پاسخ به:داستان های دعا (قصص الدعا)
دوشنبه 13 خرداد 1392 10:07 AM
درست مى شود انشاء الله
يكى از دوستان امام على النقى (عليه السلام) مى گويد: به: آن حضرت عزض كردن عرض كردم: خليفه متوكل عباسى سهميه مرا قطع كرده است و فكر نمى كنم علتى جز دوستى و پيروى من از شما داشته باشد، خواهشمندم از وى بخواهيد كه آن را به من بدهد.
امام هادى (عليه السلام) فرمودند: درست مى شود ان شاءالله من رفتم و چون شب فرا رسيد ديدم مامورين خليفه يكى پس از ديگرى به دنبال من آمده و از جانب او احضارم مى كنند، وقتى به نزد متوكل رفتم، تا چشمش به من افتاد، گفت: اى ابوموسى ما به فكر تو هستيم ولى تو ما را فراموش كرده اى؟ سپس گفت: چقدر از ما ((طلب)) دارى؟
گفتم: فلان مقدار، و مبالقى را ذكر كردم، دستور داد دو برابرآن را به من دادند، من از فتح ((وزير خليفه)) پرسيدم ((امام هادى)) على بن محمد (عليه السلام) اينجا آمدند يا نامه اى نوشتند؟ گفت خير.
وقتى كه خدمت امام هادى (عليه السلام) رسيدم فرمود: ابو موسى خوشحال به نظر مى رسى.
عرض كردم! به بركت شما مسرورم، ولى گفتند شما نزد او نرفته ايد، و چيزى از وى نخواسته ايد ((پس چطورمتوكل خواسته هاى شما را در مورد من انجام داد)) امام (عليه السلام) فرمودند: خداوند متعال مى داند كه ما در مشكلات به غير از او متويل نمى شويم، و در سختى ها جز به او توكل نمى كنيم و خودش به ما وعده داده كه هر وقت از او سؤال نمائيم، آنگاه او هم توجهش را از ما برگرداند.
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|