پاسخ به:اهل بيت ( عليهم السلام ) از دين دفاع مىكنند :حبيب اللّه يوسفى - على اكبر صاحبى ( كاشانى )
دوشنبه 10 تیر 1392 8:58 AM
شيعيان واقعى پيروان اهل بيت « عليهم السلام »
نويسنده در ابتداى فصل دوّم چنين وانمود مىكند كه شيعيان ، تمام اهل سنّت را نواصب مىدانند و از آنان و از صحابه بيزارى مىجويند. در حالى كه شيعيان بر اين باور هستند كه عمده اهل سنت نيز خاندان پيامبر را دوست دارند و لذا براى آنان احترام قائل هستند تا جايى كه به دستور پيشوايان دينى در مراسم آنان شركت مىكنند و به ديدار بيماران آنان مىروند و در تشييع جنازهشان شركت مىكنند و حتّى در نماز جماعت به آنان اقتدا مىكنند .امام صادق « ع » كه رئيس مذهب جعفرى است دربارهى شركت در نماز جماعت آنان مىفرمايد: «من صلّى خلفهم فى الصف الاول كمن صلّى خلف رسول الله» هر كس در صف اول پشت سر آنان ( اهل سنت ) نماز بخواند مانند كسى است كه پشت سر پيامبر اسلام « ص » نماز خوانده است. - وسايلالشيعه ، ج 5 ، باب 5 از ابواب صلاةالجماعة ، حديث 1 ، ص 381.
با توجه به اين دستورهاى اهلبيت و رفتار شيعيان ، آيا آنچه نويسنده به ما شيعيان نسبت مىدهد صحّت دارد؟!
آرى ؛ ما عدهاى را ناصبى مىدانيم و آنان كسانى هستند كه به جاى محبّت اهلبيت « عليهم السلام » عليه آنان شوريدند و دشمنى كردند و آن فردِ ناصبى شده فرق نمىكند چه كسى باشد. حتى ممكن است در وهله اول دوستدار و طرفدار خاندان رسول خدا « ص » بوده ولى بعد تغيير موضع داده و به جنگ و ستيز پرداخته باشد ما ديگر او را دوست اهلبيت « عليهم السلام » نمىدانيم نظير زبير كه بعد از غصب خلافت، از طرفداران سرسخت امام على « ع » بود ولى در اواخر ، تغيير جهت داد و با همدستى طلحه و زير لواى عايشه به جنگ آن امام همام « ع » آمد. از ديدگاه ما اينان نواصب هستند چه رسد به آنان كه از همان روزهاى اول بناى دشمنى با خاندان اهلبيت « عليهم السلام » را نمودند اين گروه نه تنها دستور خدا را مبنى بر محبّت خويشان رسول خدا « ص » رعايت نكردند بلكه بر ضد آنان شوريدند و حتى اجازه ندادند مانند مسلمانان عادى در جامعه اسلامى زندگى كنند.
نويسنده در مرحلهى بعد به شهادت سيدالشهدا « ع » و روضهخوانى آن اشاره مىكند و اظهار مىدارد كه طبيعى است.... ما ( يعنى شيعيان ) «براى آن كه احساسات و عواطف مردم را داغ نگهداريم از مظلوميت اهل بيت ( ع ) و شيعيان سخن برانيم و از شهادت مظلومانه امام حسين ( ع ) ناله كنيم روضه بخوانيم و اشك بريزيم»!
آن گاه نويسنده اين گونه جلوه مىدهد كه كتب معتبرى كه در دست ماست ثابت مىكند شيعيان چه مصيبتهايى بر سر اهلبيت « عليهم السلام » آوردند و خونشان را ريختند و باعث شهادتآنان گرديده و حرمت آنان را پاس نداشتند.
سپس با ذكر جملاتى از اميرمؤمنان على و امام حسن و امام حسين و امام سجاد و حضرت زينب و فاطمه صغرى « عليهم السلام » در مذمّت مردم كوفه و روايتى از امام باقر « ع » و امام صادق « ع » در مذمت بعضى از شيعيان نتيجهگيرى مىكند كه ؛
خستگى و دلسردى اميرمؤمنان و فرزندانش از شيعيان خويش بوده و آنان سبب شدند تا خون اهلبيت « عليهم السلام » و آبروى آنان بريزد و اهلبيت « عليهم السلام » مسؤوليّت شهادت امام حسين و يارانش را مستقيماً بر دوش شيعيان مىگذارند و اهلبيت بر آنان نفرين كردهاند و آنان را به اهل كتاب كه كتاب را پشت سر مىاندازند تشبيه كرده و با ذكر جملهاى از حديثى ، آنان را رافضه در نزد خدا معرّفى مىكند و در پايان ماتمسرايى مىكند و مىنويسد: «اهلبيت پيامبر! اى چهرههاى پاك و مقدس! در قبال اين همه مصائبى كه از شيعيانتان تحمل كرديد خدايتان پاداش دهد.»
در بخش دوم اين فصل نويسنده به زعم خويش به ذكر توهينهايى كه شيعيان به پيامبر و اهلبيت « عليهم السلام » نمودهاند مىپردازد و در آخر فصل تحت عنوان قاتل اهلبيت كيست؟! بيان مىكند كه با مراجعه به كتب معتبر خويش در مىيابيم ذريهطاهره چگونه به شهادت رسيدند و قاتل آنان كيست؟ عدهى زيادى از آنان در مناطق شيعهنشين به دست خود شيعيان به شهادت رسيدند... .
در اينجا چند مطلب است كه بايد مورد توجّه قرار گيرد و به سؤالات مربوط در اين زمينه پاسخ داده شود ؛ الف: آيا هدف از عزادارى داغ نگهداشتن احساسات مردم است؟ و منشأَ اين عزادارى كجاست؟ و چه كسانى و براى رسيدن به چه اهدافى اين كار را شروع كرده و دستور به برپايى آن دادند؟
ب: آيا واقعاً خون اهلبيت « عليهم السلام » را شيعيان ريختند و مصيبتهايى را كه ديدند از شيعيان واقعى خودشان بود و آنان از روز اوّل بناى ظلم بر اهلبيت را ( آن طور كه نويسنده بيان مىكند ) نهادند و گناه تمام ظلمها متوجّه شيعيان است؟!!
ج: آيا جملات ذكر شده در كتاب در مذمّت اهل كوفه براى نتيجهگيرى براى مقصّردانستن شيعيان كافى است و مقصود امامان از اينكه احياناً به شيعيان رافضى اطلاق كردند چيست؟ د: آيا روايات ذكر شده در باب توهين شيعيان به پيامبر و اهلبيت « عليهم السلام » صحّت دارد و آيا نتيجهگيريهاى نويسنده درست است؟!!
امّا مطلب اوّل
با مراجعه به متون تاريخى و روايى معلوم مىشود منشأَ عزادارى و داغنگهداشتن احساسات مردم در عزادارى براى اهلبيت خصوصاً سالار شهيدان « ع » توسط خود اهلبيت « عليهم السلام » صورت مىگرفته است و آنان مردم را براى برپايى اين مراسم و زيارت قبور مطهّر آنان به خصوص زيارت كربلاى معلى تشويق مىكردهاند و خود در پيشاپيش مردم در منازل خويش ماتمسرايى مىكردهاند و از شاعرانى چون دعبل خزايى و... مىخواستند بر ايشان مرثيه بخوانند تا آنان و خانوادهشان بر ماتم امام حسين « ع » و ظلمهايى كه بر اهلبيت « عليهم السلام » شده اشك بريزندبلكه دستور به بر پايى مراسم ماتم براى خويش مىدادندتا آنجا كه امام باقر « ع » از امام صادق « ع » مىخواهد مقدارى از اموالس راوقف عزادارى براى او در منا كند. براى اطلاع بيشتر مىتوان به كتابهايى چون: اللهوف على -بحار الانوار 46 / 220 و فروع كافى 5 / 117 . قتلى الطفوف ، منتهى الامال ، بحارالانوار ، حماسه حسينى و... مراجعه كرد.
همچنين عزادارى داراى بركات بسيارى است كه قابل شمارش نيست كه از جمله آنها ، آموزش معارف دينى - ارج نهادن به زحمات اهلبيت « عليهم السلام » ( همچنان كه براى شخصيّتهاى هر ملتى يادواره گرفته مىشود ) زنده نگهداشتن حماسه شهادت و ايثار - پرداخت اجر رسالت پيامبر اسلام « ص » زمينه براى برپايى انقلابها و نهضتهاى رهايىبخش و اسلامى ؛ نظير ، قيام 15 خرداد و انقلاب اسلامى ايران و... بلكه مىتوان گفت اصل بقاى اسلام به وسيلهى همين عزادارىها بوده است و شايد معناى حديث مشهور نبوى «حسين منى و انامن حسين» ، «حسين از من است و من از حسينم» اين باشد كه حسين از نسل رسول خدا است و بقاى نام و دين آن حضرت به وسيله حسين « ع » است وگرنه چه معنا دارد كه بخواهد پيامبر « ص » از حسين « ع » باشد. مناسب است اين جمله مشهور امام خمينى - قدس سره - را ذكر كنيم كه فرمودند: محرّم و صفر را زنده نگهداريد تا اسلام زنده بماند.
در نتيجه ، اصل عزادارى از خود اهلبيت « عليهم السلام » شروع مىشود و شيعيان به آنان اقتدا كرده و سنت آنان را زنده نگه مىدارند و توهين در آن به اهل سنت نمىشود.
امّا مطلب دوم
اگر نويسنده يك نگاه اجمالى به تاريخ مىانداخت و حتى به منابع اهل سنت مثل تاريخ طبرى و ابنقتيبه وابنابىالحديد معتزلى مراجعه مىكرد پى مىبرد كه چه كسانى بناى ظلم به اهلبيت « عليهم السلام » را نهادند و حتّى چه كسانى موجب انحراف مردم كوفه شدند.
او كه گناه قتل امام حسين « ع » را به گردن شيعيان مىگذارد جا داشت يك نگاه به زيارت عاشورا بيندازد تا ببيند امام باقر « ع » در اين زيارت به چه كسانى لعن مىكند و قبل از لعن بر قاتلين حسينبنعلى « ع » چه افرادى مورد لعن قرار گرفتهاند. در آنجا اين جملات به صورت روشن به چشم مىخورد «لعن الله امة اسست اساس الظلم و الجور عليكم اهل البيت و لعنالله امة دفعتكم عن مقامكم وازالتكم عن مراتبكم التى رتبكم الله فيها و لعن الله امة قتلتكم» امام باقر « ع » در اين جملات به ما ياد مىدهد كه ريشه قتل اهلبيت « عليهم السلام » در ظلم و ستم بر آنان و غصب مقاماتشان است و مىفرمايد: خداوند آن امتى را لعنت كند كه اساس ظلم و جور بر شما اهلبيت را نهادند و خداوند لعنت كند امتى را كه شما را از مقامتان باز داشتند و شما را از جايگاهى كه براى شما ترتيب داده بود كنار زدند و خداوند لعنت كند امّتى كه شما را كشتند.
و در جايى ديگر از امام باقر « ع » در اين زيارت مىشنويم كه مىفرمايد: «اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد و ال محمد و آخر تابع له على ذلك اللهم العن العصابة التى جاهدت الحسين...» خدايا لعنت كن اولين ستمگرى كه به حق محمد و آل محمد ستم كرد و ( لعنت كن ) آخرين پيروِ اوّلين ستمگر را بر آن ( حق محمد و آل محمد ) . خدايا لعنت كن گروهى را كه با حسين جنگيدند... .
اى فردى كه خود را مدافع اهلبيت معرفى مىكنى و كتابت را به اين نام مىنامى از شمامىپرسيم چه كسانى اولين ظالم به حق اهلبيت « عليهم السلام » بودندآيا شيعيان بودند؟! آيا شيعيان ، فدك را از حضرت زهرا « عليها السلام » تنها يادگار رسول خدا غصب كردند؟! آيا شيعيان آن حضرت را مضروب ساختند و پهلويش را شكستند و فرزندش را كشتند و هيزم آوردند و خانهاش را به آتش كشيدند؟! آيا شيعيان ، على « ع » را از خانه بيرون كشيدند و براى گرفتن بيعت به مسجد بردند؟!!
