پاسخ به:داستان های دعا (قصص الدعا)
پنج شنبه 7 شهریور 1392 9:10 PM
هنوز دعايش تمام نشده بود كه...
كتاب طب الائمه حضرت رضا (عليه السلام) از حضرت موسى ابن جعفر (عليه السلام) نقل كرد كه چون منصور ((جلاد)) تصميم كشتن حضرت صادق (عليه السلام) را گرفت به فرماندار مدينه دستور داد ايشان را ((هر چه زودتر)) بفرستند.
فرماندار به دستور منصور عمل كرد كه منصور آن قدر عجله در كشتن امام داشت كه خيال مى كرده فرماندار حضرت را دير فرستاده: بالاخره امام صادق (عليه السلام) بر منصور وارد شدند، منصور از ديدن حضرت لبخندى زد واز حضرت احترام كرد وايشان را پهلوى خود نشاند.
منصور گفت: اى پسر رسول خدا به خدا قسم وقتى كه دنبال شما فرستادم تصميم كشتن شما را داشتم اما همينكه چشمم به شما افتاد چنان شيفته شما شدم كه اكنون خيال نمى كنم هيچ يك از خانواده ام نزد من محبوب تر از شما باشد...
منصور دوانيقى جايزه اى پرارزش در اختيار امام (عليه السلام) گذاشت اما امام (عليه السلام) قبول نكرد وفرمود: وضع ما خيلى خوب است ونيازى نداريم اگر مى خواهى به من كمكى بكنى به خويشاوندان من عنايت كن و دست از كشتن خويشان من بردار.
منصور گفت: قبول مى كنم وصد هزار به حضرت داد تا بين خويشان تقسيم نمايد.
منصور به حضرت گفت واقعا صله رحم به جا آوردى.
حضرت (عليه السلام) وقتى كه خارج شد بزرگان قريش وجوان ها از هر فاميل به احترام تمام آن جنابت را مشايعت وبدرقه كردند ويكى از جاسوسان منصور نيز همراه آن حضرت بود.
جاسوس به حضرت گفت: آقا من كاملامتوجه شما شدم وقتى نزد منصور آمديد ديدم لبهايتان حركت مى كند ودعائى مى خوانديد آن دعا چه بود؟
حضرت فرمود: وقتى چشمم به اوافتاد اين دعا را خواندم:
يا من لايضام ولايرام به تواصل الارحام صل على محمد وآل محمد و اكفنى شره بحولك وقوتك.
حضرت فرمود: به خدا قسم جز اين چيزى نگفتم.
جاسوس اين جريان را براى منصور گزارش كرد.
منصور گفت: بخدا دعايش هنوز تمام نشده بود كه هر كينه اى در دل من بود از بين رفت.(25).
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|