0

داستان های دعا (قصص الدعا)

 
yaskabod
yaskabod
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : تیر 1391 
تعداد پست ها : 1114
محل سکونت : تهران

پاسخ به:داستان های دعا (قصص الدعا)
دوشنبه 13 خرداد 1392  10:00 AM

على عليه السلام در حق او دعا كرد
عمر و بن حمق يك از مخلص و دوستان صميمى امير المؤمنين على (عليه السلام) بود در جنگ صفين كه جنگ سختى بين سپاه على (عليه السلام) و لشكر معاويه بود به على (عليه السلام) عرض كرد: ما بخاطر تحصيل ما و يا خويشاوندى با شما بيعت نكرده ايم، بلكه بيعت ما با تو بر اساس پنج چيز است:
1- تو پسر عموى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) هستى.
2- تو داماد آنحضرت و همسر حضرت زهرا (عليه السلام) هستى.
3- تو پدر دو فرزند رسول خدا مى باشى.
4- تو نخستى فردى هستى كه به پيامبر ايمان آوردى.
5- تو بزرگوارترين مرد از مجاهدان اسلام بودى و سهم تو در جهاد با كفار از همه بيشتر است.
بنابر اين اگر فرمان دهى تا كوه را از جاى بركنم، و دريا از آب تهى سازيم تا جان بر تن داريم سر از فرمان تو بر نتابيم و دوستانت را يارى نموده و با دشمنانت دشمن مى باشيم.
امير مومنان (عليه السلام) براى اين دوست مخلص خود چنين دعا كردند:
اللهم نور قلبه باتقوى و اهده الى صراط مستقيم.
خداوندا قلب او را به تقوى منور كن و او را به راه مستقيم هدايت كن، دعاى على (عليه السلام) در وجود او ديده مى شد او هم دلى پاك و نورانى داشت و هم تا دم مرگ و شهادت درراه راست گام برداشت.

آمدم بر سر ثناى على   اى دل جان من فداى على
مهر كبرياى لاهوت است   چون كنم وصف كبرياى على
نفس پيغمبر است و سر خدا   چه توان گفت در ثناى على
جز خدا در او نمى داند   بخداى من و خداى على
يا الهى بروز حشرم ده   جان در سايه لواى على
مهر او را شفيع من گردان   بهر ورسازم از لقاى على
كارهاى مرا چنان گردان   كه بود جمله در رضاى على
يافتم ره بسوى درگه تو   از سخن جان فزاى على
ديده روشن از غبار رهش   راه ديدم به توتياى على
گنهم گرچه هست بى حدو حصر   ليك هستم زاولياى على
نامه ام گر تهى است از حسنات   دل پر دارم از ولاى على

 

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها