0

داستان های دعا (قصص الدعا)

 
yaskabod
yaskabod
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : تیر 1391 
تعداد پست ها : 1114
محل سکونت : تهران

پاسخ به:داستان های دعا (قصص الدعا)
دوشنبه 13 خرداد 1392  10:23 AM

آيا آخر مرا به آتش مى سوزانى
از اصمعى غلام حضرت زين العابدين (عليه السلام) نقل شده است: شبى در ((مسجد الحرام)) صداى ناله جانگذارى به گوشم رسيد.
نزديك در ((حجر اسماعيل)) رفتم در آنجا آقائى را ديدم كه پرده كعبه را چنگ زده و راز و نياز مى كرد.
او فرمود: ((اى كسى كه در تاريكى ها دعاى بيچارگان را پاسخ مى فرمائى، ميهمانان تو اطراف خانه ات خوابيده اند، اما تنها تو اى خداى قيوم ، هرگز نمى خوابى...)) صدايش گرفت و گوئى لبانش ديگر قادر به تكلم نشد، روى زمين افتاد و چند لحظه بى حركت ماند.
پس از مدتى باز دوباره برخواست و به مناجات خويش ادامه داد: ((خدايا! كيست از من مقصرتر؟ كيست از من روسياه تر؟ خدايا آيا آخر مرا به آتش ‍ مى سوزانى؟ پس اميد به تو چه مى شود؟ خوف من چه مى شود؟ تو خودت وعده دادى هركس اميد به تو دارد نا اميدش نمى كنى، من اميد وارم تو مرا بيامرزى، آمرزش تو مورد رجاء و اميد من است.
پس از آخرين جمله، ديگر صدائى نيامده جلو رفتم ديدم مولايم امام سجاد (عليه السلام) است.
سر حضرت را به دامن گرفتم، با ديدن حال حضرت، اشك از چشمانم جارى شد.
اشكم بر رخسار نورانى حضرت ريخت و ايشان چشم باز كرد و فرمود: ((كيستى؟)) گفتم: ((اصمعى)) غلام شما هستم.
آقا جان، شما چرا با اين پاكى و عصمت و طهارت چنين ناله سر مى دهيد، آقا، شفاعت از آن جد شما پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) و از آن خاندان شما است، مگر نه اين است كه آيه تطهير در شان شما نازل شده است، ديگر چرا چنين اظهار ندامت مى نمائيد؟)) امام (عليه السلام) فرمود: آيا مگر نمى دانى خدا بهشت را آفريده است براى هركس كه بندگى كند، هر كه تقوى داشته باشد رستگار است، هر چند غلام سياه باشد و جهنم را آفريده است براى هر كس كه گناه كند، هر چند سيد قريشى و از شريفترين مردم روى زمين مى باشد...)) حضرت فرمود: ((آيا مگر نمى دانى خدا بهشت را آفريده است براى هركسى كه بندگى كند، هر كه تقوى داشته باشد رستگار است، هر چند غلام سياهى باشد و جهنم را آفريده براى هر كسى كه گناه كند، هر چند سيد قريشى و از شريفترين مردم روى زمين باشد...)) حضرت بدين وسيله به غلامش گوش زد كرد كه هر كس متقى تر باشد، خود را در برابر خداوند كوچكتر مى پندارد، هم چنين سر مشقى براى غلامش تعيين فرمود كه نبايد به خانواده و قبيله و منصب متكى بود.

الهى بى پناهان را پناهى   بسوى خسته حالان كن نگاهى
چه كم گردد ز سلطان گر نوازد   گدائى را از رحمت گاه گاهى
مرا شرح پريشانى چه حاجت   كه بر حال پريشانم گواهى
الهى تكيه بر لطف تو كردم   كه جز لطف ندارم تكيه گاهى
دل سر گشته ام را رهنما باش   كه دل بى رهنما افتد به چاهى

 

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها