دلم قرار نميگيرد از فغان بيتو
سپندوار زکف دادهام عنان بيتو
ز تلخکامي دوران، نشد دلم فارغ
ز جام عشق لبي تر نکرد جان بيتو
چو آسمان مهآلودهام ز تنگدلي
پر است سينهام ز اندوه گران بيتو
نسيم صبح نميآورد ترانة شوق
سر بهار ندارند بلبلان بيتو
لب از حکايت شبهاي تار ميبندم
اگر امان دهدم چشم خونفشان بيتو