نفوذ معنوى امام کاظم عليه السلام
چهارشنبه 15 خرداد 1392 9:00 PM
نفوذ و معنويت ائمه شيعه بسيار بالا بود چرا که آنها نه شمشير داشتند و نه تبليغات , ولى دلها را داشتند . در ميان نزديكترين افراد دستگاه هارون , شيعيان وجود داشتند .
حق و حقيقت خودش يك جاذبه اى دارد كه نمى شود از آن غافل شد . على بن يقطين وزير هارون است , شخص دوم مملكت است , ولى شيعه است , اما در حال استتار , و خدمت مى كند به هدفهاى موسى بن جعفر ولى ظاهرش با هارون است . دو سه بار هم گزارشهايى دادند , ولى موسى بن جعفر با آن روشن بينى هاى خاص امامت زودتر درك كرد و دستورهايى به او داد كه وى اجرا كرد و مصون ماند .
در ميان افرادى كه در دستگاه هارون بودند , اشخاصى بودند كه آنچنان مجذوب و شيفته امام بودند كه حد نداشت ولى هيچگاه جرأت نمى كردند با امام تماس بگيرند .
يكى از ايرانيهايى كه شيعه و اهل اهواز بوده است مى گويد كه من مشمول ماليتهاى خيلى سنگين شدم كه براى من نوشته بودند و اگر مى خواستم اين مالياتهايى را كه اينها براى من ساخته بودند بپردازم از زندگى ساقط مى شدم . اتفاقا والى اهواز معزول شد و والى ديگرى آمد و من هم خيلى نگران كه اگر او بر طبق آن دفاتر مالياتى از من ماليات مطالبه كند , از زندگى سقوط مى كنم . ولى بعضى دوستان به من گفتند : اين باطناً شيعه است , تو هم كه شيعه هستى . اما من جرأت نكردم بروم نزد او و بگويم من شيعه هستم , چون باور نكردم . گفتم بهتر اين است كه بروم مدينه نزد خود موسى بن جعفر ( آن وقت هنوز آقا در زندان نبودند ) اگر خود ايشان تصديق كردند او شيعه است از ايشان توصيه اى بگيرم . رفتم خدمت امام . امام نامه اى نوشت كه سه چهار جمله بيشتر نبود , سه چهار جمله آمرانه , اما از نوع آمرانه هايى كه امامى به تابع خود مى نويسد , راجع به اينكه ( قضاء حاجت مؤمن و رفع گرفتارى از مؤمن در نزد خدا چنين است و السلام) .
هارون از جاذبه حقيقت مى ترسيد :( كونوا دعاة للناس بغير السنتكم ) تبليغ كه همه اش زبان نيست , تبليغ زبان اثرش بسيار كم است , تبليغ , تبليغ عمل است
نامه را با خودم مخفيانه آوردم اهواز فهميدم كه اين نامه را بايد خيلى محرمانه به او بدهم . يك شب رفتم در خانه اش , دربان آمد , گفتم به او بگو كه شخصى از طرف موسى بن جعفر آمده است و نامه اى براى تو دارد . ديدم خودش آمد و سلام و عليك كرد و گفت : چه مى گوييد ؟ گفتم من از طرف امام موسى بن جعفر آمده ام و نامه اى دارم . نامه را از من گرفت , شناخت , نامه را بوسيد , بعد صورت مرا بوسيد , چشمهاى مرا بوسيد , مرا فورا بر در منزل , مثل يك بچه در جلوى من نشست , گفت تو خدمت امام بودى ؟ ! گفتم : بله .
تو با همين چشمهايت جمال امام را زيارت كردى ؟ ! گفتم بله . گرفتاريت چيست ؟ گفتم يك چنين ماليات سنگينى براى من بسته اند كه اگر بپردازم از زندگى ساقط مى شوم . دستور داد همان شبانه دفاتر را آوردند و اصلاح كردند , و چون آقا نوشته بود ( هر كس كه يك مؤمنى را مسرور كند , چنين و چنان) گفت اجازه مى دهيد من خدمت ديگرى هم به شما بكنم ؟ گفتم بله . گفت من مى خواهم هر چه دارائى دارم , امشب با تو نصف كنم , آنچه پول نقد دارم با تو نصف مى كنم , آنچه هم كه جنس است قيمت مى كنم , نصفش را از من بپذير . گفت با اين وضع آمدم بيرون و بعد در يك سفرى وقتى رفتم جريان را به امام عرض كردم , امام تبسمى كرد و خوشحال شد .
هارون از چه مي ترسيد؟
هارون از جاذبه حقيقت مى ترسيد :( كونوا دعاة للناس بغير السنتكم ) تبليغ كه همه اش زبان نيست , تبليغ زبان اثرش بسيار كم است , تبليغ , تبليغ عمل است .
آن كسى كه با موسى بن جعفر يا با آباء كرامش و يا با اولاد طاهرينش روبرو مى شد و مدتى با آنها بود , اصلا حقيقت را در وجود آنها مى ديد , و مى ديد كه واقعا خدا را مى شناسند , واقعا از خدا مى ترسند , واقعا عاشق خدا هستند , و واقعا هر چه كه مى كنند براى خدا و حقيقت است .