حتماً به نظر نويسنده عايشه امالمؤمنين دختر ابوبكر و طلحه و زبير كه به بهانه انتقام از خون عثمان با على « ع » جنگيدند همان شيعيان آن امام بودند!!!
و يا معاويه كه منصوب از طرف خليفه دوم و سوم بر منطقه شام بود و جنگ صفين را برپا كرد و25 هزار نفر از سپاه امام على « ع » شهيد ( و45 هزار نفر از سپاه شام كشته ) شدند، از شيعيان بود!! و يا داستان به وجود آمدن خوارج كه عمروعاص و معاويه - - نقش عايشه در تاريخ اسلام 3 / 104 . طراحى كردند باز كار شيعيان بود يا حتماً عمروعاص هم شيعه بود و حتماً آن زمانى كه پيامبر « ص » نزديك رحلت ، قلم و كاغذ خواست تا از گمراهى جلوگيرى كند ( عمر بن خطاب ) همان فردى كه مانع شد و گفت: كتاب خدا براى ما كافى است و اين شخص ( پيامبر ) هذيان مىگويد.... يكى از شيعيان بوده است!!!
و حتماً به نظر نويسنده كسانى كه داخل خانهى على « ع » جمع شده بودند و به غصب خلافت توسط ابوبكر و عمر و ابوعبيده جراح معترض بودند از دشمنان على « ع » و ضد شيعه بودند و يا عمار و مالك اشتر نخعى و رشيد هجرى و حجربنعدى كه فدائى امام شدند ضد شيعه بودند و يا آنان كه در ركاب حسينبنعلى « ع » قبل از آن حضرت جان خويش را فداى او و خاندانش نمودند ضد شيعه بودند!!! و گويا شيعه در فرهنگ نويسنده ؛ يعنى ، هر كسى كه عليه اهلبيت - « عليهم السلام » - كارى انجام داده است و نه كسى كه پيرو اهلبيت و فدايى آنان و زنده نگهدارندهى نام و يادشان است و گويا تنها كسانى كه هيچ نقشى در بقاى نام و ميراث امامان « عليهم السلام » نداشتهاند شيعه هستند. «اللهم انا نشكو اليك فقد نبينا و غيبة ولينا و كثرة عدونا و قلة عددنا و تظاهرالزمان علينا». - مفاتيحالجنان ، اعمال شبهاى ماه مبارك رمضان ، دعاى افتتاح.
خدايا ، ما به پيروى از اهلبيت ( كه معناى شيعه نيز چيزى جز پيرو نيست ) به آنانى كه به پيامبر ستم كردند و به خصوص كسانى كه بناى ظلم بر محمد و آل محمد « عليهم السلام » را گذاشتند و مقام آنان را غصب كردند و آنان را كشتند و دستور تو را در رعايت حقوقشان پياده نكردند لعن مىكنيم و از آنان تبرى مىجوييم و بر كسانى كه با قلم و بيان خويش در مسير آنان قدم بر مىدارند و آگاهانه به دشمنان پيامبر و اهلبيت « عليهم السلام » خدمت مىكنند نفرين مىكنيم و از آنان تبرى مىجوييم.
امّا مطلب سوم
جملاتى كه نويسنده در مذمّت اهل كوفه آورده است براى نتيجهگيرى كافى نيست زيرا در مجموعِ سخنان به جز يك مورد آنان به عنوان شيعه مورد خطاب قرار نگرفتهاند و آن جمله اولى است كه از روضه كافى ذكر مىكند اولا":اين روايت از ابى الحسن « ع » كه همان امام هفتم است مىباشد و نويسنده گمان كرده مقصود از ابى الحسن امير مؤمنان على « ع » است با اين كه از امور بديهى نزد هر طلبهاى است كه مقصود از ابىالحسن در روايات امام هفتم « ع » است آفرين به كسى كه به خيال خود به بالاترين مرتبه اجتهاد رسيده است!!! ثانيا"اين روايت ضعيف است زيرا در سند آن محمد بن سليمان است كه در كتب رجال به طور قطع ضعيف شمرده شده است. همچنان كه ساير روايات نيز از نظر سند اشكال دارد به خصوص روايت مربوط - معجم رجالالحديث 16 / 134 . رأى به امام باقر « ع » ،زيرا درسند آن سلام سعيد جمحى است و او توثيق نشده است وروايت امام صادق « ع » اشاره به انتظار امام از پيروان خويش درحفظ حديث دارد وهيچ كس ادعا نكرده كه شيعيان همه خوبند وبى اشكال ،واين موضوع غير از چيزى است كه نويسنده به دنبال اثبات آن است ضمن اين كه بسيارى از شيعيان مورد ستايش قرار گرفتهاند كه نمونههاى آن در صفحات آتى مىآيد.- انشاءالله -
ثالثا"مردم كوفه وسپاه ان حضرت تا زمانى كه مطيع على « ع » بودند شيعيان او و پيروان اهلبيت « عليهم السلام » بودند و آن زمان كه از اطاعت آنان سرپيچيدند و پيرو هوى و هوس شدند و به شايعات معاويه ( دشمن امام ) گوش فرا دادند ديگر شيعيان آن حضرت نبودند گرچه ادعاى آن را داشتند آنان در حقيقت در هنگام مخالفت با امام خويش و پيروى از رهنمود معاويه شيعه معاويه بودند نه شيعه على « ع » ، شاهد بر اين سخن كلام حضرت سيدالشهدا در روز عاشورا است كه به مردم كوفه و قاتلان خويش فرمود: «يا شيعة ال ابى سفيان ان لم يكن لكم دين و كنتم لا تخافون المعاد فكونوا احراراً فى ديناكم». ودر واقع - اللهوف ، ص 120. سخنامام « ع » در مذمت لشكرى است كه از عثمان به ارث رسيده وتربيت شده ابوبكر وعمر بودند.
