پدرم گفته بود مي آيي
شک نکردم ، خودت قضاوت کن!
بيا مرا که سال ها
منتظرت بوده ام هدايت کن
دل من شور مي زند آخر
که مبادا دلت ز من تنگ است
درد دل هم نمي کني با من
لطف کن!
لا اقل نصيحت کن!
پدرم گفته بود بعد از من
تو نگهبان باغ ها هستي
بايد اين سيب ها به او برسند
منتظر باش!
خوب دقت کن!
در بهاري که مي رسد از راه
آخرين مرد مي رسد ناگاه
نوگلم منتظر بمان اين جا!
جاي من با امام بيعت کن!