هيچ زوجي به جهان آدم و هوا نشود غير يوسف صنمي يار زليخا نشود
گر که صد يوسف مصري به جان پاي نهد هيچ يک خال لب يوسف زهرا نشود
هر کسي سوخت در آتش نشود ابراهيم هرکه از ديده نهان گشت مسيحا نشود
شب ويرانه نشينان چه بلند است و سياه شب هر مرده جوان جز شب يلدا نشود
گر که يک لحظه بيايد به جهان فخر کنم چشم من جز به رخش محو تماشا نشود
دل شيرين نگر و ديده فرهاد نگر دل او خون ورا ديده چو دريا نشود
با تو جان گيرم اگر بگذري از مرده من دل مجنون بجز از واله شيدا نشود
بي تو بخشند اگر هر دو جهان را به دلم باعث شادي و ، اين سينه تسلي نشود
ماه شب با همه زيبايي و خوش رويي خويش گوشه ي چشم تو اي نو گل زيبا نشود