0

داستان های دعا (قصص الدعا)

 
yaskabod
yaskabod
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : تیر 1391 
تعداد پست ها : 1114
محل سکونت : تهران

پاسخ به:داستان های دعا (قصص الدعا)
دوشنبه 13 خرداد 1392  9:49 AM

گريه ام براى محروم شدن از عبادت است
عامربن عبدالله بن قيس از مسلمانان پارسا و واراسته و قهرمان صدر اسلام بود، در يكى از جنگها هنگام غروب، تنها وارد نيزارى شد، اسب خود را در آنجا بيست و به بالاى تپه اى رفت و به عبادت و مناجات مشغول شد.
يكى از سربازان اسلام مى گويد ((او را ديدم، در كمين او بودم، شنيدم در دعاى خويش عرض ميكرد: خدايا سه چيز از تو خواستم، دو چيزش را به من دادى، سومى آن رانيز به من بده تا آنگونه كه مى خواهم تو را عبادت كنم.
در اين وقت متوجه من شد و گفت: مثل اينكه مراقب من بودى چرا چنين كردى؟
گفتم: از اين سخنت بگذر، بگو بدانم آن سه تقاضا چيست كه خداوند دو تقاضايش را داده و يكى از آنها را نداده.
گفت تا زنده ام به كسى نگو، تقاضاى اولم اين بود حب و علاقه به زنان را از دلم بيرون كند، زيرا از هيچ چيز هم چون ((طغيان غريزه جنسى )) در مورد زنان در آسيب رسانى به دينم نمى ترسيدم.
كه اين تقاضايم بر آورده شده است و اكنون زنان نامحرم و ديوار در نظرم يكسانند. دومين تقاضايم اين بود كه از غير خدا نترسم، اينك خود را چنين ميابم.
سومين تقاضايم اين است كه خداوند خواب را از من بگيرد تا آن گونه كه مى خواهم خدا را پرستش كنم، ولى به اين خواسته ام نرسيده ام.
عامر هنگام احتضار گريه مى كرد، پرسيدند براى چه گريه مى كنى؟ گفت: گريه ام از ترس مرگ و علاقه به دنيا نيست، بلكه براى آن است كه از روزه در روزهاى گرم، و عبادت در شب هاى سرد، محروم مى شوم.

خوش آنكه به عشق تو گرفتار بميرم   بيدار در اين منزل خونخوار بميرم
زين خوابگه بى خبران زنده برايم   واقف ز سراپرده اسرار بميرم
مستغرق ديوار شده در بر جانان   آسوده زاقرار و زانكار بميرم
كارى چو از خدمت معشوقه و مى نيست   ساقى مددى كن كه درين كار بميرم
خونين جگر و خسته دل ومحنت هجران   جانا تو پسندى كه چنين زار بميرم
آيار به كس رخ ننمايد چه توان كرد   بگذار كه در حسرت ديدار بميرم

 

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها