرت امير و ديگر ائمه « عليهم السلام » چه احتياجى به تورات و انجيل و زبور داشتهاند كه آنها را دست به دست كنند و مخفيانه بخوانند؟! وقتى ما مدعى هستيم كه قرآن را به طور كامل و چنان كه نازل شده است جز حضرت امير و ائمه « عليهم السلام » هيچ كس حفظ و جمعآورى نكرده پس آنها چه احتياجى به تورات و انجيل و زبور داشتهاند؟! آن هم كتبى كه با آمدن قرآن منسوخ شده است؟!» و در آخر، تعدّد كتابهاى مقدس را ويژگى يهود و نصارى معرفى مىكند و او اعتراف مىكند كه اين گونه دسيسهها و توطئهها دستاورد دشمنان قسم خورده اسلام است.
امّا اولاً ؛ انتساب به معتقد بودن شيعه به كتب آسمانى مختلف در اسلام يك تهمت بىاساس است و نويسنده يك دليل هم در اين مورد ذكر نكرده و روايات همان طور كه گذشت اشاره به علوم ائمه « عليهم السلام » دارد كه در عناوينى چون جامعه و جفر و مصحف فاطمه « عليها السلام » آمده است و شيعيان به يك كتاب آسمانى عقيده دارند و آن قرآن است و در روايات نيز چيزى جز اين ديده نمىشود.
ثانياً ؛ اين كه چرا على « ع » از قدرت خود استفاده نكرد و با زور اين علوم را وارد جامعه نكرد و با ديگران درگير نشد بعضى از پاسخها تحت عنوان چهارم ( توهين بهام كلثوم ) داده شد به آنجا رجوع شود.
ثالثاً ؛ اين كه چه احتياجى ائمه « عليهم السلام » به تورات و انجيل و... داشتند اين است كه آنان چون به عنوان جانشينان رسول خدا « ص » و حجت خدا بر تمام مردم هستند بايد اطلاعات كامل نسبت به تمام كتابهاى آسمانى داشته باشند تا بر مردم ساير شريعتها نيز بتوانند اتمام حجت كنند. ضمن اين كه خودِ علم به كتابهاى مختلف ، كمال به حساب مىآيد اگرچه انسان به آن نيازى نداشته باشد. ضمن اين كه امامان « عليهم السلام » در مناظرات خويش با اهل كتاب از آن استفاده مىكردند ؛ نمونهى آن مناظرات امام رضا « ع » با اهل كتاب است كه حضرت از متن عهدين با آنان محاجّه ميكند .گذشته از آن كه قرآن يك كتاب مناجات نيست گرچه آياتى در اين باره نيز دارد ولى بخشى از مناجاتهاى پيامبران پيشين مثل حضرت داوود در زبور آمده است حال چه اشكالى دارد مناجات يكى از پيامبران « عليهم السلام » رايكى از امامان « عليهم السلام » بخواند و با آن با خدا مناجات كند؟بهجاست در اينجا متذكر شويم كه در منابع اهل تسنن آمده كه افرادى چون عبدالله بن عمرو عاص در جنگ يرموك دو بار شتر از كتب اهل كتاب ( يهودونصارى ) رابه دست آورد و در آن دقت مىكردوآنها را براى مردم نقل ميكرد ودر آن امور شگفت آور مىديد.خوب است نويسنده از پسر -تفسيرالقرآن العظيم 1 / 4 و تذكرةالحافظ 1 / 42 و فتحالبارى 1 / 167 عمروعاص بپرسدباوجود قرآن چه نيازى به كتابهاى يهود و نصارى دارد؟! آيا بخشى از اسرائيليات رايج در ميان اهل سنت همان مطالب نقل شده توسط پسر عمروعاص نمىتواندباشد؟؟ رابعاً ؛ آيا برادران اهل تسنن صحاح ستّه خود را محترم و مقدّس نمىشمارند و آيا در ميان آنان اين كتابهاى مقدّس و محترم ، متعدد نيست؟ خيلى از افراد هستند كه عيبهايى كه خود دارند براى اين كه مخفى بماند آن را به ديگران نسبت مىدهند مشهور است كه شخصى دزدى مىكرد براى اين كه نزد ديگران مخفى بماند خودش جلو فرياد مىزد دزد را بگيريد تا كسى به او مشكوك نشود. آيا ويژگيهاى يهود و نصارى در نويسنده مشهود نيست؟
نكته: نويسنده بعد از حديث 6 دربارهى جفر تحت عنوان «انتقام از اهل بيت!» مطلبى را از مرحوم آيةالله خويى ره نقل مىكند مبنى بر اين كه جفر سرخ را امام زمان ( عج ) باز خواهد كرد «و خون عامه اهل سنت را خواهند ريخت... و از دو صنم قريش و دخترانشان و ( عثمان ) و بنىاميه و بنىعباس انتقام خواهند گرفت و قبرهايشان را يكى يكى نبش خواهند فرمود» و به دنبال آن شيوه خود را كه همان هياهو است تعقيب مىكند.
لكنبايداز نويسنده پرسيد كه انتقام از اهلبيت « عليهم السلام » را از كجا به دست آورد ، زيرا او يك اشارهاى به اهل سنت دارد و اشارهاى نيز به ابوبكر و عمر و حفصه و عايشه و عثمان و بنىاميه و بنىعباس.
حال كداميك از اينها اهلبيت « عليهم السلام » هستند؟ اهل سنت؟ يا ابوبكر و عمر و عثمان و حفصه و عايشه و بنىاميه و بنىعباس؟!
به نظر مىرسد او كه عنوان دفاع از اهلبيت را براى كتاب خود برگزيده است دفاع از اهلبيت مورد نظر خودش بوده است نه اهلبيت واقعى پيامبر « ص » ، زيرا در اين جا سخن از اهلبيت كه مىآورد اشاره به اهل سنت و خلفاى سهگانه و حفصه و عايشه ( دو همسر پيامبر كه در مذمتشان سوره تحريم نازل شد ) و بنىاميه ( كه در قرآن به شجره ملعونه معرفى شدهاند ) و بنىعباس ( كه قاتلان و غاصبان حقوق اهلبيت بودند ) مىكند.
گذشته از اين ، عمده مطالب مستند ايشان تحريف شده و خلاف واقع است چه رسد به مطالب بىدليل و بىسندى كه او به صورت شفاهى از يك مرجع بزرگ شيعه نقل مىكند. ما چگونه سخن او را در نسبتى كه به آيتالله خويى - ره - مىدهد باور كنيم؟!
بحث تحريف قرآن
گرچه نويسنده با نقل سخن 3 تن از محدثان و يك روايت از امام باقر « ع » سعى دارد كه به خواننده اين گونه القا كند كه شيعيان و بزرگانشان معتقد به تحريف قرآن هستند لكن بايد به دو مطلب توجه داشت ؛ مطلب اوّل: تمام بزرگان شيعه بدون استثنا معتقد به آسمانى بودن قرآن حاضر هستند .
ولى در ميان دو فرقه سنى و شيعه كسانى هستند كه قابل به تحريف قرآن به معناى كم بودن آيات موجود از تمام آنچه نازل شده است مىباشند. ولى مشهور نزديك به اتفاق در ميان بزرگان شيعه قايل هستند كه قرآن بدون هيچ كم و كاستى به دست ما رسيده است و دليلهاى محكمى در اين مورد ارائه نمودهاند و حتى كتابهايى در اين موضوع نوشتهاند از جمله آن ادله ؛
1- «انا نحن نزلنا الذكر و انا له لحافظون» - سوره حجر ، آيه 9.
2- على « ع » كه خود از كاتبان وحى بود مردم را به همين قرآن دعوت فرموده است از جمله در خطبههاى 176 و 198.
3- دانشمندان شيعه اتفاق نظر دارند كه پيامبر « ص » فرمود: «انى تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتى».واگر كتاب خدا تحريف شده بود تمسّك به آن معنا نداشت .
4 - دانشمندان شيعه همه نقل كردند كه معيار تشخيص روايات صحيح از باطل عرضه كردن آنها به قرآن است و امام صادق « ع » فرمود: «هرسخنىكه با قرآن سازگار نباشد بيهوده و باطل است.» واگر قرآن محرّف بود نمىتوانست معيار باشد . - اصول كافى ، ج 1 ، كتاب فصل العلم ، باب الاخذ بالسنة ، روايت 4.
5- اعتراف بزرگان شيعه مبنى بر اين كه قرآن هرگز دچار دگرگونى نشده و نخواهد شد. - رجوع كنيد به كتاب شيع پاسخ مىدهد ، ص 75 - 84.وسلامةالقرآن من التحريف - در اين كتاب گواهى 60 تن از بزرگان اماميّه را بر عدم تحريف قرآن را آورده است .
بنابراين جمهور مسلمانان اعم از شيعه و سنى برآنند كه اين كتاب آسمانى درست همان قرآنى است كه بر پيامبر اسلام « ص » نازل شده است.
مطلب دوم ؛ با بيان موارد فوق بىپايگى نسبت نارواى تحريف قرآن به شيعه به ثبوت رسيد و اگر نقل روايات و اقوال ضعيفى در شيعه موجب اين اتهام گرديده است نقل اين اقوال و روايات به گروه اندكى از شيعه اختصاص ندارد بلكه جمعى ازمحدثان و مفسران اهل سنت نيز اين گونه اقوال و روايات را دارند بنابراين بايد تحريف قرآن را به آنان نسبت داد. ما در اينجا به ذكر چند نمونه اكتفا مىكنيم ؛
1- قرطبى در تفسير خود از ابوبكر انبارى و او نيز از ابىّبنكعب روايت مىكند كه «سوره احزاب ( كه 73 آيه دارد ) در زمان پيامبر به اندازه سوره بقره ( كه 286 آيه دارد ) و آيه «رجم» نيز در اين سوره قرار داشته است.» ( هماكنون هيچ اثرى از چنين آيهاى در سوره - تفسير قرطبى 14 / 113 ابتداى تفسير سوره احزاب.و الدرالمنثور 5 / 180 احزاب نيست!! و از مقدار آيات 286 آيه تنها 73 آيه در اين سوره ديده مىشود!! )
2- همچنين وى ازعايشه نقل مىكند كهگفتهاست:«سوره احزاب در زمان پيامبر 200 آيه داشت پس چون مصحف نوشته شد به بيش از آنچه كه الآن موجود است دست نيافتند.» ( ملاحظه مىفرماييد كه بنابراين نقل عالم سنى عايشه قايل به تحريف قرآن - همان. است. )
3- صاحب كتاب «الاتقان» نقل مىكند كه عدد سورههاى مصحف «ابىّ» 116 سوره بوده است زيرا دو سوره ديگر به نامهاى «حفد» و «خلع» در آن وجود داشته است. ( -الاتقان 1 / 67. ولى همه مىدانيم قرآن كريم فقط 114 سوره دارد و از اين دو سوره در آن اثرى نيست. )
4- مسلم در صحيح خود از ابوموسى اشعرى نقل مىكند كهدر جمع يك گروه 300 نفرى درباره قرآن گفت : «اى خوبانِاهل بصره ،قاريان؛قرآن را بخوانيدوگذشت زمان موجب قساوت قلب شما نشود ما در زمان پيامبر سورهاى مىخوانديم كه به اندازه سوره توبه بود و من تنها يك آيه از آن را حفظ كردهام و آن اين آيه است: «لوان لابنآدم واديان منالذهب لابتغى اليهما ثالثا ولوانّ له ثالثاً لا بتغى اليها رابعاً و لايملأ جوف ابنآدم الا التراب و يتوب الله على من تاب!» ( در حالى كه چنين آيهاى در قرآن يافت نمىشود و اصولاً با صحيح مسلم 2 / 726. بلاغت قرآن سازگار نيست. )
5- جلالالدين سيوطى از عمربنخطاب روايت مىكند كه «سوره احزاب به اندازه سوره بقره بوده و در آن نيز آيه رجم وجود داشته است.» ( اين روايت نيز به روشنى - درالمنثور 5 / 180 ، ابتداى تفسير سوره احزاب. دلالت دارد كه عمربنخطاب قايل به تحريف قرآن است. )
بنابراين اگر گروه اندكى از دو فرقه شيعه و سنى روايات و اقوال ضعيف و سست بنيانى را در مورد «تحريف در قرآن» آن هم «كم شدن آيات» نقل كردهاند اين اقوال و روايات ضعيف از ديدگاه اكثريت قريب به اتفاق مسلمانان شيعى و سنى پذيرفته نشده است و حتّى آن گروهِ اندك نيز كه قايل به تحريف هستند اتفاق نظر در قرآنى بودن تمام آيات موجود دارند گذشته از اين كه نص آيات و روايات صحيح و متواتر اسلامى و اجماع و اتفاق هزاران تن از صحابه و اتفاق مسلمانان جهان بر اين است كه هيچ گونه تحريف و تغيير و فزونى و كاستى در قرآن مجيد راه نداشته و ندارد. و اين كه نويسنده تحريف قرآن را به شيعه نسبت مىدهد آيا دليل بر حقد و كينه او به شيعه نيست؟! همانطور كه از توهين و تحريف و تحقيرهاى ديگرش اين حقيقت به دست مىآيد؟!
لازم به ذكراست كه كتاب محدث نورى در باره تحريف قرآن حدود 370 صفحه است نه يك كتاب ضخيم؛ و مشتمل بر روايات شيعى وسنّى است و بسيارى از روايات آن از نظر سند ضعيف يا مرسل يا تكرارى است و ازنظرمتن نيز مربوط بهتفسير وتأويل است وبه قول مرحوم بلاغى راه جمع بين روايات اين است كه آنچه از تحريف مطرح است مربوط به الفاظ قرآن نيست بلكه مربوط به تفسير ومعانىوتأويل است واز ديدگاه شيعه همان طور كه گذشت قرآن بدون تحريف باقى مانده است وروايتى كه نويسنده از كافى درباره تحريف قرآن ذكرمى كند ضعيف است زيرا در سندش عمروبن ابى مقدام است كه وثاقت آن ثابت نشده است. -تنقيح المقال 2 / 324.
*هر وقت که سرت به درد آید نالان شوی و سوی من آیی
چون درد سرت شفا بدادم یاغی شوی و دگر نیایی*
*پاسبان حرم دل شدهام شب همه شب تا در این پرده جز اندیشه او نگذارم*