0

داستان های دعا (قصص الدعا)

 
yaskabod
yaskabod
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : تیر 1391 
تعداد پست ها : 1114
محل سکونت : تهران

پاسخ به:داستان های دعا (قصص الدعا)
پنج شنبه 7 شهریور 1392  9:06 PM

خداوند اورا بى نياز گردانيد
دونفر كور وگدا سر راه زنى به نام ام جعفر كه موصوف به كرم بود مى نشستند تكدى وگدائى مى نمودند.
يكى از گداها مى گفت: اللهم ارزقنى من فضلك، خدايا از فضل خودت روزيم كن.
ديگرى مى گفت: اللهم ارزقنى من فضل ام جعفر، خدايا از فضل ام جعفر روزيم كن
ام جعفر بر دعاى هر دومطلع بود.
ام جعفر بر آنكه طالب فضل خدا بود دودرهم مى فرستاد اما براى آن كه طالب فضل ام جعفر بود مرغى بريان كرده وداخل شكم مرغ ده دينارء گذاشت ومى فرستاد اما گداى دومى نمى دانست ده دينار در شكم مرغ است اما آنكه مرغ به اوداده مى شد با خود خيال مى كرد كه بهتر است اين مرغ را به رفيقم بفروشم ودودرهم اورا بگيرم چه آنكه خوردن اين مرغ براى سير كردن شكمى بيش نيست.
پس تا ده روز متصل مرغى با آن كيفيت از براى اواز طرف ام جعفر مى آمد و اواطلاع نداشت كه ده دينار هر روز در شكم مرغ است. آن مرغ را به رفيق خود. مى داد ودودرهم از اومى گرفت.
چون روز يازدهم شد ام جعفر آمد عبور كند باز شنيد آن گداى كور مى گويد: اللهم ارزقنى من فضل ام جعفر.
ام جعفر نزديك آمد از اوسؤال كه آيا فضل ما تورا بى نياز نكرد.
مرد كور پرسيد كه فضل تودرباره من كدام است.
ام جعفر گفت: آن 100 دينارى كه در مدت ده روز روزى ده دينار را در شكم مرغ گذاشته بود.
گداى كور گفت: من تمام آن مرغ هارا به رفيقم كه از فضل خدا مى خواست مى فروختم ودرهم هاى اورا مى گرفتم.
ام جعفر گفت: توفضل ما را طلب نمودى محروم شدى وآن رفيقت فضل خدا را طلب نمود پس خداوند اورا غنى وبى نياز گردانيد (5).

بارالها درد درمان توئى   آگه از رنج وغم پنهان توئى
در جهان آرزوسر گشته ام   خانه بر دوشم مرا سامان توئى
نعمتم بخشيده اى از حد فزون   بنده مسكينم ويزدان توئى

 

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها