0

شعر، جمله یا یک متن زیبا در وصف پدر(تاپیک با امتیاز ویژه)

 
abdo_61
abdo_61
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1388 
تعداد پست ها : 37203
محل سکونت : ایران زمین

پاسخ به:شعر، جمله یا یک متن زیبا در وصف پدر(تاپیک با امتیاز ویژه)
سه شنبه 31 اردیبهشت 1392  6:57 PM

باتو... بی تو...
 

با تو، باران بهاری‏ام را پایانی نیست و بی‏تو، پرنده‏ای آشیان گم‏کرده در جاده‏های پاییزم.
 

تو که هستی، پنجره، با بال‏هایی گشوده از آفتاب، باغچه را مرور می‏کند.

با تو، نفس‏های مادرانه، تیررس اضطراب و تشویش را مجال نمی‏دهند.
 

آجر به آجر، ساخته می‏شوم؛ وقتی پناه دست‏های امنت، موسیقی مهربان عشق را به ترنم می‏آیند.
 

بی‏تو، بن‏بستی می‏شوم در هزار توی رنج‏های خویش.
 

بی‏تو، شکوه جهان، ویرانه‏ای است مسکوت و بی‏هیاهو.
 

می‏ستایمت که رونق کوچه‏ های سردسیر وجودم هستی؛ آن‏چنان که آفتاب، رگ‏های سپید قطب را.

 

پدر با تمام وجود دوستت دارم.

متن ادبی روز پدر, بهترين متن روز پدر

 

پناهگاه امن خانه
 

شانه‏ هایت، ستون محکمی است پناهگاه امن خانه را.
 

دست در دستانم که می‏گذاری، خون گرم آرامش، در کوچه رگ‏هایم می‏دود.
 

در برابر توفان‏های بی‏رحم زندگی می‏ایستی؛ آن‏چنان‏که گویی هر روز از گفت‏وگوی کوهستان‏ها باز می‏آیی.
 

لبخند پدرانه‏ات، تارهای اندوه را از هم می‏دراند.
 

تویی که صبوری‏ات، دل‏های ناامید را سپیده‏دم امیدواری است. مرامنامه دریا را روح وسیعت به تحریر می‏آید؛ آن هنگام که ابرهای دلتنگی، پنجره‏های خانه را باران می‏پاشند.
 

آسمان همواره بوسه بر پیشانی بلندت را آرزومند است.

متن ادبی روز پدر, بهترين متن روز پدر

پشت‏گرمی من

پشتم به تو گرم است. نمی‏دانم اگر تو نبودی، زبانم چطور می‏چرخید، صدایت نزنم!
 

راستش را بخواهی، گاهی، حتی وقتی با تو کاری ندارم، برای دل خودم صدایت می‏زنم؛ بابا!
 

آن‏قدر با دست‏هایت انس گرفته‏ام که گاهی دلم لک می‏زند، دستانم را بگیری.
 

هر بار دستانم را می‏گیری، خیالم راحت می‏شود؛ می‏دانم که هوایم را داری و من میان ازدحام غریبی، گم نمی‏شوم و تو هیچ وقت دستم را رها نمی‏کنی... .

متن ادبی روز پدر, بهترين متن روز پدر

تنها زمانی که بزرگ شوید و از او دور شوید(زمانی که با خانه پدری وداع کرده و به خانه خودتان می روید ) تنها در این زمان است که پی به بزرگی وی خواهید برد و بزرگی اش را کاملاً ارج خواهید گذارد .

 

 

 

 

 

 

در سایه آفتاب پدر

پدر! گرچه خانه ما از آینه نبود؛ اما خسته‏ ترین مهربانی عالم، در آینه چشمان مردانه‏ات،

کودکی‏هایم را بدرقه کرد، تا امروز به معنای تو برسم.
 

می‏خواهم بگویم، ببخش اگر پای تک درخت حیاطمان، پنهانی، غصه‏هایی را خوردی که مال تو نبودند!
 

ببخش اگر ناخن‏های ضرب‏ دیده ‏ات را ندیدم که لای درهای بسته روزگار، مانده بود و ببخش اگر همیشه، پیش از رسیدن تو،

خواب بودم؛ اما امروز، بیدارتر از همیشه، آمده‏ام تا به جای آویختن بر شانه تو،

بوسه بر بلندای پیشانی‏ات بزنم. سایه‏ات کم مباد ای پدرم!
 

آن روزها، سایه‏ات آن‏قدر بزرگ بود که وقتی می‏ایستادی، همه چیز را فرا می‏گرفت؛ اما امروز، ضلع شرقی نیمکت‏های غروب، لرزش دستانت را در امتداد عصایی چوبی می‏ریزد.
 

دلم می‏خواهد به یک‏باره، تمام بغض تو را فریاد کنم. ساعت جیبی‏ات را که نگاه می‏کنی،

یادم می‏آید که وقت غنچه‏ها تنگ شده؛ درست مثل دل من برای تو.
 

این، تصادف قشنگی است که امروز در تقویم، کلمات هم‏معنی، کنار هم چیده شده‏اند.

یعنی در دائرة المعارف عشق، پدر، ترجمه علی علیه ‏السلام است.

 

مدیر سابق تالار آموزش خانواده

abdollah_esrafili@yahoo.com

 

  شاد، پیروز و موفق باشید.

تشکرات از این پست
nazaninfatemeh tahmores shokraneh barbalemalaek
دسترسی سریع به انجمن ها