0

داستان های دعا (قصص الدعا)

 
yaskabod
yaskabod
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : تیر 1391 
تعداد پست ها : 1114
محل سکونت : تهران

پاسخ به:داستان های دعا (قصص الدعا)
دوشنبه 13 خرداد 1392  10:32 AM

پيامبر براى درخت دعا كردند
چون پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم) از مكه به مدينه تشريف آوردند در آن مكان درخت خرمائى بود كه خشكيده بود آن حضرت هنگام موعظه كردن به آن درخت تكيه مى كرد، روزى حضرت به اصحاب فرمودند: جائى را بسازيد تا تكيه ام بر آن باشد و در انجا بنشينم.
اصحاب منبرى ساختند به سه پله، حضرت بالاى منبر نشستند، چون حضرت خطبه مى خواندند ناله اى از آن چوب خشك كه اول تكيه گاه آن حضرت بود بلند شد مثل شترى كه براى بچه اش مى نالد آن درخت خشك ناليد، همه مسلمانهائى كه حاضر بودند شنيدند و همه به گريه در آمدند.
رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) خطاب به درخت فرمود: اى چوب ضعيفم و نمى توانم بر پا بايستم اكنون چه مى خواهى اگر مى خواهى دعا كنم تا حق تعالى تو را تازه و تر گرداند و تا قيامت تازه بمانى و مسلمانان از تو ميوه بخرند و اگر مى خواهى درختى باشى در بهشت.
درخت گفت: يا رسول الله دنيا را نمى خواهم چون دوامى ندارد، بهشت را مى خواهم كه ملك جاويدانى است و هرگز زوال ندارد تا دوستان خدا از من ميوه تناول كنند.
رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) باز به منبر تشريف بردند و دعا كردند پس فرمودند: اى ياران اين چوبى بود كه نه او را ثواب است و نه عقاب ولى آن جهان را به اين جهان مى گزيند.

چشم نگران سويت، دل مى طپد از خويت   اى روى چه روئى تو، اى خوئى چه خوئى تو
من مى شنوم بويى از حلقه گيسوئى   كز دست ببر دستم اى بوى چه بوئى تو
گشتم زميت چون مست خود كوزه من بشكست   وانگاه نظر كردم ديدم همه اوئى تو

 

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها