0

داستان های دعا (قصص الدعا)

 
yaskabod
yaskabod
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : تیر 1391 
تعداد پست ها : 1114
محل سکونت : تهران

پاسخ به:داستان های دعا (قصص الدعا)
پنج شنبه 7 شهریور 1392  8:59 PM

سگ در حق من دعا كرد
يكى از علماى ربانى قرن دوازدهم مرحوم آيت الله سيد محمد باقر شفتى رشتى معروف به ((حجه الاسلام شفتى)) است كه از مجتهدين برازنده و پرهيزكار بود او به سال 1175 ه - ق در جزيره طارم گيلان ديده به جهان گشود و به سال 1260 در سن 85 سالگى در اصفهان از دنيا رفت و مرقد شريفش در كنار مسجد سيد اصفهان، معروف و مزار علاقمندان است.
وى در مورد نتيجه ترحم و فراز و نشيب زندگى خود، حكايتى شيرين - دارد كه در اينجا مى آوريم: حجه الاسلام شفتى در ايام تحصيل خود در نجف و اصفهان به قدرى فقير بود كه غالبا لباس او از زيادى وصلحه به رنگهاى مختلف جلوه مى كرد، گاهى از شدت گرسنگى و ضعف، غش ‍ مى كرد، ولى فقر خود را كتمان مى نمود و به كسى نمى گفت.
روزى در مدرسه علميه اصفهان، پول نماز وحشتى بين طلاب تقسيم مى كردند وجه مختصرى از اين ناحيه به او رسيد، چون مدتى بود گوشت نخورده بود، به بازار رفت و با آن پول چگر گوسفندى را خريد و به مدرسه بازگشت، در مسير راه ناگاه در كنار كوچه اى چشمش به سگى افتاد كه بچه هاى او به روى سينه او افتاد و شير مى خورند، ولى از سگ بيش از مشتى استخوان باقى نمانده بود و از ضعف، قدرت حركت نداشت .
حجه الاسلام به خود خطاب كرد و گفت: اگر از روى انصاف داورى كنى، اين سگ براى خوردن جگر، از تو سزاورتر است، زيرا هم خودش و هم بچه هايش گرسنه اند، از اين رو جگر را قطعه قطعه كرد و جلو آن سگ انداخت.
خود حجه الاسلام شفتى نقل مى كند: وقتى يك پاره هاى جگر را نزد سگ انداختم گوئى او را طورى يافتم كه سر به طرف آسمان بلند كرد و صدائى نمود، من دريافتم كه او در حق من دعا كرد از اين جريان چندان نگذشت كه يكى از بزرگان، از زادگاه خود ((شفت)) مبلغ دويست تومان براى من فرستاد و پيام داد كه من راضى نيستم از عين اين پول مصرف كنى، بلكه آن را نزد تاجرى بگذار تا با آن تجارت كند و از سود تجارت از او بگير و مصرف كن.
من به همين سفارش عمل كردم، به قدرى وضع مالى من خوب شد كه از سود تجارتى آن پول، مبلغ هنگفتى به دستم آمد و با آن حدود هزار دكان و كاروانسرا خريدم و يك روستا را در اطراف محلمان بنام كردند، به طور دربست خريدارى نمودم، كه اجاره كشاورزى آن در سال نهصد خروار برنج مى شد، داراى اهل و فرزندان شدم و قريب صد نفر از در خانه من نان مى خورند، تمام اين ثرورت و مكنت بر اثر ترحمى بود كه من به آن سگ گرسنه نمودم، و او را بر خودم ترجيح دادم.

به يارى به خيل بى نوايان   مران از درگه لطف گدايان
فقيران را بده خط امانى   زكوى خود به آنان ده نشانى
كرم كن قلبشان را نور بينش   تو اى نقاش نقش آفرينش

 

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها