پاسخ به:داستان های دعا (قصص الدعا)
پنج شنبه 7 شهریور 1392 9:06 PM
من روبه درگاه توآورده ام مرا بپذير
در زمان رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) جوان گناهكارى زندگى ميكرد، پدرش هر چه قدر او را نصيحت كرد تا دست از اعمال زشت خود بردارد سودى نبخشيد، تا اينكه عاقبت پدرش او را نفرين كرد و او را از خانه اش بيرون كرد.
پس از مدتى كوتاه: جوان به مرض سختى گرفتار شد، به پدرش خبر دادند كه فرزندش سخت مريض است وهر لحظه امكان دارد فوت كند، اما پدر اعتنايى نكرد وگفت: اوديگر فرزند من نيست ومن اورا نفرين كرده ام جوان روز به روز حالش بدتر شد تا اين كه از دنيا رفت وجان به جان آفرين تسليم كرد.
خبر فوت جوان چون به پدرش رسيد، پدرش از شركت در امور كفن ودفن وتشيع جنازه پسرش خودارى كرد.
شب هنگام: جوان در عالم رويا به ديدن پدر رفت: پدر چون فرزندش خوشحال ومحل زندگى اورا عالى ديد، تعجب كرد وپرسيد: آيا توواقعا پسر من هستى؟ پسر تصديق كرد، آن مرد چون فهميد كه اوفرزندش است از احوالش جويا شد.
جوان گفت: من تاآخرين لحظات زندگى در دنيا دچار عذاب بودم: اما چون مرگ خود را پيش چشم ديدم وتنهايى خود را احساس كرم با دلى شكسته رو به درگاه خداوند آوردم وگفتم ((اى خدايى كه تواز هر رحم كننده اى مهربان تر هستى: من روبه درگاه توآورده ام: مرا بپذير))، خداوند مرا بخشيد ومورده عنايت ولطف خويش قرار داد. (6).
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|