0

داستان های دعا (قصص الدعا)

 
yaskabod
yaskabod
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : تیر 1391 
تعداد پست ها : 1114
محل سکونت : تهران

پاسخ به:داستان های دعا (قصص الدعا)
شنبه 11 خرداد 1392  9:51 AM

درباره تو دعا كرديم
احمد بن خضيب گفت: در ايامى كه منشى مادر متوكل خليفه عباسى بودم خادمى نزدم آمد، كيسه اى كه دو هزار اشرفى داشت نزدم گذارد و گفت سيده مادر خليفه مى گويد اين پول را بين مستحقين تقسيم كن، چون اين وجه از پاكيزه ترين مالهاى من است، بنويس نام اشخاصى كه اين پول به آنها مى رسد.
احمد مى گويد: جستجو نمودم بين مستحقين آن شهر سيصد اشرفى تقسيم كردم هفتصد اشرفى نزد من باقى ماند، نصف شب صداى درب خانه بلند شد، پشت درب آمدم بايك سيد علوى كه همسايه ام بود روبرو شدم، علت آمدنش را پرسيدم، اظهار فقر كرد، يك اشرفى به او دادم، تشكر كرد و رفت.
همسرم سؤال كرد: اين كه نصف شب آمده بود كى بود؟ به او گفتم: مردى، و همسايه است و يك اشرفى به او دادم و رفت، همسرم با گريه زياد گفت از پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) حياء نكردى كه به او دادى و حال آنكه مى دانى مستحق است، برخيز آنچه از اشرفيهائى كه نزد تو باقى مانده به او بده، سخن آن زن اثرى فراوان در قلبم كرد.
بر خواستم دنبال آن سيد رفتم هفتصد اشرفى باقى مانده را به او دادم چون به خانه برگشتم پشيمان شدم كه اگر اين خبر به متوكل برسد از دشمنى كه نسبت به علوييون دارد مرا به قتل ميرساند با توكل به خدا در خانه نشستم، در اين فكر بودم كه صداى درب خانه بلند شد، غلامان مرا به حضور مادر بردند وى از پشت پرده گفت: اى احمد خدا به تو و همسرت جزاى خير دهد،اين ساعت پيغمبر اسلام تشريف آوردن و در حق ما دعا كردند فرمود از خدا به تو و زوجه احمد بن خضيب جزاى خير دهد.
مادر متوكل گفت: احمد! معنى كلام پيغمبر را نفهميدم، برايم نقل كن، قصه دادن اشرفيها را به سيد علوى گفتم و مادر متوكل گريه ميكرد، غلامش را فرستاد اشرفيهاى زياد و جامه هاى زيبا بوسيله من براى آن سيد علوى فرستاد، كيسه اى معادل صد هزار درهم بود به عنوان همسرم به من داد، من آمدم درب خانه آن سيد علوى از داخل خانه صداى او را شنيدم كه اى احمد آنچه با تو هست بده، گريان از خانه بيرون آمد، سبب پرسيدم، گفت: در مراجعت به خانه با زنم دو ركعت نماز خوانديم و در باره تو و زنت و مادر متوكل دعا كرديم خوابيديم، پس رسول خدا را به خواب ديدم كه آن حضرت از آمدن تو و آوردن اشرفيهاى ديگر را به من وعده دادند.

اى مونس هر وحيد فردى   آرام دل هر اهل دردى
فرياد رس نيازمندان   گيرنده دست مستمندان
وى راحت سينه هاى غمناك   بينايى ديده هاى غمناك
نامت آرام جان خسته   يادت جبر دل شكسته
درد تو دواى دردمندان   ذكر تو غذاى مستمندان
رحمى بنماى خستگان را   بنو از دل شكستگان را

 

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها