پاسخ به:داستان های دعا (قصص الدعا)
دوشنبه 13 خرداد 1392 10:09 AM
دعا تمام نشده بود كه باران رحمت آمد
درسال 6 از هجرت قحط و غلائى شد، كار مردم به سختى كشيد و فقر بر مردم هجوم آورد مردم نزد پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) آمدند و شكايت كردند.
حضرت فرمودندكه: مردم سه روز روزه بگيرند و صدقه دهند، روزها مردم ازشهر بيرون بروند تا دعاى باران بخوانيم، روز موعود پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) به اتفاق اهل مدينه به صحرارفتند و نماز استسقاء ((نماز باران)) خواندند، هنوز دعا و نيايش تمام نشده بود كه سحاب رحمت نامتناهى از درياى بى پايان كرم الهى برخواسته بر شهر و نواحى سايه بركت انداخته شروع به باريدن كرد، و هفت شبانه روز خاموش كردن آتش عطش آن كشور و تسكين غبار اظطراب مردم آن مرز و بوم پرتو انداخت تا اينكه از كثرت باران بنيان طاقتشان منهدم گشته از خرابى خانه ها متوهم شدند مردم نزد حضرت رفتند و مستدعى تخفيف باران گرديدند، آن حضرت از آن گفتار متبسم شد و دست به دعا برداشت و عرض كرد اللهم حوالينا لا علينا يعنى خدايا به ما بباران و بر مامباران، پس ابر شكافته شد از محاذات مدينه كنار رفت چنانكه در شهر اصلا باران نبود، در خارج مدينه و مواحى هم چنان مى باريد.
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|