پس تمام آنچه در روايات در مذمّت مردم كوفه آمده است از اميرمؤمنان و امام حسن و امام حسين و امام سجاد « عليهم السلام » و حضرت زينت و فاطمه صغرى « عليها السلام » مربوط به شيعيان آل ابىسفيان و پيروان معاويه و يزيد است و معلوم است كه معاويه منصوب خليفه دوم و سوم و فرزندش يزيد منصوب معاويه است و هيچ ربطى به شيعيان واقعى اهلبيت « عليهم السلام » ندارد زيرا كه شيعيان امام على « ع » و اهلبيت « عليهم السلام » در كنار آنان و مدافع حريمشان بودند و همواره مورد تعريف و تمجيد قرار داشتند به عنوان نمونه مىتوان به جمله حضرت سيدالشهدا « ع » در شب عاشورا اشاره كرد كه خطاب به شيعيان خويش در كربلا فرمود: «بىترديد من اصحاب و يارانى صالحتر از شما نمىشناسم... .» - اللهوف ، ص 90.
ضمن اين كه درآن زمان شيعى معروفى در كوفه وجودنداشت زيرابه دستور معاويه ،زياد بن ابيه به تعقيب شيعيان پرداخته بود لذابسيارى از شيعيان از كوفه يا شهيد يا آواره شده بودند. وكسانى كه با امام حسين « ع » مىجنگيدند تصريح مىكردند كه به خاطر -شرح نهج البلاغه 3 / 15 . كينه با پدرت با تو مىجنگيم!!
حال اين سؤال را مطرح مىكنيم كه چه كسانى به اهلبيت « عليهم السلام » ستم كردند و آنان را به بدترين وضع كشتند؟ كسانى كه حضرت زهرا « عليها السلام » را به شهادت رساندند وخانه وحى را به آتش كشيدند چه كسانى بودند؟ فتنه جمل توسط چه كسى به پا شد؟ غير از عايشه دختر ابوبكر و طلحه و زبير؟ جنگ صفين توسط چه كسانى به راه افتاد؟ آيا به جز معاويه و فرزند خليفه دوم عبيداللهبنعمر و همدستانشان كسى ديگرى بود؟ فتنه خوارج نهروان و تفرقه در سپاه على « ع » زايدهى توطئهى چه كسانى بود غير از معاويه و عمروعاص كه منصوب از طرف خليفه دوم و سوم بودند؟ آيا ابنملجم كه قاتل على « ع » بود نتيجهى اين فكر نبود؟ آيا جاسوسان معاويه زمينهى شكست سپاه امام را فراهم نكردند؟ آيا منصوبان از طرف معاويه و يزيد با ارعاب و جوسازى مردم را از اهلبيت « عليهم السلام » جدا نكردند؟ حال چه كسى ظلم به خاندان رسالت را روا داشت؟ آيا شيعيان واقعى بودند يا كسانى كه نويسنده ،آنها رامىستايد وبعضى را مرد شماره دوى اسلام مىداند يا همچون عايشه كه در نزد او صديقه است؟
گريه بر مظلوميّت شيعه
وقتى انسان تاريخ را بررسى مىكند مىبيند گاهى بايد بر شيعيان اهلبيت « عليهم السلام » بيشتر گريه كرد ؛ زيرا اولاً: امامان معصوم « عليهم السلام » با خبرهايى كه از پيامبر به آنان رسيده بود مىدانستند چه مصايبى بر آنان وارد خواهد شد و اجر و پاداش خويش را نيز مىدانستند ولى شيعيان از اين امر محروم بودند مگر آنقدرى را كه خود اهلبيت « عليهم السلام » براى شيعيان خُلَّص بيان مىفرمودند ؛ نظير ، شب عاشورا. ثانياً: آنان غير از دردها و زجرهايى كه كشيدند و جان و مال و فرزندان را فداى امامان خويش نمودند مورد بدترين تهمتها قرار گرفتند - فراموش نمىكنم در مكه مكرمه بعد از قتلعام حجاج بيتالله الحرام يك جوان عرب به بنده گفت: خدا شيعيان را لعنت كند شما قاتلان حسينبنعلى هستيد و اين زمانى بود كه در جبهههاى نبرد حق عليه باطل هزاران جوان رزمنده به عشق امام حسين « ع » و با نام آن حضرت و خاندان رسالت به شهادت مىرسيدند. خداوند اجر شيعيان را در كنار امامانشان مضاعف فرمايد و اين زحمات را پذيرا باشد.
خيانت در نقل حديث
در پايان اين قسمت اشارهاى مىكنيم به روايتى كه نويسنده آورده است مبنى بر اينكه شيعيان رافضى هستند و آنان مورد لعن و نفرين هستند. او مىنويسد: «اهلبيت بر شيعيان دعاى بد كردند و آنان را به طواغيت اين امّت و ديگر گروهها تشبيه دادند و به كسانى كه كتاب را پشت سر مىاندازند علاوه بر آن فرموند هان! لعنت خدا بر ستمگران باد.»
وى در ادامه مىنويسد: «الله سماكم الرافضه! بنابر همين دلايل بود كه نزد امام صادق - « ع » - آمدند و گفتند: چه كنيم ما به لقبى متهم شديم كه پشت ما را سنگين كرد و دلهاى ما دارد مىتركد و حاكمان خون ما را به خاطر آن حلال مىدانند؟ فرمودند: الرافضه؟! منظور رافضه است؟ گفتند: بله فرمودند: نه والله آنها نيستند كه اسم شما را رافضه گذاشتند خداوند شما را رافضه خوانده است». اصول كافى / 5 / 34
اولاً براى بخش اول سخن خود هيچ مدرك و روايتى ذكر نكرد و از پيش خود مطالب را آورده است ، ثانياً اصول كافى بدون ترجمه 2 جلد و با ترجمه 4 جلد است تا ايشان بخش دوم كه الله سماكم الرافضه است را از آنجا آورده باشد.
آرى ؛ در جلد 8 كافى ( روضه كافى ) حديثى طولانى در اين باره وجود دارد و جملهى فوق در اوايل حديث آمده است واين حديث گرچه ازنظر سند ضعيف است زيرا در سند آن محمد بن سليمان و سليمان بن عبدالله است وهردو ضعيف هستند ولى مامتن حديث را در اينجا ذكر مىكنيم تا خوانندگان گرامى خود قضاوت كنند كه آيا نقل حديث به اين شكل خيانت و بازى كردن با مذهب و با مردم نيست؟ و آيا اين حديث در رد مذهب تشيّع و مذمّت شيعيان است يا مدح و ذكر فضايل آنان ؟
امّا حديث:
«محمد بن سليمان از پدرش نقل مىكند كهگفت :من نزد امامصادق « ع » بودم كه ابوبصير بر آن حضرت در حالى كه نفس مىزد وارد شد وقتى كه در گوشهاى جاى گرفت امام صادق « ع » به او ( ابوبصير كه كنيه ديگرش ابومحمد بود ) فرمود: اى ابامحمد اين نفس بلند براى چيست؟ گفت: فدايت شوم اى فرزند رسول خدا ، پير شدم و استخوانم نازك شده و مرگم نزديك شده با اين حال نمىدانمكه پايان كارم به كج ختم مىشود؟ امامصادق « ع » فرمود: اى ابامحمد آيا شما هم اين طور سخن مىگويى؟! گفت: فدايت شوم ، چطور اين را نگويم؟! فرمود: اى ابامحمد آيا مىدانى كه خداوند جوانان شما را گرامى مىدارد و از پيران شما حيا مىكند؟ گفت: فدايت شوم چگونه جوانان را گرامى مىدارد و از پيران حيا مىكند؟ فرمود: جوانان راگرامى مىدارد از عذاب كردن و از پيران حيا مىكند تا آنان را مؤاخذه كند ( ابوبصير ) گفت: گفتم: فدايت شوم اين امر تنها براى ما ( شيعيان ) است يا براى همه اهل توحيد؟ فرمود: نه به خدا تنها براى شماست نه ديگران ( ابوبصير ) گفت: گفتم فدايت شوم لقبى بر ما مىنهند كه پشت ما به واسطه آن شكسته شده و دلهاى ما مرده است و زمامداران خون ما را به خاطر آن حديثى كه دانشمندانِ آنان نقل كردند حلال مىشمرند ( ابوبصير ) گفت: پس امام صادق « ع » فرمود: ( لقب ) رافضه ( را مىگويى ) ؟ گفتم: آرى فرمود: نه به خدا سوگند آنان اسم رافضه را بر شما نگذاشتند ولى خداوند شما را به اين نام ناميده است اى ابامحمد آيا نمىدانى كه 70 نفر از بنىاسرائيل فرعون و قومش را رها كردند آن زمان كه بر ايشان گمراهى آنان معلوم شد پس به موسى پيوستند آن زمان كه او را بر هدايت ( الهى ) يافتند پس اين گروه در لشكر موسى را رافضى ناميدند زيرا آنان فرعون را رفض و ترك كردند و آنان در آن لشكر از همه بيشتر عبادت داشتند و بيش از همه موسى و هارون و فرزندان آن دو را دوست داشتند پس خداوند به حضرت موسى « ع » وحى كرد كه اين نام را براى آنان در تورات ثبت كن زيرا من آنان را به اين نام ( رافضه ) ناميدم و اين مليت را بر ايشان قرار دادم پس موسى اين نام ( رافضه ) را بر ايشان ثبت كرد پس خداوند آن را براى شما ذخيره كرد تا شما را به اين نام ناميد اى ابامحمد ، آنان ( غير شيعه ) رفض و ترك خوبى كردند و شما ترك و رفض بدى كرديد مردم گروه گروه شدند و شما گروهى شديد با اهلبيت پيامبرتان. و شما به دنبال آنان رفتيد و آنچه خداوند براى شما برگزيده بود اختيار كرديد و آنچه را خدا اراده كرده بود خواستيد پس بشارت بدهيد بشارت بدهيد به خدا سوگند شما مورد رحم الهى هستيد كه از خوبان شما پذيرفته و بدهاى شما مورد عفو قرار گرفته است هركس در روز قيامت بيايد ولى آنچه شما داريد ( از ولايت اهلبيت ) با خود نياورد از او كار خوبى پذيرفته نمىشود و كار بد او مورد آمرزش قرار نمىگيرد.
اى ابامحمد شاد گرديدى؟ ( ابابصير ) گفت: گفتم: بيشتر بفرما فدايت شوم فرمود: اى ابامحمد براى خداوند فرشتگانى است كه گناهان را از پشت شيعيان مىريزند آن طور كه باد برگ را در فصل پاييز مىريزد... .» - كافى ، ج 8 ، ص 34 - 33.
نكته: دقّت در رواياتى كه دربارهى شيعه از اهلبيت عصمت « عليهم السلام » رسيده است ما را به اين امر رهنمون مىسازد كه تشيّع و شيعيان واقعى داراى جايگاه و منزلتى بس رفيع هستند تا جايى كهامام حسين « ع » جايگاه خد رابراى آنان از خدا در خواست مىكند. از رسول - - دمعالسجوم ص 204 واللهوف ص 77 والكاملفىالتاريخ 4 / 50 . خدا « ص » روايت شده است كه خطاب به على « ع » فرمود: «و شيعتك على منابر من نور مبيضة وجوههم حولى فى الجنة و هم جيرانى» ، «شيعيان تو بر جايگاههايى از نورند در حالى كه چهرههاى روشن دارند و در بهشت در اطراف من هستند و آنان همسايگان من هستند». - دعاى ندبه.
و نيز از آن حضرت وارد شده است كه فرمود: «والذى نفسى بيده ان هذا و شيعته لهم الفائزون يوم القيمة». - درالمنثور ، ج 6 ، ذيل آيه «اولئك هم خيرالبريه».
و آنچه از تعريف و تمجيد و بيان فضايل آمده است اشاره به اين شخصيّتهاى بزرگ الهى است و آنچه از مذمّتها و نكوهشها از لسان اهلبيت « عليهم السلام » رسيده است مربوط به مذهب تشيّع و پيروان واقعى آنان نيست بلكه در حقيقت مذمت و نكوهش رفتار بد و تبرّى از كار آنان است و اين عمل فوايد متعدّدى دارد كه از جمله آن پى بردن به نقاط ضعف و اصلاح خويش و شناسايى شيعيان واقعى و ادّعايى و خود را بىجهت در نزد بزرگان دين عزيز نديدن. لذا در حديث از امام باقر « ع » است: «... به خدا شيعه ما نيست جز كسى كه از خدا تقوى داشته باشد و او را اطاعت كند شيعيان ما شناخته نمىشوند جز با فروتنى ، خشوع ، امانتدارى ، زيادى ياد خدا ، نماز و روزه ، نيكى به پدر و مادر ، مراعات همسايگان نيازمند و قرضمندان و يتيمان ، راستىگفتار ، تلاوت قرآن و... اگر كسى بگويد كه پيامبر « ص » و على « ع » را دوست دارم امّااز رفتار و روش آنها پيروى نكند محبّتش به آنها سودى ندهد... هر كس مطيع خدا باشد دوست ما و هر كه نافرمانى خدا كند دشمن ماست و ولايت ما جز با عمل كردن و پارسايى به دست نمىآيد.» وآنقدر - اصول كافى ، بابالطاعة و التقوى ، حديث 3 و تحف العقول كلمات قصار امام باقر « ع » ، رقم 28. روايات در مدح شيعه از پيامبر و اهل بيت « عليهم السلام » وارد شده است كه بعضى از اهل سنت ادعا كردهاند كه سنييان همان شيعيان مورد مدح هستند نظير ابن حجر هيتمى .او مىنويسد: ( ( وشيعيان او ( على ) همان اهل سنتى هستند كه اورا دوست دارند همان طور كه خدا ورسولش ( به دوستيش ) فرمان دادهاند. - - الصواعقالمحرقة ص 183 .
بنابراين با آوردن چند روايت در مذمّت بعضى از شيعهنماها و چشمپوشى از روايات متعدّد در فضيلت شيعه كه ريشه تاريخى و عقلى دارد نمىتوان اصل تشيّع را كه بر مبناى پيروى و رهبرى اهلبيت « عليهم السلام » است زير سؤال برد و آن روايات رابه حساب اصل تشيّع نهاد.
آيا انتساب جرم و جنايتها ، به پيروان خاندان رسالت « عليهم السلام » ظلم به اهلبيت « عليهم السلام » نيست ؟ «اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد و آل محمد و آخر تابع له على ذلك».
امّا مطلب چهارم:
بررسى نمونه رواياتى كه نويسنده به عنوان توهينآورده است:
عنوان اول: ( توهين به پيامبر - « ص » - )
نويسنده روايتى ذكر مىكند كه على « ع » نقل مىكند كه غفير الاغ رسول خدا « ص » با پيامبر سخن گفت عرضه داشت كه پدر و مادرم فدايت باد و آنگاه از پدر و از جد خود نقل مىكند كه جدش با نوح در كشتى بود و نوح بر پشت او دست كشيده و فرموده از نسل اين الاغ ، الاغى پيدا خواهد شد كه سرور پيامبران و خاتم آنان بر او سوار خواهد شد ، پس خدا را شكر كه مرا آن الاغ قرار داد.
و آنگاه سه نتيجه مىگيرد ؛ و در برابر هر يك علامت تعجبى مىگذارد ، اول: حرف زدن الاغ دوم: خطاب الاغ به پيامبر كه پدر و مادرم فداى تو باد و سوم: وجود چهار واسطه بين الاغ پيامبر و الاغ در كشتى نوح.
و امّا جواب: اولاً ؛ بايد دانست اين روايت مستند نيست و تنها با لفظ روِىَ ( روايت شده است ) در كافى آمده است در نتيجه اين روايت از نظر روايتشناسان باطل است و نويسنده به گمان خويش خواسته با روايتى بىسند اتهام توهين به پيامبر اسلام « ص » را به شيعه نسبت دهد!! تعجب است از كسى كه ادعاى فقاهت و اجنهاد دارد چگونه به روراياتى ضعيف وبى سند تمسك مىكند؟!!
ثانياً ؛ به فرض صحتِ روايت آيا حرف زدن الاغ محال است؟ شايد الاغ با همان زبان خود نه با زبان انسانها با پيامبر سخن گفته است و آن حضرت سخن او را شنيده و ديگران نشنيدهاند و اميرالمؤمنين على « ع » همان مكالمه را به زبان انسانها بازگو كرده باشد شاهد اين بيان آيه شريفه سوره نمل است كه درباره حضرت سليمان مىفرمايد: «و ورث سليمان داود و قال يا ايهاالناس علمنا منطق الطير...» ، سليمان از داود ارث برد و گفت: اى مردم به ما كلام پرندگان آموزش داده شده است...». - سوره نمل ، آيه 16.
شاهد ديگر آن گفتگوى مورچهها با يكديگر بود كه حضرت سليمان آن را شنيد و از سخن آنان به خنده آمد «و قالت نملة يا ايها النمل ادخلوا مساكنكم لا يحطمنكم سليمان و جنوده و هم لا يشعرون - فتسبم ضاحكاً من قولها...» و درباره هدهد نيز مىفرمايد: «فمكث غير بعيد - سوره نمل ، آيه 19 - 18. فقال احطت بما لم تحط به وجئتك من سبأ بنبأ بيقين...» ، «مكث كوتاهى كرد پس ( هدهد ) گفت به چيزى اطلاع پيدا كردم كه شما به آن اطلاعى ندارى و خبرى قطعى از سبأ برايت آوردم». - سوره نمل ، آيه 22.
آيا تعجب كردن نويسنده و مترجم از سخن گفتن الاغ با پيامبر « ص » نشانه بىاطلاعى آنان از قرآن نيست؟ آنان كه ديگران را به رجوع به قرآن امر مىكنند چرا خود از قرآن غافلند. «اتامرون الناس بالبر و تنسون انفسكم و انتم تتلون الكتاب افلا تعقلون» ، آيا مردم را به نيكى دستور مىدهيد ولى خود را فراموش مىكنيد در حالى كه كتاب را تلاوت مىكنيد ، آيا از عقل خويش استفاده نمىكنيد»؟! - سوره بقره ، آيه .
ثالثاً ؛ اگر حيوانى با زبان خويش بخواهد با پيامبر « ص » سخن بگويد و مطابق فهم خويش احترام كند ، مثلاً ، هدهد به سليمان بگويد فدايت شوم يا بگويد بچههايم يا پدر و مادرم فدايت باد اشكال دارد؟ و به آن پيامبر توهين نموده است؟! حيوان نيز مانند انسان شعور دارد و مطابق با شعور خويش آنچه در نزدش باارزش است فداى ديگرى مىكند ، حال اگر الاغ چنين بكند الاغ توهين كرده است؟ به فرض كه الاغ توهين كرده باشد چه تقصيرى متوجه شيعيان است كه بايد ( به گمان نويسنده ) چوب نفهمى الاغ را بخورند؟! و آيا ذكر كلام يك حيوان اگر همراه با توهين باشد گناه و حرام است؟! اگر چنين باشد پس بايد نويسنده به خدا هم العياذبالله اشكال بگيرد ، زيرا در سوره نمل از قول مورچهى، سليمان نقل مىكند كه گفت: «لا يحطمنكم سليمان و جنوده و هم لا يشعرون» ، «مواظب باشيد كه سليمان و لشكريان او شما را پايمال نكنند در حالى كه آنان شعور ندارند». آيا كلام مورچه سليمان كه در قرآن آمده توهينآميزتر است يا كلام غفير ، الاغ پيامبر « ص » كه در كافى به صورت «رُوِىَ ، يعنى روايت شده» آمده است؟! بىلطف نيست ضربالمثلى آورده شود ؛ مىگويند:شخصى قرآن مىخواند وقتى به سوره جمعه ، آيه «كمثل الحمار» رسيد كلمه «حمار» را خط زد و گفت: قرآن مقدس است و بودن كلمه حمار در آن بىاحترامى به قرآن است!!
رابعاً ؛ در مورد حذف اجداد الاغ در سند روايتى كه از جد اعلاى خود در كشتى با نوح بوده است بايد گفت: در بين انسانها نيز اين امر همواره مرسوم است كه جهت اختصار واسطهها حذف مىشود ، حال اگر در ذكر سند ، بخشى از آن قطع شود آيا بايد اصل حديث به باد تمسخر گرفته شود؟ هميشه مرسوم بوده كه فرد جهت اختصار واسطهها را حذف مىكند معمولاً گويندگان و نويسندگان يكى دو واسطه بين خود تا گوينده اصلى را ذكر مىكنند و بقيه را حذف مىكنند اگر الاغ پيامبر « ص » همين كار انسانها را انجام دهد و براى اختصار و عدم ملامت شنونده سند و كلام خود را كوتاه كند بايد الاغ زير سؤال برود كه جد تو چگونه از الاغ در كشتى حضرت نوح « ع » اين كلام را روايت كرده است؟!!
خامساً ؛ دراينجا نويسنده به روايتى استناد كردهاست كه همه واسطههاى آن حذف شده وبه صورت ( روى -روايت شده ) آمده است امّابه الاغ كه چند واسطه را ذكركرده و چند واسطه راحذف كردهاستاشكال مىگيرد ، آيا به الاغ بيشتر اشكال وارد است يا به نويسند؟!
سادسا" نظير اين روايتدر كتابهاى اهل تسنن وجود دارد به يك نمونه آن توجه فرماييد:ابن كثير در كتاب ( البدايه والنهايه ) در باب معجزات پيامبر ( ص ) مىنويسد: ( ( ابن منظورگفت:چون خداوند خيبر را براى پيامبرش صلى الله وعليه وسلم فتح كرد در سهم آن حضرت....الاغى سياه ومكتل قرارگرفت.پيامبر صلى الله وعليه وسلم با الاغ سخن گفت والاغ نيز با آن حضرت.پيامبر به او فرمود:نامت چيست؟گفت:يزيد پسر شهاب،خداونداز نسل جّدم 60 الاغ بيرون آورد كه فقط پيامبران بر آنها سوار مىسدند وازآن الاغها تنها من ماندهام واز پيامبران تنها شما باقى ماندهاى ومن منتظربودم تابرمن سوارشوى ومن پيش از اين از يك يهودى بودم واز روى عمد وقصدبر او سخت مىگرفتم واوبر شكم وپشت من مىزد.پيامبرصلى الله وعليه وسلم فرمود:من نام تو را يعفور گذاشتم.اى يعفور؟الاغ گفت:لبيك .فرمود: ( الاغ ) ماده مىخواهى؟گفت:نه.پيامبر براى انجام كارهايش بر سوار مىشد پس وقتى از آن پياده مىشدآن را به در خانه يهودى مىفرست الاغ با سردرب مىكوبيد.صاحب خانه بيرون مىآمد وآن با سرشبه او اشاره مىكرد كه رسول خداصلى الله وعليه وسلم را اجابت كن...» - - البداية والنهاية 6 / 158 و شمائلالرسول ص 354 والخصائصالكبرى 2 / 64 امامطلبى كه در باره خواندن اصول كافى نزدمرحوم آيةالله خوئى متذكر مىشود از اساس غلط است زيرا خواندن كتب حديث در نزد بزرگان در مدارى اهل سنت مرسوم است نه در حوزههاى علميّه شيعه.در ضمن شيوه مرحوم آيةالله خوئى اين است كه به روايت مرسل وبى سند توجهى ندارد حتّى روايتهايى كه مرسل وبى سندى كه مشهور به آن عملكرده باشند.
حتّى پيامبر؟! بعد از حديث مربوط به الاغ پيامبر « ص » سه حديث ديگر ذكر مىكند مبنى بر انتساب عدم رعايت مسايل ناموسى به پيامبر با عنوان پسرعموى ناز! مرا آزرده مكن! حق خادم! و آنگاه مىنويسد: «هم چنان كه ملاحظه مىكنيد در اين چرنديات ، اهانت آشكارى به رسول خدا است. به همين شش روايت در رابطه با پيامبر - « ص » - اكتفا مىكنيم و به موضوع بعدى مىپردازيم.»
اولاً ؛ نويسنده چهار حديث بيشتر نياورده نه شش روايت ، مىگويند: دروغگو كم حافظه است. لااقل نويسنده آنچه به عنوان حديث آورده شمارش مىكرد و بعد مىگفت چندتاست تا ما دربارهى صحّت و سقم آن گفتگو كنيم.
