پاسخ به:مبحث پنجم:خود آگاهی چیست؟(تاپیک با امتیاز ویژه)
یک شنبه 12 خرداد 1392 6:54 PM
خودآگاهی انسانی یعنی آگاهی به خود در رابطه با همهء انسانها .
خودآگاهی انسانی بر این اصل و فلسفه استوار است که انسانها مجموعا یک واحد واقعی به شمار میروند و از یک " وجدان مشترک انسانی " بهرهمندند ، احساس انسان دوستی و انسان گرایی در همهء افراد انسان موجود است .
به قول سعدی :
بنی آدم اعضای یک پیکرند
که در آفرینش زیک گوهرند
چو عضوی به درد آورد روزگار
دگر عضوها را نماند قرار
تو کز محنت دیگران بی غمی
نشاید که نامت نهند آدمی
افرادی که مانند " اگوست کنت " در جستجوی " دین انسانیت " بوده و هستند ، این اندیشه را در مغز خود میپرورانند . اومانیسم که کم و بیش فلسفهء رایج زمان ماست و غالبا مدعیان روشنفکری از آن دم میزنند ، همین است .
اومانیسم انسان را در ماورای طبقات ، ملیتها ، فرهنگها ، مذهبها ، رنگها ، نژادها ، خونها به صورت یک واحد میبیند و هر گونه تبعیض و تفاوتی را نفی میکند . اعلامیههایی که به نام " حقوق بشر " در جهان منتشر شده است بر این فلسفه تکیه دارد و مبلغ این نوع خودآگاهی در جهان است .
اگر این نوع خودآگاهی در فردی پیدا شود ، دردش درد انسان ، آرزوهایش آرزوهای انسان میشود و جهت گیری و تلاشش در جهت انسان صورت میگیرد و دوستیها و دشمنیهایش همه رنگ انسانی مییابد ، دوست دوستان انسان یعنی علم ، فرهنگ ، بهداشت ، رفاه ، آزادی ، عدالت و محبت ، و دشمن دشمنهای او یعنی جهل ، فقر ، ظلم ، بیماری ، اختناق و تبعیض میگردد .
این نوع از خودآگاهی اگر پیدا شود ، بر خلاف خود آگاهی ملی و خودآگاهی طبقاتی ، جنبه اخلاقی خواهد داشت . ولی این خودآگاهی با اینکه بیش از همه صورت منطقی دارد و سر و صدای فراوان راه انداخته ، کمتر از همه واقعیت یافته است . چرا ؟
راز مطلب در نحوهء وجود و واقعیت انسان نهفته است . انسان در نحوهء وجود و واقعیتش با همه موجودات دیگر اعم از جماد و نبات و حیوان متفاوت است از این نظر که هر موجودی که پا به جهان میگذارد و آفریده میشود همان است که آفریده شده است ، یعنی ماهیت و واقعیت و چگونگیهایش همان است که به دست عوامل خلقت ساخته میشود ، اما انسان پس از آفرینش ، تازه مرحلهء اینکه چه باشد و چگونه باشد آغاز میشود .
انسان آن چیزی نیست که آفریده شده است ، بلکه آن چیزی است که خودش بخواهد باشد ، آن چیزی است که مجموع عوامل تربیتی و از آن جمله اراده و انتخاب خودش او را بسازد .
به عبارت دیگر ، هر چیزی از نظر ماهیت که چیست و از نظر کیفیت که چگونه باشد ، " بالفعل " آفریده شده ، اما انسان از این نظر " بالقوه " آفریده شده است ، یعنی بذر انسانیت در او به صورت امور بالقوه موجود است که اگر به آفتی برخورد نکند آن بذرها تدریجا از زمینهء وجود انسان سر بر میآورد و همینها فطریات انساناند و بعدها " وجدان " فطری و انسانی او را میسازند .
انسان ، بر خلاف جماد و نبات و حیوان ، شخصی دارد و شخصیتی . شخص انسان یعنی مجموعهء جهازات بدنی او بالفعل به دنیا میآید .
انسان در آغاز تولد از نظر جهازات بدنی مانند حیوانات دیگر بالفعل است ، ولی از نظر جهازات روحی ، از نظر آنچه بعدا شخصیت انسانی او را میسازد ، موجودی بالقوه است ، ارزشهای انسانی او در زمینهء وجودش بالقوه موجود است و آمادهء روییدن و رشد یافتن انسان از نظر روحی و معنوی یک مرحله از مرحلهء بدنی عقبتر است ، جهازات بدنی اش در رحم وسیلهء عوامل دست اندرکار آفرینش ساخته و پرداخته میشود ، ولی جهازات روحی و معنوی و ارکان شخصیتش در مرحلهء بعد از رحم باید رشد داده شود و پایه گذاری گردد . از این رو میگوییم هر کس خود بنا و معمار و مهندس شخصیت خود است ، قلم تصویر کننده و نقاش خلقت شخصیت انسان ( بر خلاف شخص او ) به دست خودش داده شده است .
هر موجودی غیر از انسان ، میان خودش و ماهیتش تصور جدایی غیر ممکن است ، مثلا میان سنگ و سنگی ، میان درخت و درختی ، میان سگ و سگی ، میان گربه و گربهای . انسان تنها موجودی است که میان خودش و ماهیتش جدایی و فاصله است ، یعنی میان انسان و انسانیت .
ای بسا انسانها که به انسانیت نرسیده و در مرحلهء حیوانیت باقی ماندهاند مانند برخی از انسانهای بدوی و وحشی ، و بسا انسانها که مسخ شده و به ضد انسان تبدیل شدهاند مانند اکثر متمدن نماها .
چگونه ممکن است میان شیء و ماهیت خودش جدایی بیفتد ؟ بدیهی است که ماهیت لازمهء وجود است و اگر وجودی بالفعل باشد ماهیتش به تبع بالفعل است . وجود بالقوه است که ماهیت شایستهء خود را فاقد است .
آنچه اگزیستانسیالیسم به نام اصالت وجود مینامد و مدعی است که انسان یک وجود بی ماهیت است و خود با انتخاب راه خود ، به خود ماهیت میبخشد ، توجیه صحیح فلسفیاش همین است . فلاسفهء اسلامی ، بالخصوص صدر المتألهین ، تکیه فراوان بر همین مطلب دارد و از همین رو میگوید : انسان نوع نیست ، انواع است ، بلکه هر فرد احیانا هر روز نوعی است غیر روز دیگر .
از اینجا روشن میشود که انسان زیست شناسی ، انسان بیولوژیکی ، ملاک انسانیت نیست ، انسان زیست شناسی تنها زمینهء انسان واقعی است و به تفسیر فلاسفه : حامل استعداد انسانیت است نه خود انسانیت . و هم روشن میشود که بدون اصالت روح ، دم از انسانیت زدن معنی و مفهوم ندارد