پاسخ به:داستان های دعا (قصص الدعا)
پنج شنبه 7 شهریور 1392 9:17 PM
اين گريه از شادى وخوشحالى است
حكايت كرده اند كه پيامبرى به بيابانى رسيد، ديد سنگ كوچكى آب زيادى كه خيلى بيش از اندازه وتناسب سنگ است بيرون مى آيد.
پيامبر ايستاد وحيران شد ودر شگفت شد وبا خود گفت: اين چه سنگ و آبى است.
خداوند سنگ را به سخن در آورد وگفت: اى پيغمبر اين آبى كه تومى بينى گريه من است كه از آن روزى كه خداوند فرمود: دوزخ وآتش جهنم را به سنگ گرم وسوزان كنند من از حسرت وترس مى گريم...
پيغمبر كه اين را از سنگ شنيد دعا كرد وگفت: خداوندا اين سنگ را از آتش ايمن گردان: ندا رسيد كه ما اورا از آتش ايمن كرديم مدتى گذشت باز گذر پيغمبر به آن سنگ افتاد، ديد باز سنگ مى گريد گفت: خداوندا اورا از آتش ايمن كردى ولى باز سنگ مى گريد؟
سنگ به فرمان خدا به سخن در آمد وگفت: اى پيامبر گريه اولى من غم و حسرت بود، ولى اين گريه از شادى وخوشهالى است.(61)
|
|
|
|
|
|
|
|