0

داستان های دعا (قصص الدعا)

 
yaskabod
yaskabod
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : تیر 1391 
تعداد پست ها : 1114
محل سکونت : تهران

پاسخ به:داستان های دعا (قصص الدعا)
دوشنبه 13 خرداد 1392  10:22 AM

بينائيش را به او برگردان
اعمش مى گويد: در مدينه كنيز سياه چهره نابينائى را ديدم كه آب به مردم مى داد و مى گفت: به افتخار دوستى على بن ابى طالب (عليه السلام) بياشاميد، بعد از مدتى او را در مكه ديدم كه بينا بود و به مردم آب مى داد و مى گفت: ((به افتخار دوستى على بن ابى طالب (عليه السلام) آب بنوشيد، به افتخار آن كسى كه خداوند به واسطه او بينايم را به من بازگردانيد!)) نزديك رفتم و به او گفتم قصه بينائى تو چگونه است؟
گفت: روزى مردى به من گفت: ((اى كنيز تو كنيز آزاد شده على ابن ابى طالب و از دوستان او هستى؟)) گفتم: آرى.
گفت: ((خدايا اگر اين زن راست مى گويد: ((و در محبت خود به على (عليه السلام) صادق است، بينايش را به او بازگردان)).
سوگند به خدا، بعد از اين دعا، بينا شدم و خدا نمت بينائى را به من بازگردانيد، به اين مرن گفتم: تو كيستى؟ گفت: انا الخضر و انا من شيعه على بن ابى طالب من خضر هستم، و من شيعه على (عليه السلام) مى باشم.

ما عاشق آل مصطفائيم   پيوسته گداى مرتضائيم
داريم وفا به آل حيدر   تا ظن نبرى كه بى وفائيم
حمد علوى نسب فقيريم   شكر رضوى نسب گدائيم

 

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها