0

داستان های دعا (قصص الدعا)

 
yaskabod
yaskabod
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : تیر 1391 
تعداد پست ها : 1114
محل سکونت : تهران

پاسخ به:داستان های دعا (قصص الدعا)
دوشنبه 13 خرداد 1392  10:25 AM

به اين نحو حضرت حجت دعايم كرد
مرحم آيت الله العظمى نجفى مرعشى - رحمه الله عليه - مى فرمايد: در اقامتم در سامراء شبهاى را در سرداب مقدس بيتوته كردم، آن هم شبهاى زمستانى.
در يكى از شبها آخر شب، صداى پايى شنيدم با اينكه درب سرداب بسته بود و قفل بود، ترسيدم، زيرا عده اى از دشمنان اهلبيت (عليه السلام) به دنبال كشتن من بود، شمعى كه همراه داشتم نيز خاموش شده بود.
ناگاه صداى دلربائى شنيدم كه به اين نحو سلام كرد: سلام عليكم يا سيد و نام مرا برد.
جواب دادم: شما كيستيد؟ فرمود: يكى از بنى اعمام تو.
گفتم: درب بسته بود از كجا آمدى؟ فرمودند: خداوند بر هر چيزى قدرت دارد.
پرسيدم: اهل كجائيد؟ فرمود: حجاز.
سپس سيد حجازى فرمود: به چه جهت آمدى اينجا در اين وقت شب؟ گفتم: به جهت حاجتهايى.
فرمود: برآورده شد.
سپس سفارش فرمود: بر نماز جماعت و مطالعه در فقه و حديث وتفسير، و تاءكيد فرمود در صله رحم و دعايت حقوق استاد و معلمين و نيز سفارش ‍ فرمود به مطالعه و حفظ نهج البلاغه و حفظ دعاهاى صحيفه سجاديه.
از ايشان خواستم درباره من دعا فرمايد، دست بلند كرد به اين نحو دعايم كرد: خدايا به حق پيغمبر و آل او، موفق كن اين سيد را براى خدمت شرع و بچشان بر او شيرينى مناجاتت را و قرار بده دوستى او را در دلهاى مردم حفظ كن او را از شر و كيد شياطين، مخصوصا حسد، در بين گفتارش فرمود: با من تربت سيد الشهدا (عليه السلام) است، تربت اصل كه با چيزى مخلوط نشده، پس چند مثقالى كرامت فرمود و هميشه مقدارى از آن نزد من بود چنانكه انگشترى عقيق نيز عطا فرموند كه هميشه با من است و آثار بزرگى را از اينها مشاهده كردم.
بعد از اين آن سيد حجازى از نظرم غايب شد.

همه هست آرزويم كه ببيم از تو روئى   چه زيان تو را كه من هم برسم به آرزوئى
به كسى جمال خود را ننموده اى و بينم   همه جا به هر زبانى بود از تو گفتگوئى
شود اين كه از ترحم دمى از سحباب رحمت   من خشك لب هم آخر، ز توتر كنم گلويى

 

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها