0

داستان های دعا (قصص الدعا)

 
yaskabod
yaskabod
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : تیر 1391 
تعداد پست ها : 1114
محل سکونت : تهران

پاسخ به:داستان های دعا (قصص الدعا)
پنج شنبه 7 شهریور 1392  9:08 PM

حضرت ولى عصر عليه السلام فرمود دعاى عبرات را بخوان
در احوالات مرحوم سيد رضى رحمه الله عليه مذكور است كه زمانى و مدتى در نزد يكى از امراى سلطان جرماغون زندانى بود وزندان اومدتى طولانى آن هم در سختى وفشار سپرى مى شد.
شبى در عالم خواب چشمانش به جمال خلف صالح حضرت بقيه الله امام زمان (عليه السلام) روشن شد، گريه كرد وآزادى خود را از زندان تقاضا نمود.
حضرت به اوفرمود: دعاى عبرات را بخوان.
سيد گفت: دعاى عبرات كدام است؟
حضرت فرمودند: آن دعا در كتاب مصباح تووجود دارد.
سيد گفت: در كتاب من چنين دعائى نيست.
حضرت فرمودند: به آن كتاب مصباح مراجعه كن تا آن را بيابى.
از خواب بيدار شد، نماز صبح به جاى آورد ومصباح را گشود وورقى در ميان آن يافت كه دعاى عبرات در آن نوشته بود!
چهل مرتبه آن را خواند ودر انتظار نتيجه نشست.
امير واستاندار آن شهر دوهمسر داشت كه يكى از آنها عاقل تر ومورد اعتماد بود، وقتى كه امير نزد اوآمد،به امير گفت: آيا يكى از اولاد اميرالمومنين (عليه السلام) را زندان كرده اى؟
امير گفت: چرا چنين سوالى مى كنى؟
زن گفت: در خواب شخصى كه چون نور آفتاب درخشندگى داشت گلوى مرا بين دوانگشت خود گرفت وفرمود: شوهرت يكى از فرزندان مرا محبوس وزندانى كرده ودر غذا وآب بر اوسخت گرفته است: من گفتم: شما كيستيد؟
فرمود: من على بن ابى طالب هستم: به شوهرت بگواگر اورا رها نكند خانه اش را خراب مى كنم.
خبر اين خواب كم كم منتشر شد وبه گوش سلطان رسيد، از زندانيان سؤال كرد. گفتند: شخصى به اين نام طبق دستور خودت زندانى شده است: دستور داد اورا آزاد كردند. (12).

گر درد دلى مراست بر درگه تواست   ور هست بصير آن دل آگه تواست
اين نكته طبيعت مرا مى گويد   گر رهروسالكم مسيرم ره تواست (13)

 

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها