پاسخ به:داستان های دعا (قصص الدعا)
دوشنبه 13 خرداد 1392 10:25 AM
دعايت مستجاب شد
مرد تاجرى در شهر ((كوفه)) ور شكست شد و مقدار زيادى بدهكار گرديده به طورى كه از ترس طلبكاران در خانه اش پنهان شد و او از خانه بيرون نيامد. تا اينكه شبى از ماندن در خانه دلتنگ گرديد، بنابرين نيمه شب از خانه خارج گرديد و براى مناجات به مسجد رفت و مشغول نماز و راز ونياز به درگاه بى نياز شد و در دعايش از خداوند خواست كه فرجى بنمايد و قرض ها يش را اداء فرمايد.
در همان زمان، بازرگان ثروتمندى در خانه اش خوابيده بود در خواب به او گفتند: ((اكنون مردى خداوند را مى خواند و اداى دين خود را مى طلبد، برخيز و قرض او را اداء كن.))
بازرگان ثروتمند بيدار شد، وضو گرفت و دو ركعت نماز خواند و دوباره خوابيد، باز در خواب همان ندا را شنيد، تا اينكه در مرتبه سوم برخواست و هزار دينار با خود برداشت و سوار شتر شد.
آنگاه مهار شتر را رها كرد و گفت: آن كسى كه در خواب به من امر كرد كه از خانه خارج شوم، خودش مرا به مرد محتاج خواهد رسانيد.
شتر كوچه هاى شهر را يكى پس از ديگرى پيمود و در برابر مسجدى توقف كرد.
تاجر پياده شد و به طرف مسجد رفت.
ناگاه از درون مسجد صداى گريه و زارى شنيد.
داخل مسجد شد، نزد تاجر ورشكسته رفت و گفت ((اى بنده اى خدا، سر بردار، زيرا دعايت مستجاب شد.
آنگاه هزار دينار پول را به او داد و گفت: با اين قرض هايت را بپرداز و مخارج زن و بچه هايت را تاءمين كن و هرگاه اين پول تمام شد و باز محتاج شدى، اسم من فلان، محل كارم فلان جا و خانه ام در فلان محله است.
به من مراجعه كن تا دوباه به تو پول بدهم.
تاجر ورشكسته گفت: اين پول را از تو مى پذيرم، زيرا مى دانم عطا و بخشش پروردگارم مى باشد، ولى اگر دوباره محتاج شدم، نزد تو نمى آيم.
بازرگان پرسيد! پس به چه كسى مراجعه مى كنى؟ تاجر برشكسته پاسخ داد: به همان كس كه امشب به او عرض حاجت كردم و او تو را فرستاد تا كارم را درست كنى.
باز هم اگر محتاج شوم، از او كمك مى خواهم كه بخشنده ترين بخشندگان است و هيچ گاه بندگان خود را از ياد نمى برد.
اگر محتاج شوم بازهم به خدايم كه به من نزديك است و دعايم را مستجاب مى كند روى مى آورم و از او مى خواهم كه تو يا امثال تو را بفرستد و كارم را اصلاح نمايد.
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|