ثانياً ؛ اشكالاتى كه در باره حديث اول ذكر شد مانند بىسند بودن آن ، در اين سه روايت نيز وجود دارد و از سه حديث باقيمانده حديث آخر را نه تنها دركتاب بحارالانوار با آدرسى كه نويسنده ذكر كرد نيافتيم بلكه در قسمتهاى ديگر بحارالانوار كه احتمال مىداديم آمده باشد تفحص كرديم و چيزى حتى نزديك به آن از جهت معنا هم نيافتيم و لذا حديث آخر سخن بىمدرك و بىارزش است. و به فرض بود چنين حديثى ، از درجه اعتبار ساقط است زيرا مرحوم علامه مجلسى - ره - بنابر جمعآورى احاديث و وقايع نقل شده در تاريخ را داشته است و هيچ عالمى از شيعيان تمام آنچه در بحار آمده است را تأييد نكرده است.
اما راجع به دو حديث ديگر ؛ متأسفانه نويسنده هر دو حديث را قيچى كرده و حق را وارونه جلوه داده است ما در اينجا متن حديث را مىآوريم تا سيهروى شود هر كه در او غش باشد و به تعبير قرآن كريم «يحرفون الكلم عن مواضعه...» ، «كلام را از جايگاه - سوره مائده ، آيه 13. خويش تحريف مىكنند...» امّاحديثاول كهتحت عنوان «پسرعموى ناز» نويسندهآوردهاست؛ اسحاقبنعبدالله از پدرش از اميرالمؤمنين « ع » نقل مىكند كه فرمود: به نزد پيامبر آمدم در حالى كه ابوبكر و عمر در نزد او بودند من بين آن حضرت و عايشه نشستم عايشه به من گفت: جز ران من يا ، ران رسول خدا جاى ديگرى نيافتى؟ پيامبر فرمود: ساكت باش اى عايشه مرا درباره على آزار مده او برادر من در دنيا و در آخرت است و او امير مؤمنان است كه خداوند او را بر پل صراط مىنشاند پس او اوليا و دوستان خويش را به بهشت و دشمنانش را به جهنم وارد مىكند. - تفسير برهان 4 / 225.
نكته: از حديث فوق و دهها حديث ديگر و كتابهاى تاريخى معلوم مىشود كه عايشه از همان ابتدا نسبت به اميرمؤمنان على « ع » نگاهى مثبت نداشته و اگر او جنگ جمل را به پا كرد و برخلاف فرمان خدا مانند زمان جاهليّت قبل از اسلام از خانه بيرون آمد در زمان حيات پيامبر « ص » نيز چنين بوده و در هر فرصت ممكن او را آزار مىداده است و از حديث فوق معلوم مىشود كه آن حضرت براى امرى به نزديكى پيامبر « ص » آمده و عايشه نيز مىخواهد به گونهاى به حضرت تعرض كند و جمله فوق را مىگويد و رسول خدا « ص » ضمن هشدار و اعتراض به عايشه، با جمله پايانىِ روايت به جايگاه على « ع » در دنيا و آخرت اشاره مىكند تا شايد عايشه متنبه شود و دست از معارضه با برترين خلق خدا بعد از پيامبر اسلام « ص » يعنى على « ع » بردارد.
على « ع » كه تربيت شده و بزرگ شده رسول خدا است او را همچون پدر خود مىداند گذشته از اين كه داماد و وصى آن حضرت است طبيعى است كه در فرصتهاى مختلف به نزد او بيايد و به صورت خصوصى با آن حضرت سخن بگويد و عايشه تاب تحمل اين جايگاه رفيع امام را در نزد پيامبر نداشته است.
درحقيقت اين عبارت عايشه در مقام تعرض است مانند اين كه در فارسى مىگوييم: «جاى ديگرى نبود كه روى دامن من نشستى؟!» كه اين جماه در مقام تعريض مىباشد و مؤلّف گويا فرق بين معناى كنايه وتعريض را با معناى صراحت را نمىداند!! وچون يك جمله از عايشه را مطابق خواست خود ديده است با حذف قسمت پايانى حديث و تغيير در بعضى از كلمات ، بخشى از حديث را آورده و با تعبير پسر عموى ناز به پيامبر و اميرمؤمنان « عليهما السلام » توهين نموده است. «كذلك قال الذين من قبلهم مثل قولهم تشابهت قلوبهم...» ، «كسانى كه پيش از اينها بودند همچون اينان سخن مىگفتند ( كه هماهنگى سخنانشان نشانه هماهنگى دلهايشان است زيرا ) قلبهايشان شبيه يكديگر است.» - سوره بقره ، آيه 118.
روايت دومى كه در اين باب آمده وضعيتى مانند حديث فوق بلكه وضعيت بدترى دارد و رجوع به خود روايت چهره نويسنده و عايشه را هويدا مىكند.
امّا متن حديث:
سلمان و اباذر و مقداد مىگويند: على « ع » بر رسول « ص » وارد شد در حالى كه عايشه پشت سر او ايستاده بود و خانه پراز جمعيت بود در ميان جمعيت پنج نفر اصحاب كتاب و پنج نفر اصحاب شورى بودند على « ع » جايى را براى نشستن نيافت پيامبر با اشاره به على « ع » به جاى خالى كه پشت سرش بود اشاره كرد در حالى كه عايشه عبايى بر سر داشت پشت سر پيامبر نشسته بود على « ع » بين پيامبر و عايشه كه جاى خالى بود نشست عايشه غضبناك شد و گفت: جايى ديگرى نيافتى كه آرام بگيرى غير از دامن من. پيامبر غضبناك شد و فرمود اى حميرا مرا درباره برادرم على اذيت نكن او امير مؤمنان و سرور مسلمانان و صاحب نور پيشتازان در روز قيامت است كه خداوند او را بر پل صراط قرار مىدهد پس اوليا و دوستانش را به بهشت و دشمنانش را به جهنم وارد مىكند. - كتاب سليمبنقيس ، ص 179.
*هر وقت که سرت به درد آید نالان شوی و سوی من آیی
چون درد سرت شفا بدادم یاغی شوی و دگر نیایی*
*پاسبان حرم دل شدهام شب همه شب تا در این پرده جز اندیشه او نگذارم*