0

داستان های دعا (قصص الدعا)

 
yaskabod
yaskabod
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : تیر 1391 
تعداد پست ها : 1114
محل سکونت : تهران

پاسخ به:داستان های دعا (قصص الدعا)
پنج شنبه 7 شهریور 1392  9:18 PM

من شما را وكيل كردم براى من دعا كنيد
عالم محقق شيخ توسير كانى فرمود:
اوايل جوانى كه در نجف اشرف مشغول تحصيل بودم: امر معيشت و زندگى بر من سخت مى گذشت: بنا گذاشتم فقط به قصد دعا براى توسعه حال به كربلامشرف شوم.
ابتداء كه وارد شدم: شب را خوابيدم: در حالى كه هنوز به حرم حضرت سيدالشهداء (عليه السلام) مشرف نشده بودم در خواب به حضور حضرت بقيه الله ارواحنافداه رسيدم: حضرت فرمودند: فلانى دعا كن: عرض كردم: مولاجان: من فقط به قصد دعا كردن مشرف شده ام.
حضرت حضرت فرمودند: اين جا بالاى سر است دعا كن. من دست به دعا برداشتم وبا تضرع وزارى دعا كردم.
حضرت فرمودند:نشد.
دوباره بهتر از اول مشغول به دعا كردن شدم.
بار ديگر حضرت فرمودند: نشد.
مرتبه سوم: به جد جهد آنگونه كه كه بلد بودم: در دعا اصرار نمودم.
باز حضرت فرمودند:نشد.
در اينجا من عاجز شدم وعرض كردم: آقا جان دعا كردن وكالت برادر هست يا نه؟
حضرت فرمودند: بله هست.
عرض كردم: من شما را وكيل كردم كه براى من دعا بفرمائيد.
حضرت فرمود: خيلى خوب:اينجا حضرت دست به دعا برداشتند براى من دعا كردند، ومن در اينجا از خواب بيدار شدم.
چون به نجف اشرف برگشتم: شخص تاجرى از اهل توسيركان: كه ساكن تهران بود، به زيارت عتبات مشرف گرديد وبه حضور مبارك حجه الاسلام ميرزاى رشتى عليه الرحمه رسيد وچون شيخ حسن توسيركانى از شاگردان مبرز ايشان بود، به همين جهت مرحوم ميرزاى رشتى توصيف او را از نزد تاجر توسيركانى بسيار نمودند وبالاخره فرمودند: دختر را به اوبده حاجى تاجر فورا قبول كرد پس از چند روز جناب شيخ حسن: صاحب عيال وثروت وخانه وزندگى گرديد.(65)

در همه جا لطف توهمراه ماست   حافظ وروح دل گمراه ماست
لطف توخواهى كه مسلمان شويم   تن بگذاريم همه جان شويم
صانع مخلوق توئى بى مدد   صنع توتابد به حساب وعدد

 

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها