پاسخ به:پاسخهای آیت الله جوادی آملی به شبهات شفاعت
چهارشنبه 1 خرداد 1392 2:23 PM
شبهه يکم
شفاعت سبب رفع عقاب ميشود و مرتفع شدن عقاب يا عدل است يا ظلم؛ اگر عدل باشد پس اصل جعل عقاب از جانب خداي سبحان معاذالله ظلم است، در حاليکه خدا هرگز به هيچ کس ظلم نميکند: (ولايظلم ربّک أحداً)[6] و اگر ظلم است و وجود عقاب عدل است، پس شفاعت شافعان و اقدام آنان براي رفع عقاب، ظلم است.
پاسخ: قضيه منفصله مزبور مبتني بر اين است که عدل و ظلم نقيض يکديگر باشد تا مانعةالجمع و مانعةالخلو به حساب آيد، در حالي که تقابل عدل و ظلم، يا عدم و ملکه است يا تضاد و رفع هر دو ممکن است؛ يعني رفع عقاب که عدل است ممکن است «فضل» باشد و هيچ يک از دو عنوان «ظلم» و «عدل» بر آن صدق نکند. به بيان ديگر، شبهه اين است: رفع عقاب يا عدل است يا ظلم، ولي پاسخ اين است که عقاب عدل است و رفع عقاب فضل است که بالاتر از عدل است، نه ظلم که پايينتر از آن است.
خداي سبحان براساس عدل خود براي تبهکاران عذاب معين کرده است، اما رفع عقاب بيواسطه غير (از باب «آخر من يشفع أرحم الراحمين»)[7] يا به واسطه شفاعت ديگر شافعان، فضل و احسان است. خداي سبحان به بندگان خود آموخت که عادل باشيد، ولي بالاتر از عدالت مرحله احسان است، بکوشيد به آن برسيد: (إنّ الله يأمر بالعدل والإحسان)[8] و نيز به بندگان خود آموخت که اگر کسي به شما بدي کرد ميتوانيد بر اساس عدل، به همان اندازه به او کيفر دهيد: (فمن اعتدي عليکم فاعتدوا عليه بمثل ما اعتدي عليکم)[9]، ولي اگر بر اساس صبر و احسان از او بگذريد بهتر از عدل است: (وإن عاقبتم فعاقبوا بمثل ما عوقبتم به ولئن صبرتم لهو خير للصابرين)[10].
شبهه دوم
شفاعت با سنّت الهي سازگار نيست؛ سيره و سنّت خداي سبحان بر اين است که قانوني را براي اجرا جعل کند و براي تخلّف از آن نيز جزايي معيّن کند و متخلّفان از قانون را به کيفر برساند. هم اصل قانونگذاري سنّت الهي است و هم کيفر متخلفان از قانون، و چون سنتهاي الهي هرگز تغيير و تبديل نميپذيرد پس کيفر مجرمان را نميتوان با شفاعت تغيير داد؛ چنانکه آياتي مانند (ولايحيق المکر السيّئُ إلاّ بأهله فهل ينظرون إلاّ سنّة الأوّلين فلن تجد لسنّة الله تبديلاً ولن تجد لسنّة الله تحويلاً)[11]بر اين مطلب دلالت دارد.
پاسخ: اين سخن از قبيل تمسّک به عام در شبهه مصداقيه خود عام است. معيار تشخيص سنّت از غير سنّت عقل نيست و آيه مزبور نيز دلالتي بر آن ندارد. مفاد اين آيه آن است که هر آنچه سنّت خدا شد تبديل و تحويل نميپذيرد، امّا اينکه پذيرش شفاعت به معناي تبديل سنّت و نپذيرفتن هرگونه شفاعت از سنتهاي تحويل ناپذير الهي باشد، و به تعبير ديگر، اينکه همواره بر اساس عدل رفتار کردن و احسان و فضل نداشتن از سنن الهي به حساب آيد، از آيه مزبور برنميآيد و با دليل عقلي يا نقلي ديگري نيز اثبات نشده است، بلکه دليل برخلاف آن وجود دارد؛ زيرا از سنتهاي خداست که بر اساس اسماي حسنايش عمل کند و همانگونهکه وصف «عادل» از اسماي حسناست، اوصافي چون «رؤوف»، «رحيم»، «غفّار»، «محسن»، و «مفضل» نيز از اسماي حسناي اوست. اگر (إنّا من المجرمين منتقمون)[12] از سنن خداست، (إنّ الله لايغفر أن يشرک به ويغفر مادون ذلک لمن يشاء)[13] نيز از سنتهاي او به حساب ميآيد. اگر (جزاء سيّئة سيّئه مثلها)[14]، از سنن الهي است، (ويعفوا عن کثيرٍ)[15]و (يعفوا عن السيئات)[16] نيز از سنّتهاي تغيير ناپذير خداست.
شبهه سوم
شبهه سوم که در برخي از تفاسير مانند المنار آمده اين است: شفاعتي که در عرف رواج دارد به يکي از دو صورت است:
1 ـ حاکمي که نزد او از مجرمي شفاعت ميشود ظالم است و بر اساس روابط عمل ميکند نه ضوابط؛ هم ميتوان «انديشه»اش را تغيير داد و هم «انگيزه»اش را، و با تغيير علم يا ميل او، اراده و تصميمش بر مجازات مجرم را متحوّل ساخت. به بيان ديگر، هم او را به اشتباه در حکمش واقف ساخت و هم به او گفت: گرچه در حک «انگيزه»اش را، و با تغيير علم يا ميل او، اراده و تصميمش بر مجازات مجرم را متحوّل ساخت. به بيان ديگر، هم او را به اشتباه در حکمش واقف ساخت و هم به او گفت: گرچه در حکم خود اشتباه نکردهاي اما بر اثر رابطه دوستانهاي که بين ما و شما وجود دارد از حکم خويش صرفنظر کن، و اين در صورتي که حقّ مردم مطرح باشد و جاي عفو نباشد همان است که از آن به «شفاعت سيّئه» تعبير ميشود: (ومن يشفع شفاعة سيّئة... )[17] و گرنه ميتواند مصداق شفاعت حسنه باشد.
2 ـ حاکم، عادل است و از اينرو نميتوان در «انگيزه» او نفوذ کرد، ليکن ميشود با اقامه برخي ادلّه در «انديشه» او تصرف کرد و برايش ثابت کرد که حکمي را که صادر ميکني، يا صادر کردهاي صواب و حق نيست.
شکّي نيست که هيچ يک از اين دو فرض درباره حاکمي که عادل محض بوده، علمش به جهت شهودي بودن از يک سو و شمول و ازلي بودن از سوي ديگر، خطاناپذير و غير قابل تغيير است تصوّر ندارد؛ زيرا اراده چنين کسي تابع علم اوست و قهراً در محکمه چنين حاکمي، شفاعت راه ندارد[18].
پاسخ: آنچه شفاعت، باعث تغيير آن ميشود ارادههاي جزئي و فعلي زايد بر ذات خداوند و به تعبير ديگر، معلومات فعلي خداوند است که علم فعلي از آن مورد انتزاع ميشود، نه علم و اراده ذاتي و ازلي او.
توضيح اينکه، علم خداي سبحان ازلي است، اما معلومهاي او پيوسته در تغيير است؛ او از ازل ميداند که چگونه معلومهاي متغيّر را با ارادههاي جزئي حادث و زايد بر ذات، اراده کند. او ميداند که در فلان زمان، فرد موجود ميشود و در فلان مقطعِ زماني به تکليف ميرسد و در شرايط خاص، با اراده و ميل خود اطاعت يا معصيت ميکند، در حالي که ميتوانست وميتواند خلاف آن را انجام دهد، و نيز ميداند بر اساس معصيتي که کرده، استحقاق کيفر دارد، و نيز ميداند که مورد لطف وليّي از اولياي الهي قرار ميگيرد و مشمول شفاعت او واقع شده، همه يا بعضي از کيفرهاي او بخشوده ميشود. همه اينها را در ازل ميداند و در لايزال آنها را اجرا ميکند.
مثلاً خداي سبحان ميداند در زمان خاص، شخصي متولد ميشود و به فراگيري علم ميپردازد، و در مقطع مشخص امکانات تحصيل علم را براي وي فراهم ميکند و در مقطع بالاتر امکانات درسهاي بالاتر و استاد مناسب و دوستان خوب را نصيبش ميکند. همه اين برنامهها، کارهايي است جزئي که به ارادههاي جزئي خداوند مستند بوده، شأن جديد و فيض تازه او به حساب ميآيد: (کل يوم هو في شأن)[1] و از صفات فعل او محسوب ميشود و آنچه در کتاب و سنت به عنوان اراده خداوند مطرح است غالباً همين اراده فعلي است که صفت فعل است (نه صفت ذات) و از مقام فعل او انتزاع ميشود، نه آنکه عين ذات واجب باشد.
درباره شفاعت نيز چنين است؛ يعني از ازل معلوم خداي سبحان است که فلان شخص در فلان وقت مشمول شفاعت واقع ميشود، بدون آنکه اراده ازلي يا علم ازلي او تغييري بيابد.
به بيان ديگر: 1 ـ کارهاي جزئي روزانه و شؤون و فيضهاي روزانه (کليومٍ هو في شأن) حادث است و با ارادههاي جزئي زايد بر ذات خداوند حدوث مييابد. امّا علمي که نقشه اين ارادههاي جزئي را تنظيم ميکند ازلي است.
2 ـ آنچه در تحليل شفاعت ارائه شد همانند شبهه گذشته ناتمام است؛ زيرا شفاعت نزد خدا نه به معناي تصرف در علم اوست و نه تغيير عدل و داد او، بلکه درخواست ظهور وصف احسان و فضل اوست که بالاتر از عدل است و تقاضاي تجلّي عفو و صفح و تخفيف است که والاتر از قسط است.
*هر وقت که سرت به درد آید نالان شوی و سوی من آیی
چون درد سرت شفا بدادم یاغی شوی و دگر نیایی*
*پاسبان حرم دل شدهام شب همه شب تا در این پرده جز اندیشه او نگذارم*